پیاده؛ از فارس تا خزر
هزاران کیلومتر را طی کرده تا صدایی باشد برای دلهای عاشق اما خموش. سالها زندگی در غربت از حرارت عشق او به ایران کم نکرده و چنان که خود می گوید، همیشه به دنبال فرصتی بوده تا قدمی برای کودکان سرزمین مادری اش بردارد.
رونامه ایران: هزاران کیلومتر را طی کرده تا صدایی باشد برای دلهای عاشق اما خموش. سالها زندگی در غربت از حرارت عشق او به ایران کم نکرده و چنان که خود می گوید، همیشه به دنبال فرصتی بوده تا قدمی برای کودکان سرزمین مادری اش بردارد. با وجود آنکه در غربت آن سوی آبها نیز برای کمک به کودکان بیمار تلاش میکرده اما دلش همیشه این جا بوده؛ دست آخر نیز کوله بار سفر بست و بعد از 38 سال به ایران بازگشت تا برای کودکان نیازمند ایران کاری کند. کاری کارستان که نگاه ها را جلب و شاخک ها را نسبت به کودکان حساس کند. همین هم بود که کوله کوچکی بر پشت گرفت و با استقامتی مثال زدنی درازنای جنوب تا شمال ایران را گز کرد. حالا دیگر می تواند نفسی به راحتی بکشد که به آرزوی سالیانش رسیده است؛ مردی که از کرانه خلیج فارس در منتهاالیه جنوب مملکت مان تا خلیج گرگان، در منتهاالیه شمال کشور در کرانه خزر را پیاده طی کرده است.
کامران هاشمی نجفی که 55 بهار را پشت سر گذاشته است با بیان اینکه متولد گرگان است و عاشقانه زادگاهش را دوست دارد، گفت: بیش از 30 سال است که در انگلستان و حومه لندن زندگی میکنم و همیشه از نزدیک شاهد بودم که مردم در کارهای خیرخواهانه و کمک به کودکان بیمار داوطلبانه مشارکت میکنند و این امر در آنجا به یک فرهنگ تبدیل شده است. همیشه با دیدن تصاویر مربوط به این کارهای خیرخواهانه این سؤال در ذهنم شکل میگرفت که من چگونه میتوانم به کودکان بیمار سرزمینم کمک کنم و برای آنها کاری انجام بدهم. بارها در برنامههای خیرخواهانه در لندن مشارکت داشتم. حتی یک بار نیز در دوی ماراتن که برای کودکان سرطانی برگزار شده بود شرکت کردم. دغدغه بزرگ من این بود که چگونه میتوانم در ایران مؤسسه خیریهای پیدا کنم که رسمی و ثبت شده باشد. همچنین وضعیت مالی آن نیز شفاف بوده و از انجام حرکتهای خیرخواهانه نیز حمایت کند. میخواستم با حمایت این مؤسسه برنامهام را اجرا کنم. با مطالعاتی که در این زمینه داشتم 8 ماه قبل با خیریه کودکان ایران آشنا شدم. این خیریه از کودکان بیسرپرست، بدسرپرست و ایتام حمایت و به کودکان بیمار در بیمارستانهای مفید و علی اصغر کمک میکند. با هماهنگیهایی که با این مرکز انجام دادم تصمیم گرفتم به آرزویم جامه واقعیت بپوشانم.
