سه روایت از شاهدان عاشورای خونین ۸۸/ با «یا حسین یا حسین» به خیابان آمدیم
با هر فریاد و یورش مردم عزادار فتنه گران به سمت عقب فرار می کردند؛ اما با هر عقب نشینی آنها، باران سنگ بود که از آسمان به سمت عزاداران فرود می آمد. برای خودم باعث تعجب بود که این همه سنگ و پاره آجر و تکه های کوچک بتن را فتنه گران از کجا بر می دارند؟!
کد خبر :
608724
سرویس سیاسی فردا: 7 سال از روز تاریخی و به یادماندنی 9 دی 88 می گذرد. همان روز چهارشنبه ای که مردم ایران یک صدا و یک دل به خیابان ها آمدند و فریاد بصیرت سر دادند. نهم دیماه حماسه بیسابقه و پرشکوهی رقم خورد که خواب را از چشم گستاخان فتنهگر گرفت و همچون پتکی مرگبار، بر سر فتنه فرود آمد و آن را ضربه مغزی کرد. همه مردم به عشق ولایتفقیه و رهبری بدون در نظر گرفتن عقاید سیاسی و حزبی در حماسه باشکوه ۹ دی شرکت کرده بودند.
فرارسیدن سالروز قیام مردمی 9 دی سبب شد تا بار دیگر حوادث تلخ روز عاشورای 88 را مرور کنیم؛ اما این بار این واقعه از زبان سه شاهد عینی در وسط درگیری ها روایت شده است که در ادامه می خوانید:
با خود میگفتم سنگ و پاره آجر و تکه های کوچک بتن را فتنه گران از کجا می آورند؟
حسن؛ 28 ساله این طور می نویسد: طبق برنامه همه ساله، پیش از ظهر عاشورا به مسجد دانشگاه تهران رفتم تا در برنامه های هیئت این دانشگاه شرکت کنم. سخنرانی حجت الاسلام پناهیان و مداحی و مرثیه سرایی حاج سعید حدادیان از برنامه های ثابت این هیات در روز عاشورا بود. اواخر برنامه بود که خبر دادند عده ای با تعرض به هیئت های عزاداری، حرمت عاشورا را شکسته اند و در معابر تجمع کرده اند. بلافاصله به همراه عزاداران هیئت دانشگاه تهران به سمت محل تجمع فتنه گران در چهار راه ولی عصر حرکت کردیم. خرابکاران با دیدن سیل مردم فرار کردند و به سمت میدان ولی عصر عقب نشینی کردند. به سمت میدان
ولی عصر ادامه حرکت دادیم. در مسیر برخی از فتنه گران به دست مردم می افتادند. برخی از آنها چشم در چشم مردم عزادار، به انقلاب و اسلام و مقدسات مردم توهین می کردند و انتظار داشتند در مقابل شعار مرگ بر این و مرگ بر آن آنها کسی اعتراض نکند. خیلی عجیب بود که گاهی که بعضی از مردم عصبانی می شدند و قصد کتک زدن یکی از فتنه گران را می کردند، چندین نفر از مردم عزادار جلو او را می گرفتند و مانع کتک خوردن فرد هتاک می شدند و این نمایی از رافت اسلامی مردم صبور بود. در حد فاصل میدان ولی عصر و چهارراه کریم خان به فتنه گران نزدیک شدیم. با هر فریاد و یورش مردم عزادار فتنه گران به سمت عقب
فرار می کردند؛ اما با هر عقب نشینی آنها، باران سنگ بود که از آسمان به سمت عزاداران فرود می آمد. برای خودم باعث تعجب بود که این همه سنگ و پاره آجر و تکه های کوچک بتن را فتنه گران از کجا بر می دارند؟! به نظرم می آمد که نمی شود تهیه سنگ ها و پاره آجرها بدون برنامه ریزی بوده باشد! انگار این جریان یک لجستیک و پشتیبانی جدی داشته باشد! تا حدود عصر این درگیری ادامه داشت و در نهایت فتنه گران بعد از زخمی و خونی کردن تعداد زیادی از مردم عزادار متواری و پراکنده شدند.
با شعار یا حسین یا حسین به خیابان آمدیم
سیدعلی؛ 23 ساله از عاشورای 88 می گوید: روزهای عاشورا برای من همیشه مساوی با دانشگاه تهران و روضه های سعید حدادیان است. همیشه همینطور بود شاید نزدیک به یک دهه. سال 88 هم مانند همیشه به مراسم دانشگاه رفتم و روضه های حدادیان شروع شد. وقتی مراسم تمام شد و هنگام پوشیدن کفش ها همهمه ای ایجاد شد که انگار خیابان ها شلوغ شده و حواستن باشد درگیر نشوید. حاج سعید از پشت میکروفن تذکر داد که بچه ها با کسی درگیر نشوید و فقط با ذکر «یا حسین یا حسین» از حیاط دانشگاه خارج شوید. تاکید شده بود که از درب قدس خارج شوید و از سمت خیابان انقلاب به سمت میدان امام حسین حرکت کنید. ما هم همین کار
را کرده و با صداهای گرفته از روضه، با یا حسین یا حسین حرکت کردیم به تقاطع خیابان انقلاب و قدس که رسیدیم ماشین های نیروی انتظامی در حال حرکت بودند و گاهی از سمت میدان انقلاب به سمت میدان امام حسین و برعکس از مسیر ویژه و به صورت آماده باش بودند.
ماشین ها ضد شورش بودند و نه عادی و همه کلاه برسر و با سپر نظامی. به سمت امام حسین راه افتادیم که حوالی پل کالج دود غلیظ و سیاهی در آسمان پیدا بود که مشخص می کرد زیر آن آتش وجود دارد. هرچه نزدیک تر می شدیم تشنج بیشتر می شد. یک باره ماشینی خلاف جهت مردم شروع به حرکت کرد همراه با بوق و جیغ و فحش و ناسزا. ماشین های بعدی که می دیدم شیشه هایشان سنگ خورده و شکسته بود و کم کم مردم با هم ضد و خورد می کردند. عده ای با لباس شخصی به عزاداران حمله کردند. توهمی در ذهنم شکل گرفته شبیه روزهای منتهی به انقلاب. سری که شکسته بود و دست و پاهایی که گرفته بودند که به سمت جمعیت هدایت شوند.
هرچه به پل کالج نزدیک می شدیم التهاب و تشنج ها و هیجانات بیشتر می شد. در بین جمعیت شعارهایی شنیده می شد که مربوط به جنبش سبزی ها بود که فریاد یا حسین، میرحسین و مرگ بر هایی که گفته می شد و از طرف دیگر مردم شعارهای یا حسین و ما همه سربازتوایم خامنه ای بلند می شد. تا همین حوالی همراه جمعیت بودم و بعد از آن برگشتم سمت ماشینم که به خانه بروم. ماشینم را در بلوار کشاورز پارک کردم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم فضا بسیار وحشت زده و عجیب بود. همه شیشه های ماشین را بالا کشیده بودند. تعدادی لابه لای جمعیت می دویدند. عده ای که ظاهرشان شبیه بسیجی ها بود با باتوم دنبال بقیه می کردند
عده ای که شال سبز به گردن داشتند، کوکتل مولوتوف حمل می کردند. اصلا نمی شد تشخیص داد که چه کسی با چه کسانی چه کاری انجام می دهند فضا بسیار ملتهب بود و پلیس راهور به سرعت به دنبال تخلیه بلوار کشاورز از ماشین ها بود. تقریبا بعد از ترافیک 4 ساعته از بلوار کشاورز خارج شدیم. همان شب از تلویزیون تصاویر و خبرهایی را که در خیابان انقلاب اتفاق افتاده بود، از خبر کشته شدن تا آتش زدن بانک و... را دیدیم.
فتنه گران بدون اجازه به ماشین مردم سوار می شدند
مریم؛ 42 ساله درباره عاشورای 88 نوشت: صبح روز عاشورای ۸۸ طبق سنوات قبل حدود ساعت 9:30 صبح برای شرکت در مراسم ویژه عاشورا همراه با پسرم به مسجد دانشگاه تهران رفتیم. مراسم زیارت عاشورا و سخنرانی و مداحی برگزار شد و همه برای برگزاری نماز جماعت آماده شدیم. بعد از نماز جماعت یکی از مداحان مجلس اعلام کرد، گروهی که به اصطلاح از طرفداران میرحسین موسوی بودند در سطح خیابان های اطراف تهران دست به اعتراض و اغتشاش زدند. وی از جمعیت حاضر خواست که در صحنه حاضر باشند و با دادن شعار نشان دهند که حامیان نظام و ولی فقیه همواره پشتیبان نظام جمهوری اسلامی و رهبر هستند. همراه با پسرم و
موج جمعیت از دانشگاه خارج شدیم. من از او خواستم سریع از این شرایط دور شویم؛ چون شنیده بودم که آنها بی مهابا زمینه آشوب و زدو خورد را به وجود می آورند. به خیابان های اطراف انقلاب رفتیم تا مسیری که ماشینمان پارک بود. همراه جمعیت با شعار به حمایت از ولی فقیه پرداختیم و جلو رفتیم. بعد از سوارشدن به ماشینمان در ترافیک سنگینی از جمعیت و خودرو گیر کردیم. بعضی از جوان هایی که از سربند و شال سبز معلوم بود جزو حامیان موسوی هستند پس از دادن شعارهای ضد نظام به طور ناگهانی از ترافیک سوء استفاده کرده و بدون اجازه سوار ماشین مردم می شدند. با نگرانی به پسرم گفتم که درب ماشین رو
قفل کند که سوار ماشین ما نشوند. لحظات سراسر ترس و رعب و وحشتی بود. در مسیر که آمدیم چندین سطل زباله به آتش کشیده شده بود و تعدادی مجروح بر زمین افتاده.