عشق با ازدواج نابود میشود یا آباد؟
«خرده جنایتهای زناشوهری» نمایشنامهای است که روابط انسانی آن هم از نوع نزدیكاش را از درون بررسی كرده و به اشكال مختلف با چالش مواجهاش میكند. نویسنده در این نمایشنامه نشان میدهد كه انسانها و به خصوص زوجها چه آسیبهایی در روابطشان، میتواند وجود داشته باشد و به چه جاهای خطرناكی برسد.
کد خبر :
617606
سرویس سبک زندگی فردا: محسن آجرلو: در شماره قبلی ماجراهای ما و کتاب «اریک امانوئل اشمیت» و نحو نوشتنش را به شما معرفی کردیم. این معرفی نامه در مقدمه معرفی نمایشنامه «نوای اسرار آمیز» نوشته شد و حالا میخواهیم نمایشنامه دیگری را از اشمیت به شما معرفی کنیم که چه بسا از قبلی مشهورتر و پر سر و صدا تر بوده و هست. «خرده جنایتهای زناشوهری» نام نمایشنامه دیگری از اشمیت است که در این مطلب و به عنوان دومین کتاب از این نویسنده فرانسوی به شما معرفی میکنیم.
نمایشنامه با ورود زن و مردی (که در ظاهر زن و شوهر هستند) آغاز میشود. دو شخصیتی که تا پایان کتاب باید تمام دیالوگها را از زبانشان بخوانیم و برویم در دنیایی که اشمیت برایمان در نظر گرفته است.
«خرده جنایت های زناشوهری» همان طور که از نامش پیداست، به نوعی میخواهد بگوید عشقی که منجر به ازدواج میشود و عاشق و معشوق را زن و شوهر هم میکند، گاهی میتواند تا چه اندازه مخرب باشد. خرده جنایتهایی که در عنوان میبینید، در متن و داستان کتاب صدمات بسیاری را به هر دو شخصیت کتاب وارد کرده و یا میکند.
برویم سراغ داستان. البته اگر مطلب قبلی را خواندهاید، باید بگویم که این نمایشنامه هم دقیقا مثل قبلی است، چون نویسندهاش یکی است. اینجا هم ضربههای داستانی غیرمنتظره و شدیدی انتظارتان را میکشد و قرار است بارها و بارها شگفت زده شوید.
ماجرا از این قرار است: همان زن و مردی که گفتیم با ورودشان به منزل، داستان آغاز می شود، دارند از بیمارستان باز میگردند. مرد در حادثهای (که خودش یکی از نقاط عطف داستان است)، مجروح شده و در بیمارستان بستری میشود. جراحت اصلی مرد که در همان صفحههای ابتدایی مشخص می شود. او دچار «فراموشی» شده است. یعنی مرد نه زنش را میشناسد، نه خانه اش را و نه سالها زندگی مشترک با او را به یاد میآورد.
داستان را همین جا نگه داریم. فکر کنیم یک نفر که برای ما خیلی عزیز است، در چنین شرایطی قرار میگیرد و مانند این مرد سوالهایی از زنش میپرسد. مثلا مرد بعد از قدری توضیحات زن در همان چند صفحه اول درباره برخی رفتارهای او میگوید: «پس زندگی با من جهنمه؟»
اینجا شما خودتان را بگذارید جای زن. کسی که هیچ چیز یادش نمیآید، دارد از شما درباره زندگی با او میپرسد. چه پاسخی به او میدهید؟
راستش را میگویید؟ تمام بدیهایش را می آورید جلوی چشماش و جواب میدهید: «بله جهنم است؟»
خیلیها هم شاید این فکر به ذهنشان برسد که سعی کنند شخص بی حافظه را درست مثل یک نوار یا حافظه کامپیوتری خام، با اطلاعات و المانهای باب میل خودشان پر کنند. اخلاق و رفتارهایی که دوست داشتند شخص مورد نظر داشته باشد را به او نسبت میدهند یا به طور خلاصه او را همان طوری تعریف میکنند که دوست داشتند او اینگونه باشد.
«لیزا» هم كه نام شخصیت زن این نمایشنامه است، به شوهرش «ژیل» اینطور پاسخ میدهد:«البته كه جهنمه... ولی یجورایی هم... به این جهنم علاقه دارم!»