او ادامه داد: سفرم را از بندرعباس به لار آغاز کردم و از آنجا به جهرم آمدم و سپس به شیراز رفتم و سپس از شهرضا به شهر کرد سفر کردم و از شرق ادامه مسیر دادم و به اصفهان رسیدم. از آنجا به نائین قدم گذاشتم و سپس نطنز رفتم و از مسیر اصفهان به تهران آمدم و مسیر را به دماوند و فیروزکوه ادامه دادم و حالا هم در آخرین مراحل سفرم به استان گلستان رسیده ام. در همه شهرها و روستاها با محبت مردم مواجه می شدم و آنها با میهمان نوازی مرا شرمنده میکردند. در تهران ملاقاتی با وزیر ورزش و جوانان داشتم و ایشان با قدردانی از این حرکت بزرگ از برنامه من حمایت کردند. در طول سفر بازدید از مراکز نگهداری کودکان بیسرپرست بهزیستی و همچنین پرورشگاهها و روستاهای محروم از برنامههای اصلی من بود و همچنان نیز ادامه دارد. در این بازدیدها مشکلات و نیازهای این کودکان را در فضای مجازی منتشر میکنم و مردم و افراد خیر کمکهای خود را در اختیار خیریه کودکان ایران قرار میدهند تا از طریق آنها این کمکها دراختیار مسئولان این مناطق قرار گیرد تا کارهای عمرانی را انجام داده یا لوازم مورد نیاز را خریداری و به روستا یا شهر مورد نظر ارسال کنند. خوشبختانه مردم خیر و مهربان ایران تاکنون برای انجام این طرحها کمکهای بسیاری کردند. در استان هرمزگان به روستایی به نام دکل پهن رفتم. مدرسه این روستا هیچ دیوار و حصاری و حتی دستشویی نداشت و بچهها مجبور بودند مسافت زیادی را از مدرسه به خانههایشان بروند. وضعیت این مدرسه را همراه با عکس در فضای مجازی به تصویر کشیدم. با انتشار این گزارش یکی از افراد خیر برای کمک به این مدرسه اعلام آمادگی کرد تا با دیوار کشی اطراف مدرسه تعدادی دستشویی و انباری نیز برای مدرسه بسازد. این شروع کارم بود و در ادامه در روستاهایی که دانشآموزان نیاز به کتاب یا لوازم ورزشی و پوشاک داشتند نیازهای آنها را در فضای مجازی منتشر میکردم و دستهای مهربان مردم نیز به یاری آنها میآمدند. دربخش خفر استان فارس استادیوم کوچکی بود که بچهها درآنجا بازی میکردند. برای این ورزشگاه یک اسکوربورد تهیه کردیم و همه بچهها از خوشحالی بالا و پایین میپریدند. در روستای قادرآباد نیز متوجه شدم کودکان و نوجوانان این روستا علاقه زیادی به کشتی دارند و با کمک خیرین برای آنها تشک کشتی خریدیم. در فیروزکوه به یکی از مراکز بهزیستی که خوابگاه دختران بیسرپرست 6 تا 12 سال بود رفتم و در جریان مشکلات و کمبودهای آنها قرار گرفتم و با گزارش این مشکلات قرار شد تا در آینده نزدیک کمبودها و وسایل مورد نیاز آنها توسط افراد خیر تهیه شود.
سفر 3 هزار کیلومتری جنوب تا شمال ایران با خاطرات و اتفاقات زیادی همراه است. روزهایی که در مراکز بهزیستی کودکانی تشنه محبت را دیده که تشنه دست محبتی بر سر خود بودند و لحظاتی که دیدار کودکان معلول قلبش را به درد آورده است. کامران هاشمی نجفی با بیان اینکه «هر روز این سفر خاطره است و بعد از پایان آن دلم برای این روزها تنگ میشود»، اضافه میکند: در مرکز نگهداری از کودکان بیسرپرست و بدسرپرست بهزیستی در جهرم 40کودک 6 تا 12 سال نگهداری میشوند. وقتی وارد این مرکز شدم همه آنها اطراف من جمع شدند و با چشمان معصوم از من استقبال کردند. آنها تشنه محبتی بودند که سالها آن را تجربه نکرده بودند. در بهشهر به خیریهای که از 80 معلول ذهنی نگهداری میکرد رفتم. کمک به آنها از اولویتهایی است که امیدوارم خیران وارد میدان شوند. در یکی از روستاهای بابل سقف مدرسه بر اثر برف سنگین فرو ریخته بود و با گزارشی که از آنجا تهیه کردهام تلاش میکنم تا هزینه تعمیر این مدرسه را تأمین کنم. تجربهای که در این سفر تا به امروز کسب کردهام این است که دلسوزی برای این بچهها فایدهای ندارد و باید برای کمک به آنها وارد میدان شد. من 4 ماه از زندگیام را برای کمک به این بچهها وقف کردهام و احساس میکنم همه سختیهایی که تا به امروز تحمل کردهام در برابر درد و رنجی که این بچهها تحمل کردهاند چیزی نیست. باید بیتفاوتی را کنار بگذاریم و نسبت به کسانی که به کمک ما نیاز دارند، احساس مسئولیت کنیم.