واکنش در برابر تجاوز: قربانيان تجاوز سكوت نكنند
تجاوز خشونتآمیز،تفاوتی با قتل نفس ندارد تجاوز به عنف، اسیدپاشی و کودکآزاری باید جنایت علیه بشریت اعلام شوند افکار و عقاید برخی، نشات گرفته از سنتهایی بسیار خشن و قومی است امروزه بسیاری از جوانان دیدگاه های روشن تری دارند و قربانیان تجاوز و فشارهای جنسی را مجرم نمی شمارند و آمادگی روحی آن را دارند که با این جرایم برخورد کنند
آمارهاي رسمي جهاني، نشان مي دهد تعداد قربانياني كه آزار و تعرض را به پليس گزارش مي دهند و خواستار مجازات متجاوزين مي شوند، بسيار ناچيز است به طوري كه در آمريكا 68 درصد قربانيان و در هند90 درصد آنها سكوت ميكنند. اما در ايران اين آمار به چه صورت است؟ آيا قربانيان تجاوز و تعرض ، نسبت به افشاي واقعه رخ داده و يا شكايت از مجرم اقدام مي كنند؟
آخرين آماري كه در اين رابطه در ايران منتشر شده به سال 1393 بر ميگردد و آمار جديدي در دسترس نيست. معاونت راهبردي قوه قضاييه، آمار تجاوز جنسي را در سال مذكور حدود يك هزار و313 مورد، عنوان كرده است.دهم بهمن سال 94، روزي بود كه ندا، راهي خانه شد و با خودش عهد كرد كه ديگر حتي با اصرار مادرش به مدرسه نرود. با اين تصميم، آرزوهاي دوران بچگي خود را به باد داد اما ندا به اصرار مادرش داستاني كه براي او اتفاق افتاده بود را تعريف كرد. قصه تلخ تعرض معلمش به او.اما خانواده ندا، دختري 9 ساله از روستايي در استان زنجان، با وجود شنيدن ماجراي تجاوز جنسي به دخترشان، سكوت نكردند و تخلف معلم را به پليس گزارش كرده و خواستار مجازات وي شدند.
درحالي كه در ايران معمولا تعرضهاي اينچنيني، به دليل سكوت دختر و خانوادههايشان با گذشت زمان به فراموشي سپرده مي شود و شايد همين سكوت، مهمترين عامل در پابرجايي اين آزارهاست. گزارش خانوده ندا به پليس، مي تواند الگويي براي افرادي باشد كه به دليل ترس از آبرو سكوت مي كنند. اين سكوت ميتواند به سلاحي قدرتمند براي متجاوز تبديل شود.سکوت و شرمندگی در برابر خشونت و تجاوز، به معنای قبول عامل و پذیرش تقصیر است و صدماتی به مراتب عمیقتر وجبران ناپذیرتر از اعمال خشونتبار به همراه خواهد داشت.
چنین تفکراتی حتی در غرب هم هنوز به چشم میخورد.هرچند قوانین اجتماعی و مدنی در غرب و تاحدودي هم در ايران از خشونتدیده دفاع میکند، ولی هستند قربانياني که سکوت خودرا به برملا شدن آن ترجیح میدهند ؛ حتی اگر زناني بهطور دائم از همسران خود کتک خورده و مورد ضرب و شتم قرار بگیرند.بر همین اساس برای آسیب شناسی این رفتار در جامعه، با ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ، گفتوگویی داشتیم كه مشروح آن را در ادامه ميخوانيد:
به نظر شما چرا موضوعاتی مانند تجاوز و تعرض با اینکه برای خانواده ها بسیار خطرناک هستند، خط قرمز محسوب شده و راجع به این موضوعات در خانواده صحبت نمی شود؟
جامعه ما در بخشی از خود که شاید بتوان آن را در حد 30 تا 40 درصد ارزیابی کرد، هنوز به ارزش های سنتی، به شدت پایدار است. این سنتها بیشتر از آنکه ملهم و تحت تاثیر ارزش های دینی جامعه باشند، روی ارزشها تاثیر گذارند و از ساختارهای جماعتی و قبیله ای پیشین، ریشه میگیرند که به شدت زن ستیز بوده و در آنها «شرف» و «آبرو» در گروی برخی باورهای قدیمی و ضد زن هستند.