لیزا البته در طول داستان از تمام روشها بهره میگیرد و یا تغییر شرایط، او هم روشاش را عوض میكند. اما نمیداند كه که ممكن است همه چیز درست خلاف انتظار و پیش بینیاش پیش برود!
«خرده جنایتهای زناشوهری» نمایشنامهای است که روابط انسانی آن هم از نوع نزدیكاش را از درون بررسی كرده و به اشكال مختلف با چالش مواجهاش میكند. نویسنده در این نمایشنامه نشان میدهد كه انسانها و به خصوص زوجها چه آسیبهایی در روابطشان، میتواند وجود داشته باشد و به چه جاهای خطرناكی برسد:
«ممکنه بتونیم از هم جدا بشیم ولی دیگه نمیتونیم همدیگه رو ترک کنیم. تمام این روزها که نبودی، این جا نبودی و حتی با خودت هم نبودی، باز هم تمام فکر و ذکرم پیش تو بود، شریک غم و غصهام بودی. عشق به یک مرد معنیش چیه؟ این که علی رغم خودش، علی رغم خودت و علی رغم همه چیز و همه کس دوستش داشته باشی. یعنی عشقت به کسی وابسته نیست. تمام امیال و حتی نفرتهاتو دوست دارم، وقتی عذابم میدی دوست دارم، عذابی که زجرم نمیده، که بلافاصله فراموش میکنم، عذابی که ازش نشانهای باقی نمونه»
با این حال اشمیت هیچ گاه نظریه یا نگاهی را به شما دیكته نمیكند. بلكه وادارتان میكند فكر كنید؛ به زندگیتان، به زندگی مشترك و یا نگاهی كه به آن دارید. ماجرای پیچیده و تو در تویی كه شخصیتهای كتاب برای هم پیش میآورند، ذهن هر خوانندهای را ناخودآگاه درگیر میكند و سعی میكند حالت واقعی شده آن را با زندگی خودش تطبیق دهد.
در پایان كتاب كه مرد سعی میكند زنش را به ماندن در این زندگی ترغیب كند، میگوید:«من بهت توجه نمیکردم. مثل چادری که چهرهٔ زنها رو میپوشونه من هم سراپاتو با محبت پوشونده بودم. به طوری که پشت این حجاب دیگه خطوط چهرهات رو نمیدیدم... خیالم راحت بود كه سالهاست با هم زندگی میكنیم و متوجه نبودم كه عشق با زمان سازگاری نداره. متشكرم كه این زوج به خواب رفته رو به قتل رسوندی... فقط یه زن میتونه همچین شهامتی داشته باشه... مردها بی دل و جراتن. نمیخوان با مشكلات زندگیشون روبرو شن. دلشون میخواد فكر كنن كه همه چی روبراهه. در حالی كه زنها روشونو برنمیگردونن ...
زنها با مشكلات روبرو میشن ولی نمیدونم چرا بیشتر فكر میكنن كه مشكل از خودشونه. فكر میكنن كه مشكل از خودشونه و خودشونو مسئول و مقصر میدونن و گناه همه چی رو گردن خودشون میاندازن» لیزا: مردها گناهشون خودخواهی شونه و زنها خودمحوری شون. ژیل: یك به یك مساوی.
لیزا: صفر صفر. مسابقه بینتیجه. خداحافظ.
آیا لیزا بعد از اینكه حقایق بسیاری را میفهمد و البته حقیقتهای زیادی را هم پس از سالها به همسرش میگوید، میرود یا میماند؟ اصلا برای ماندن باید چه كنند؟ این هم سوالی است كه شما را تا صفحه پایانی كتاب میكشاند.
این كتاب در ایران خیلی مورد توجه گرفته و با ترجمه مثل همیشه عالی شهلا حائری بارها و بارها تجدید چاپ شده است. این نمایشنامه همچنین به شکل تله تئاتر، از شبکه ۴ سیما به کارگردانی فرهاد آییش پخش و در بهمن ماه ۹۳ نیز با کارگردانی محسن حاج نوروزی در تهران، مرکز آفرینش منشور هنر، اکران شده است.