زن جوان، از آشنایی فیس بوکی تا آدمکشی
همراه مأمور زن به اتاق بازجویی منتقل شد. دستبندهای فولادی دستانش را به هم دوخته بود. با اشاره افسربازجو، مأمور بدرقه دستانش را باز کرد. چشمانش به کف اتاق خیره مانده بود. افسر پلیس آگاهی برگه بازجویی را مقابلش قرار داد. همه اتفاقات تلخ را باید روی برگه مینوشت. خسته بود از یادآوری آن صحنه، اما باید مینوشت. باید از خود دفاع میکرد.
روزنامه ایران: همراه مأمور زن به اتاق بازجویی منتقل شد. دستبندهای فولادی دستانش را به هم دوخته بود. با اشاره افسربازجو، مأمور بدرقه دستانش را باز کرد. چشمانش به کف اتاق خیره مانده بود. افسر پلیس آگاهی برگه بازجویی را مقابلش قرار داد. همه اتفاقات تلخ را باید روی برگه مینوشت. خسته بود از یادآوری آن صحنه، اما باید مینوشت. باید از خود دفاع میکرد. «در خانوادهای بزرگ شدم که رفاه بچهها در پول دیده میشد. هر وقت پول میخواستم پدرم بدون اینکه بپرسد برای چه میخواهم، مبلغ درخواستی را به حسابم واریز میکرد. اما در برابرش خانهمان هیچ گرمایی نداشت و قهر و دعواهای پدر و مادرم، سکانس تکراری زندگی ما بود. سه ماه قبل حوصلهام سر رفته بود. تصمیم گرفتم گشتی در فیسبوک بزنم. یک درخواست دوستی داشتم. پسری بیست و سه ساله، که خود را مهندس عمران و مدیر یک شرکت ساختمانی معرفی کرده بود. گالریاش پر از عکس با ماشینهای مدل بالا بود.
آن روز یک ساعت با هم حرف زدیم و متوجه شدم او هم عاشق خودروهای مدل بالاست و خودروهایی که با آن عکس گرفته متعلق به خودش بوده است.