اقتصاد آمریکا در رکود یا در رشد؟
دونالد ترامپ در تبلیغات ریاست جمهوری آمریکا، وعده تغییرات اقتصادی داد و سروسامان دادن به بازار را مطرح کرد. او قول داد آمریکای بزرگ را احیا کند و به جایگاه یک ابرقدرت برساند.
سرویس بینالملل فردا: دونالد ترامپ در تبلیغات ریاست جمهوری آمریکا، وعده تغییرات اقتصادی داد و سروسامان دادن به بازار را مطرح کرد. او قول داد آمریکای بزرگ را احیا کند و به جایگاه یک ابرقدرت برساند. آن هم در سال ۲٠١۶ که یکی از بهترین سالهای اقتصادی آمریکا از سال ۲٠٠٠ بوده است. آیا او یک بازی انتخاباتی راه انداخته بود یا واقعاً اقتصاد آمریکا در رکود است؟
شماره دسامبر مجله آتلانتیک در گزارشی تحلیلی به قلم «آنی لوری» ( Annie M. Lowrey ) ضمن بررسی آمار رشد اقتصادی آمریکا در سال ۲۰۱۶ و مقایسه آن با آمار سالهای پیش، از رشد اقتصادی این سال میپرسد و به دنبال این است که بداند اگر شرایط اقتصادی کشور آمریکا وضعیت مناسبی دارد، پس دونالد ترامپ به چه چیزی وعده داد که توانست انتخابات مهم ریاست جمهوری را به شکل غیرمنتظرهای برنده شود؟
رشد اتفاق افتاد، اما تنها برای...
اگر سال ۲۰۱۶ را سالی همراه با رشد اقتصادی بدانیم، پس چگونه میتوان وعدههای ترامپ را تفسیر کرد؟ جواب آن است که هیچکس در هیچ جا نمیتواند چنین کاری کند. واقعیت آن است که پس از رکود اقتصادی، درآمدها نسبت به درآمدهای قبل و مکانها نیز نسبت به موقعیت جغرافیایی خود، اختلاف چشمگیری پیدا کردهاند. در همین دوره بود که مناطقی پسرفت داشتند و مکانهایی نیز با تکیه بر قدرت سیاسی، آنچنان بزرگ شدند که به داستانپردازی اقتصادی برای جمعآوری رأی در انتخابات ریاست جمهوری پرداختند.
سال اقتصادی گذشته، آنچنان که در تیترها میآمد، خوب نبود؛ رشدی ۲ درصدی که تنها میتوانست دستآویزی برای اوباما باشد و البته همین رشد نسبت به ۸ سال گذشته قابل توجه بود. نرخ بیکاری به ۶/۴ رسید و این مقدار در ۹ سال گذشته بیسابقه و نزدیک به رکورد بود. ۲ میلیون شغل توانست معضل بیکاری بسیاری را حل کند. سطح درآمد جامعه بالا رفت و سال خوبی برای افراد با مهارتهای کم بود؛ حتی میتوان گفت در اواخر دوره اوباما، این رشد درآمدی به خانوادههای فقیر نیز رسید. بر اساس اطلاعات موجود، درآمد صاحبان املاک ۲/۵ درصد رشد داشت. اولین رشد پس از هشت سال و همه انتظار داردند این روند در سال آینده نیز ادامه یابد.
فاصله وحشتناک فقیر و غنی
بازار مسکن و املاک نیز رشد خوبی داشت. ارزش کل بازار املاک به حدود ۹٠ تریلیون دلار رسید. اما به سبب رشد ساخت و ساز، قیمت مسکن پایین باقی ماند و به تبع آن بازار سهام نیز به رشدی قابل قبول دست یافت. با این حال، همین رشد باعث ایجاد نابرابریهای جدیدی در جامعه شده است. «جِد کولکو» ( Jed Kolko )، اقتصاددان ارشد حوزه کاریابی میگوید: «اخیراً مظاهر نابرابری در دیدگاه مردم بسیار متفاوتتر از قبل شده است. هماکنون نگاهها به موقعیت جغرافیایی زندگی، نوع شغل و سطح تحصیلات رفته است. همین مسأله شکاف طبقاتی است که باوجود رونق اقتصادی سال ۲٠١۶، میتواند خشم رأیدهندگان را توضیح دهد و سیستم عجیب رأیگیری الکترال آمریکا میتواند قدرت این بخش از جامعه را توصیف کند.»
نرخ استخدام روستاییان ۶/۲% پایینتر از متوسط خود در سال ۲٠٠۷ بوده است و همین نرخ برای شهرنشینان %۸/۴ افزایش را نشان میدهد. رشد اقتصادی باعث شد تا شکاف در طبقات زیاد گردد؛ همانگونه که انتخاب ترامپ، شکاف شهر، حومه و روستاییان را نمایان کرد. «مارک مورو»، ( Mark Muro ) پژوهشگر ارشد اندیشکده بروکینگز میگوید: «هنگامی که با نگاه آماری به کلیت جامعه بنگرید، اختلاف طبقاتی معناداری را خواهید دید و روشن است که گروه روستاییان و یا شهرنشینان در شهرهای کوچک مشکلات اقتصادی بیشماری دارند».
همه به سمت شهرهای بزرگ
میان شهرها نیز این اختلافات زیاد است. به همین خاطر است که مهاجرت به شهرهایی مثل نیویورک تا ١٠درصد افزایش نشان میدهد. بر اساس گزارش «گروه اکونومیک اینوویشن» ( Economic Innovation Group )، رشد اقتصادی مربوط به شهرهای بسیار کم در بخشهای معین است. فقط ۲٠ شهر بین ۳٠٠٠، در شاخه کسب و کار رشد داشتهاند و تعداد شهرهای شاهد رشد نسبت به دوره ۲٠١٠ تا ۲٠١۴ به شدت کاهش داشته است. یک عدم تعادل که تا به حال در آمریکا سابقه نداشته است.