موضوعاتی که مطرح کردید، بیشتر به جامعه سنتی ما تعلق دارد. از این رو با وجود آنکه دهها سال است ارزشهای دینی در محورگفتمانهای رسمی قرارگرفته اند، این سنت های زنستیزانه هستندکه دائما وزنه سنگین تر خود رابه معرض نمایش می گذارند. خانوادههای ایرانی، با گذار سریع از شهرنشینی و روابط جدیدشکلگرفته و تغییرات به وجودآمده درآن و روابط نسل جوان و عمل گرا و تغییر و تحولات اتفاق افتاده، نتوانسته اند خود را با شرایط وفق بدهند و بهطورکلی خیلی باسرعت و بدون تامل ازآن عبورکرده اند.
از این رو ما هرچه بیشتر با شکاف شدید و بین نسلی در زمینه ارزشها برخورد می کنیم در یک سوی آن، افراد بالای چهل یا پنجاه سال، اهالی روستاها و شهرهای بسیارکوچک قراردارند و در سوی دیگر آن، اکثریت عظیم جوانان ساکن شهرهای متوسط و بزرگ. این دو گروه به ارزشهایی بسیار متفاوت باور دارند و از آنجا که نه قانون و نه ارزشهای دینی با آنان مخالفتی ندارد، عملا مانعی جزسنت های قدیمی سرراهشان نیست که آنها را نیز دقیقا به همان دلایل اجتماعی پشت سر میگذارند.
آنطور كه از صحبت هاي شما بر مي آيد يعني خانواده هاي ايراني درگير يك گفتمان متناقض هستند؟
بله ! خانواده های ایرانی خود را درگیرگفتمانی متناقض کرده اند زیرا از یک سو، خود با دامن زدن به تحصیل دخترانشان و تمایل به کار کردن آنها پس از تحصیل و همچنین مخالفت با ازدواج زودهنگام و اصولا با ایجاد موقعیتی که چنین ازدواج هایی از لحاظ مادی ممکن نیست، شرایطی را فراهم کرده اند که روابط جنسیتی نمی تواند صرفا تابعی از روابط سنتی باشد، از طرف دیگر هیچ نوع رابطه دیگری را بر نمی تابند.
خانوادهها نمیتوانند از یک سو خواهان زندگیکردن خود و فرزندانشان در موقعیت های قرن بیست و یکم باشند و از همه موقعیتهای آن استقبال کنند و از سوی دیگر در زمینه روابط میان جوانان، خواهان روابط دو یا چندین قرن پیش باشند بنابراین به اعتقاد من، این خانوادهها و نسل قدیم هستند که باید خود را با شرایط شکلگرفته تطبیق دهند و انتظار این کار از جوانان، هم بیهوده و هم غیر طبیعی و غیر عقلانی است. پذیرش خانواده می تواند شرایط را برای مشروعیت یافتن،کنترل و مدیریت بهتر این روابط و در نتیجه سالم سازی آنها فراهم کند و عدم پذیرش خانوادهها بالعکس به واکنشهای غیر عقلانی جوانان منجرشده و شرایط بسیار حادی را ایجاد میکند که دیگر آزادی نیست بلکه بیماری و آسیب است وبه همه ضربه خواهد زد.
خانواده ها و قربانیان تجاوز بر این باورند که صحبت درباره این مسائل به نوعی بازی با آبروی قربانی است، آيا این مساله ریشه در شرم، حیا، آبرو، سنت و مذهب دارد؟
باز هم باید تکرار کنم دین و مذهب نیستند که با این مسائل تابویی دارند بلکه این سنتهای قدیمی هستند که در خانوادهها از دوره های پیشین وجود داشته اند.
برخي از این افکار و عقاید، نشات گرفته از سنتهایی بسیار خشن و قومی است و گاه حتی در شهرها از مجازات کردن جانیان صرفنظر میکنند تا «آبروی » خانواده، قبیله یا جماعت، به خطر نیافتد در حالی که به عقیده من باید از جرایم و جنایاتی مانند تجاوز و فشارهای جنسی کاملا تابو زدایی کرد وهمچون جنایات دیگر و البته وخیمتر و حادتر، آن را در نظر گرفت و برایمان مشخص باشد که قربانی کیست و مجرم چه کسی.
