مردی که در صندوق عقب تاکسی مجسمه‌سازی می‌کند

در صندوق عقب ماشین‌اش همه جور جانوری پیدا می‌شود. حیواناتی که نمی‌شود در طبیعت پیدا کرد؛ سمورهای مرموزی که با چشمان قرمز در حال نگاه کردن به اطراف هستند، سگ‌هایی با بدن‌های دراز که انگار تلفیقی از گربه و سگ هستند و خارپشتی که بیشتر شبیه گونه منقرض شده‌ یک دایناسور است.

کد خبر : 610527
روزنامه ایران: در صندوق عقب ماشین‌اش همه جور جانوری پیدا می‌شود. حیواناتی که نمی‌شود در طبیعت پیدا کرد؛ سمورهای مرموزی که با چشمان قرمز در حال نگاه کردن به اطراف هستند، سگ‌هایی با بدن‌های دراز که انگار تلفیقی از گربه و سگ هستند و خارپشتی که بیشتر شبیه گونه منقرض شده‌ یک دایناسور است.
کارگاه مجسمه‌سازی و نجاری ابوالفضل امین بیدختی خلاصه می‌شود در صندوق عقب ماشینش. معلم بازنشسته‌ای که حالا راننده تاکسی یک آژانس است. خودش می‌گوید همیشه مجسمه‌سازی را دوست داشته و حالا وقتی در آژانس بیکار است صندوق عقب تاکسی اش را بالا می‌زند و شروع می‌کند به کار کردن.
توی صندوق جای سوزن انداختن نیست. پر از چوب‌هایی است با اشکال عجیب و غریب حیوانات. دستکش نارنجی به دست می‌کند و یک تکه قالی کهنه از لای چوب‌ها درمی‌آورد و روی لبه صندوق می‌گذارد. تکه چوبی را بیرون می‌کشد، کمی نگاهش می‌کند و بعد از گوشه دیگر صندوق سوهان نازکی درمی‌آورد که روی دسته‌اش شکل گوزنی با شاخ‌های بلند کنده کاری شده. خوب که نگاه می‌کنم روی دسته همه سوهان‌ها و ابزارش یک حیوان چوبی که خودش کنده کاری کرده، دیده می‌شود. شروع می‌کند به سابیدن تکه چوب تا شکلی در تخیل دارد یا به قول خودش در چوب هست، بیرون بیاید. توی صندوق پر از خاک اره است. از بیدختی می‌پرسم چطور به ذهنت می‌رسد که از این تکه چوب چه چیزی در بیاوری؟ می‌گوید: «به قول میکل آنژ تصویر هر چیزی در داخل شیء هست. فقط باید اضافی‌ها را دربیاوریم تا شکل نمایان شود.» او چوب‌ها را از شاخه‌های درختانی که شهرداری هرس کرده، انتخاب می‌کند و در انباری خانه نگهداری می‌کند تا روزی که به کارگاهش در صندوق عقب ماشین منتقل شوند: «دیگر در انبار خانه جا ندارم و مجبورم بقیه را در پیکانی که در پارکینگ خانه دارم انبار کنم. بعد از ساخته شدن هم جا برای نگهداری ندارم. البته در خانه ما هر گوشه را که نگاه کنی یک جانور چوبی پیدا می‌بینی.»
می‌پرسم خانواده راجع به کارهایت چه می‌گویند؟ جواب می‌دهد: «بچه‌ها از کارهای من خوششان می‌آید. پسرم که استرالیاست می‌گوید بابا ول کن کار آژانس را و بنشین توی خانه و همین مجسمه‌سازی را ادامه بده اما خانمم همیشه می‌گوید یک کاری کن که از این مجسمه‌ها پول در بیاوری!» خودش از حرفش خنده‌اش می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «انصافاً همسر خوب و ایده‌آلی است. او در تمام این سالها کمک حال اقتصادی من بود و خیاطی کرده و انصافاً در کارش هم وارد است.»
می‌پرسم پس چرا کارها را نمی‌فروشی؟ می‌گوید: «فعلاً دوست ندارم بفروشم. هنوز باید بیشتر از این‌ها درست کنم. دوست دارم یک روز از این مجسمه‌ها نمایشگاه بزنم و کسی کمک کند تا بتوانم یک کارگاه کوچک راه بیندازم. همه کارها را روی دست درست می‌کنم که خیلی سخت است و دست آدم بعد از چند دقیقه درد می‌گیرد اما اگر یک گیره داشتم خیلی کار راحت‌تر بود و می‌تواستم کارهای بهتری انجام بدهم.»
توی ماشین و روی داشبورد هم چند حیوان چوبی گذاشته. یک سمور چند پای دراز جلوی شیشه و یک گوزن که روی شاخ‌هایش کتاب کوچکی دارد و یک خارپشت کوچک که خار ندارد. تنها چیزی که در جانوران او غیر دست ساز است چشم‌هایشان است. خودش می‌گوید هر بار می‌رود بازار و از این چشم‌های کوچک و قرمز می‌خرد تا حیواناتش کور به دنیا نیایند: «وقتی از خانه بیرون می‌آیم آنها را اینجا می‌گذارم تا هم هوا بخورند و بیرون را تماشا کنند و هم اینکه زیر آفتاب چوبشان خشک بشود.» بیدختی از نجاری سررشته‌ای ندارد اما خودش می‌گوید: «همیشه مجسمه‌سازی را دوست داشتم و حالا برای سرگرمی این کار را می‌کنم. مثلاً وقت‌هایی که منتظرم تا مشتری بیاید، می‌آیم پشت ماشین و سرم را با این کار گرم می‌کنم. روزی پنج شش ساعت کار می‌کنم و تقریباً روزی یکی از این مجسمه‌ها می‌تراشم. وقت‌هایی هم که بارندگی است می‌آیم داخل ماشین و شروع به کار می‌کنم. کتاب هم می‌خوانم، بیشتر کتاب تاریخی.»

بیدختی 60 ساله است و 33 سال سابقه تدریس در مقطع راهنمایی و دبیرستان را دارد. او لیسانس ریاضی از دانشگاه تهران است و حالا بعد از سال‌ها زمانی پیدا کرده تا آن کاری را که همیشه دوست داشته، انجام دهد. آن هم زمانی که شاید خیلی‌ها از آن به سادگی می‌گذرند. او هم به فکر معاش خانواده است و هم به فکر ذوق و شوق خودش. مردی آرام و خونسرد با ذهنی فانتزی که مثل اکثر هنرمندان خودآموخته، آنچه می‌سازد شبیه تصاویر انتزاعی و بدوی است. اما اصالت و زیبایی این مجسمه‌های کوچک و بزرگ چوبی از سازنده آن و عشقش به این کار سرچشمه می‌گیرد. گویی او تکه‌ای از روح خود را در این چوب‌ها می‌دمد. عشقی که حتی در این سن و سال هم او را رها نکرده؛ عشق به ساختن و خلق کردن.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: