روزنامه ایران: کامیون دنده عقب میگیرد به طرف حجره. طنابها باز میشود و چادر کنار میرود. بار کامیون هندوانه است. باری که از چابهار آمده. سر قیمت سر و صدا و بحث میشود. یکی 900 قیمت میدهد و آن یکی 950. چند دقیقهای نمیگذرد که یکی از حجره داران با پیشنهاد کیلویی هزار تومان همه بار را میخرد.
میدان مرکزی میوه و تره بار تهران ساعت 2 شب شلوغ تر از هر جای دیگری است آنقدر شلوغ که آدم پیش خودش فکر میکند شاید زمان را دستکاری کرده باشند. این وقت شب که بیشتر مردم خواب و درحال عبور از خوان دوم به سوم هستند اینجا دقیقاً چه خبر است؟ این همه خاور و کامیون و وانت و نیسان از کجا آمده؟
هوا سرد است، این را میشود از کلاههایی که تا ابروها پایین کشیده شده و چوبهایی که مدام در بخاریهای لوله بلند ریخته میشوند، فهمید. خیابانهای فاز 2 میدان میوه و تره بار ترافیک است. تا چشم کار میکند ماشین باری است که میآید و میرود.
هندوانهها از بالای کامیون دست به دست میشود روی تلی از کاه. کامیون در چشم برهم زدنی خالی میشود. انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش 10 تن هندوانه داشت. فاز دوم هم چیزی که دیده میشود حجره به حجره، انواع و اقسام هندوانه است. از هندوانه مینابی گرفته تا هندوانه دزفول و چابهار. البته هندوانه انباری هم پیدا میشود.
بعضی بارها روی همان خاور فروخته میشود. اصلاً نیاز به پایین آمدن ندارد. از این طرف خریده میشوند و از آن طرف با کمی سود فروخته میشوند به فلان بار فروش بیرون تهران.
«محمود» معروف به «محمود یرآلما» یکی از بارفروشانی است که از شب تا صبح سر باسکول میایستد و میوه خرید و فروش میکند. کلاه روسیاش را تا روی ابروهایش پایین کشیده و دهان و بینیاش را هم با شال گردن پوشانده. چابک و ریز جثه؛ یک دقیقه اینجاست و تا سر بر میگردانی میبینی جای دیگری در حال معامله است. چند دقیقهای کنار بخاری میایستم و با محمود سر صحبت را باز میکنم. چایی میهمانم میکند و از کارش میگوید: «برخلاف اینکه مردم فکر میکنند کارمان راحت است و درآمد خوبی دارد ولی در حقیقت اینطور نیست. میبینید اینجا چقدر شلوغ است؟ اگر سریع نجنبیم دلالها بار را از چنگمان در میآورند. مثلاً همین هندوانهها، به زور توانستم کیلویی هزار تومان بخرم. خیلی سود کنم کیلو 100 تومان. یعنی یک کامیون 10 تنی نزدیک به یک میلیون تومان. پول کارگر و اجاره حجره و مالیات را هم حساب کنی، میبینی چیزی برایمان نمیماند.»
از او میپرسم چرا به محمود یرآلما (سیب زمینی)، معروف شده؟ میخندد؛ آن هم از ته دل: «زمانی سیب زمینی خرید و فروش میکردم و به این اسم مشهور شدم. مثلاً آن رفیقم که سرباسکول ایستاده و دارد هندوانهها را رسید میکند به «مهدی پامادور» معروف است. پامادور یعنی گوجه فرنگی. «جعفر قارپوز» هم داریم. 15سال است هندوانه میفروشد و به همین خاطر اسمش شده قارپوز. اینجا بعضی آدمها به خاطر باری که میفروشند به اسم میوهای ملقب شدهاند. من هم چه خوشم بیاید و چه نیاید ملقب به یرآلما شدهام.»
کامیون هندوانهای که پلاکش نشان میدهد از هرمزگان آمده وارد سالن 12 میشود و بارفروشها دور راننده جمع میشوند. محمود هم جزو آنهاست. چوبزنی برای قیمتگذاری از هزارتومان آغاز میشود.
از اینجا با پای پیاده تا فاز سوم 4 - 3 دقیقهای بیشتر راه نیست. برخلاف فاز دوم که بیشتر بارها هندوانه است، اینجا انواع میوه جا به جا میشود؛ سیب ، پرتقال ، موز، انار، خیار و... قیمت میوهها حجره به حجره فرق میکند. جز قیمت پرتقال شمال؛ کیلویی هزار تومان! نیسانهای آبی رنگ پشت سرهم میرسند. نارنگی و پرتقال شمال آوردهاند. نارنگیها مشتری دارد ولی پرتقال نه. از کاظم که کارش مرکبات است، میپرسم چرا پرتقال مشتری ندارد و دلالها سمت نارنگی و کیوی میروند؟
میگوید: «برف زود هنگامی که چند وقت پیش زد، باعث شد پرتقالها یخ بزند و تلخ شوند. کسی دیگر پرتقال شمال را نمیخرد. البته بعضی از شهرهایش شانس آوردهاند و محصولاتشان سالم مانده اما بیشترشان ضرر زیادی کردهاند. هر چقدر بازار پرتقال شمال خراب باشد بازار پرتقال جنوب داغ داغ است.»
بازار هندوانه و سیب و انار و ازگیل هم سکه. سرمای اینجا گویی با بقیه جاها فرق دارد. سرما تا مغز استخوان نفوذ میکند. گوشهایم سرد شده. مجبورم کنار بخاری که بیرون حجرهها گذاشتهاند تا مشتریها گرم شوند، مشاهداتم را یادداشت کنم. برخلاف من که بدون هیچ کلاه و دستکش و شال گردنی به میدان آمدهام، مرد مجهر میانسالی سر قیمت سیب قرمز سمیرم با بار فروش، کلنجار میرود. بار فروش میگوید: 3 هزار و 800 و خریدار 3 هزار و 500. بالاخره روی 3هزار و 700تومان توافق میشود.
خریدار، سیبها را بار وانتش میکند. موز و انار هم خریده. نمیدانم ماشینش با این همه بار به مقصد میرسد یا نه؟ از او میپرسم بار را به شهرستان میبرد؟ انگار از سؤالم جا خورده باشد، میگوید:
- مغازه دارم، توی جنت آباد. بار را میبرم مغازهام. - این موقع شب؟ - تا برسم به مغازه ساعت 4 میشود. - چرا این موقع برای خرید میآیی؟
- بهترین بار این موقع پیدا میشود. از ساعت 11 شب تا ساعت 4 - 3 صبح. اگر بخواهم لنگه ظهر بیام که میوه خوبی گیرم نمیآید. مشتریهای من دنبال میوه خوب هستند حتی شده گران تر از جای دیگر.
بعد مینشیند پشت فرمان و ماشین را با تپهای بار میراند. جلوی حجره 12 انار خالی میکنند. «مهدی قرهباقری» خریدار انارهاست. 3 تن انار کم نیست. میشود 200 کارتن انار. سرش گرم حساب و کتاب با صاحب بار است. از کارتنها و بزرگی و کوچکی انارها میشود فهمید که کیفیت و قیمتشان باهم فرق میکند.
وقتی قیمت انارها را از قرهباقری میپرسم،فکر میکند مشتریام: «اونوری انار ساوه درجه یکه کیلویی 4هزار. اینطرفیها 3 هزار و 500 داخل حجرهها هم 3 هزار.»
از او هم درباره کارش، میوهها و بازارش میپرسم. وقت زیادی ندارد ولی حوصله میکند و برای چند دقیقهای حرف میزند:«خودتان کار ما را میبینید. برعکس بقیه شغلها کارمان از غروب شروع میشود تا دم ظهر. نه تعطیلی داریم نه مرخصی. هر ساعت تنبلی جز ضرر برایمان چیزی ندارد. توی برف و باران و گرما باید سر کار باشیم. جز اینها باید حواسمان باشد بار بیکیفیت نخریم. خیلی از بارها کیفیت ندارد. مثلاً روی بار خوب است ولی پایین آن میوه نامرغوب و خراب ریختهاند. اگر این جنس را به مشتری بدهیم دیگر از ما خرید نمیکند. ما فقط به تهران بار نمیفروشیم. از اینجا به همهجا میوه و انواع سبزی میرود. میوه فروشها و بارفروشهای اطراف تهران برای خرید این موقع میآیند. برای همین فرصت سر خاراندن هم نداریم.»
راست میگوید؛ گپمان را مردی که از یزد بار انار آورده قطع میکند.