امروزه بسیاری از جوانان دیدگاه های روشن تری دارند و قربانیان تجاوز و فشارهای جنسی را مجرم نمی شمارند و آمادگی روحی آن را دارند که با این جرایم برخورد کنند. قانون نیز باید به شدیدترین شکل ممکن با این جرايم برخورد کند .
به نظر من مجازات جرایمی مثل تجاوز، اسیدپاشی واصولا خشونت علیه زنان، کودکان و افراد ضعیف جامعه، باید جزو شدیدترین قوانین موجود باشد و البته درکنار برخورد قانونی، ریشه های اجتماعی را هم به صورت دقیق و بدون تابو ايجادکردن، بررسی و به سمت حل آن گام برداریم. به اعتقاد من تجاوز خشونت آمیز و بیرحمانه تفاوتی با قتل نفس ندارد و حتی از آن بدتر است. قربانی باید دراین حالت دارای محیطی اجتماعی باشد که به او اجازه دهد بی واهمه از جنایتی که به او ضربه زده، سخن بگوید نه آنکه خود را مجرم بشمارد. متاسفانه در برخی پهنه های قومی، قبیله ای و سنتگرا هنوز چنین رویکردهایی در کشور ما وجود دارد که باید به شدت با آنها نیز برخورد شود.
به طور کلی بعد از بروز این حوادث بهترین واکنش از طرف قربانی و خانواده اش چیست؟
در همه این موارد باید شکایت شود. حتی موضوع، بدون ذکر نام و احترام گذاشتن به محرمانه بودن پروندهها،رسانه ای شود. البته در این رسانه ای شدن، باید خطوط قرمز را رعایت کرد. در صورتی که قربانیان مایل نیستند نام و تصویری از آنها منتشر شود، این کار صورت نگیرد.
اما در مورد مجرمان برعکس به نظر من باید شدت عمل بیشتری نشان داد و این افراد برای همیشه در کارنامه خود این جنایات را داشته باشند و اصولا در مورد جرایمی مثل تجاوز به عنف، اسید پاشی یا خشونت علیه کودکان، شدت مجازات باید حداکثری و حداقل محرومیت دائم یا بسیار طولانی مدت از جامعه باشد. ما در جامعه ای زندگی میکنیم که به شدت مردسالار و مستعد این گونه جنایات هستند. بنابراین باید برای مقابله با آنها از همه ابزارها استفاده کرد. فعالیتهای اجتماعی، مطالعات و برنامههای تربیتی و جامعه شناختی و... در درازمدت پاسخ می دهند و هر اندازه جامعه سالمتر و بازتر و میزان آزادیها و اخلاق بالاتر باشد، کمتر شاهد این مسائل خواهیم بود اما در کوتاه مدت باید شدت عمل قضایی، حداکثری باشد.
در این موقعیت آیا می توان استدلال کرد که آبرو با شرم و حیا در یک خط مستقیم به هم ربط پیدا میکنند ؟
دقیقا همین طور است و البته آبرو ممکن است با شکایت نکردن به ظاهر، حفظ شود اما در واقع آن خانواده اخلاق خود را از دست خواهد داد و این سکوت بی شک سرانجام خوبی برایشان نخواهد داشت، حتی شاید آنان را به نابودی بکشاند. بالعکس به مجازات رساندن مجرم میتواند با وجود سنگین بودن فشارهای سنتی،آرامش و اخلاق را به خانواده بازگرداند وبه آن قدرت دهدکه تداوم بیابد؛ خانواده با سکوت نکردن، مسئولیت اجتماعی خود را انجام داده و میتواند بیشتر اطمینان خاطر داشته باشد که این جنایت برای خانواده دیگری اتفاق نخواهد افتاد اما سکوت، آنخانواده را شریک جرم جنایتکار چه در این جنایت و چه احتمالا در جنایات دیگر او یا دیگران می کند و همین امر خانواده را به نوعی در جنایت علیه یکی از اعضای خود درگیر و خطر نابودیاش را فراهم میکند و بی اخلاقی به این شکل، خطر فروپاشی خانواده پس از چنین حوادثی را سبب میشود.