روستاییان معمولاً در شغلهایی مانند کشاورزی، جنگلداری، معادن و ساختوساز که رشد چندانی نداشتهاند، به کار گرفته میشوند. به جز بیمارستانها و بخشهای دولتی، دیگر امیدی به بخشهای دیگر نیست. یعنی رکود و دیگر هیچ. «والاستریت ژورنال» در گزارشی آماری مینویسد: «رشد قیمت املاک در خانههایی با ارزش ۵٠٠ هزار تا ١ میلیون دلار، ۳۹ درصد و در خانههایی با قیمت ١٠٠ هزار تا ١۵٠ هزار دلار حدود ١۶ درصد بوده است. قیمت بلندمدت خانههای ارزانتر (اکثر خانههای روستایی) حدود یک چهارم همان نوع خانه در مناطق شهری یا ساحلی است». آری، نتایج انتخابات به خوبی با یافتههای اقتصادی مطابقت دارند.
ناامیدی سیاهپوستان، افسردگی روستاییان
علاوه بر این اختلافات اقتصادی، امید به زندگی نیز توزیع نابرابری داشته است. بر اساس گزارش مؤسسه نظرسنجی گالوپ، شهرنشینها، ساکنین حومه شهرها و شهرکهای دانشگاهی دقیقاً پس از شروع رشد، دید امیدوارانهای نسبت به مسائل اقتصادی داشتهاند؛ اما طبقه کارگر، کارگران مزارع و روستاییان در همان زمان میگفتند: «شرایط کمی بهتر از بدترین دوران رکود است.»
اختلاف طبقاتی در مورد قومیت و نژادها نیز بسیار بالاست. خانوادههای سیاهپوست و اسپانیولیزبان به دلیل نزدیکی به شهرها وضع بهتری نسبت به بسیاری از سفیدپوستان یافتهاند. بنابر گزارش اندیشکده «اکونومیک سایکل ریسرچ» ( Economic Cycle Research )، تعداد کارگران سفیدپوست تمام وقت در سال ۲٠١۵، حدود ۶۶ میلیون نفر نسبت به ۷۲ میلیون نفر در سال ۲٠٠۷ بوده است. در حالی که کارگران سیاهپوست تقریباً بدون تغییر ماندهاند و اسپانیولیزبانها حدود ۵/١ میلیون نفر رشد داشتهاند و تغییرات جمعیتی این موضوع را نشان میدهد. البته ممکن است مقداری از این دادهها به سبب رشد مشاغل خدماتی و تعطیلی کارخانهها و مشاغل تولیدی باشد. به سختی میتوان گفت رنگینپوستان شرایط بهتری نسبت به سفیدپوستان دارند. در تمامی شاخصههای اقتصادی وضع سفیدپوستان بسیار بهتر است. در نرخ بیکاری آمار اینگونه است: %۷/۳ سفیدپوستان نسبت به %۸/۷ سیاهان و %۳/۵ اسپانیولیزبانها. نیازی به توضیح نیست که دستمزد سفیدپوستان نسبت به سیاهان، به صورت سیستماتیک و مبتنی بر سابقه تاریخی، همیشه تبعیضآمیز بوده است.
در آخر و منطبق با دیگر اختلافات طبقاتی، به تفاوتهای آموزش و سطح دسترسی به دانش میان اقشار مختلف جامعه میرسیم. کمتر روستایی مدرک دانشگاهی داشته است و نرخ رشد تحصیلات تکمیلی در روستاها نیز پایین است. بر این اساس، وضعیت استخدام افراد تحصیلکرده پس از رونق اقتصادی، بسیار بهتر از روستاها است. ایجاد ۴/۸ میلیون شغل برای افراد دارای مدرک لیسانس، که همگی مربوط به شهرهای بزرگ بوده است. در واقع میتوان گفت پول بین افراد تقسیم شده است تا میان مناطق.
فقرا تغییر میخواهند
برآیند این تفاوتها نشان میدهد که دادههای اقتصادی در تار و پود انتخابات اخیر تنیده شد تا نتیجه به صورت شگفتآمیزی، پیروزی ترامپ باشد. رأیدهندگان به ترامپ، کارگران حامیان و طرفداران هیلاری بودند. طرفدارن هیلاری افرادی با درآمدهای بالا بودند. همانها که در مناطقی با نرخ بیکاری کمتر از ۳ درصد زندگی میکردند. در مقابل، طرفداران ترامپ آنهایی بودند که در مناطق محروم و روستایی زندگی میکردند و کمتر فرصت حضور و ابراز خود را داشتند. یک شوخی رایج شده بود که طرفداران هیلاری دو سوم درآمد اقتصاد کشور را در اختیار دارند و در مقابل سهم رای دهندگان به ترامپ، تنها یک سوم است.
برای بسیاری از رأیدهندگان، احساس رکود و عقبماندگی با تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی، تحقیر فرهنگی و تضادهای سیاسی همراه بود. در واقع مسائل اقتصادی به تنهایی نمیتواند نتایج انتخابات را توجیه کند. شاید آنچه بیشتر از مسائل اقتصادی مطرح است، درخواست و تمایل اکثریت جامعه برای تغییرات و تکانی شدید در دولت بود و این شاخصهها میتواند در آینده نیز منشأ اثر باشد. دموکراتها به سمت گروههای پردرآمد با رشد بیشتر و طبقات بالای جامعه رفتند که در رأی الکترال وزن کمتری داشتند. در مقابل، جمهوریخواهان به سمت گروههای پایین و کمتر برخوردار رفتند، اما با وزن بیشتر در این نوع خاص رأیگیری.