اعتماد و عشق اعضای خانواده به هم، تنها ابزارهایی هستند که میتوانند نجاتبخش باشند. درهر اتفاق دیگریکه با واکنشهای عصبی، خشونت آمیز یا پنهانکاری همراه است به جای آنکه خانوده حفظ شود آن را نابود میکند؛ این قضیه هم به مثابه همان است.
آیا موقعیت های جغرافیایی مثلا زندگی در روستا یا شهر در واکنش به این حوادث تاثیرگذارند؟
شرایط روستایی شرایطی است که ما در علوم اجتماعی به آن شرایط «جماعتی» میگوییم یعنی شرایطی که هنوز «جامعه» به معنای مدرنش ظاهر نشده و افراد با یکدیگر روابط خانوادگی و خویشاوندی دارند و حضورشان در زندگی خصوصی یکدیگر، قوی است؛ بار سنتها زیاد و عقلانیت اغلب مجبور است از سنتها پیروی کند از این رو است که میبینیم جای قربانی و جنایتکار عوض میشود.
البته در روستاهای ما به دلیل نزدیکیشان به شهرها و دگرگونیهای اجتماعی خوشبختانه کمتر، این مشکلات به چشم میآید. به عنوان مثال در روستاهای آسیایی در کشوری مانند پاکستان یا در روستاهای آفریقایی نظیر آفریقای مرکزی، چنین رفتارهایی بسیار رایج است که قربانیان تجاوز، به دست خانواده هایشان طرد یا حتی کشته می شوند زیرا برای خانواده یک «ننگ» به شمار میآیند. بنابراین اگر بخواهیم خود را از افکار و عقاید پوچ، بدون اخلاق و غیرعقلانی این کشورها نجات دهیم، باید با به خرج دادن شدت عمل بیشتری، ریشه های این سنتها را بسوزانیم و با ایجاد فضای باز رسانه ای برای بحث های دقیق و به دور از خشونت و هیجان، این امکان را فراهم کنیم تاعمق چنین جنایاتی که نه فقط زنان را قربانی و هدف قرار می دهد بلکه تمام جامعه راتهديد و به نابودی میکشاند، روشن سازیم.
جامعه ای که در آن زنان، کودکان و افراد ضعیف قربانی تبعیض، بیرحمیها و بی عدالتیها باشند، جامعهای است در شرف سقوط، فروپاشی عمومی و نابودی. این مساله را باید بسیار جدی گرفت و آن را محدود به خانوادهها یا قربانی شدهها نکرد. جنایاتی نظیر تجاوزهای جمعی و بیرحمانه، قتلهای همراه با شکنجه و اسید پاشی، باید در زمره جنایات علیه بشریت قلمداد شوند و شدیدترین برخوردهای قضایی با آنها صورت گیرد.
در داستان ندا که توسط معلم خود مورد تجاوز قرار گرفته بود، چه اتفاقی افتاد که با توجه به اینکه در روستا زندگی می کرد، خانواده ایشان به صورت داوطلب به رسانه ها مراجعه و موضوع را در سطح کشور پخش کردند؟
متاسفانه نمیتوانم درمورد این ماجرا اظهار نظر کنم، زیرا برای اظهار نظر درباره چنین موضوعی نیاز به دانستن تمامی ابعاد ماجراست اما واقعیت این است که در بسیاری موارد، قربانیان تجاوز، جسارت کافی برای افشای جانیان خود ندارند و این خانواده استکه باید این جرات را به آنها بدهد و برای این امر نیز باید جامعه تحول یابد. یعنی بتوانیم به تدریج به مردم این درک را برسانیم که قربانی یک تجاوز و فشار جنسی تفاوتی با قربانی یک جنایت یا جرم دیگر ندارد به جز اینکه جرم در اینجا شدیدتر است و زیر سوال بردن او مثل زیر سوال بردن کسی است که خانه اش را دزد زده یا یکی از نزدیکانش به قتل رسیده است.
مردمی که قربانیان را به هر شکلی زیر فشارهای عصبی ، شک و تردید و غیره قرار می دهند، به گونهای شریک جرم و جنایتی هستند که اتفاق میافتد. در این موارد، بهویژه تعرض نسبت به کودکان-به باور من- نباید بههیچ عنوان بخششی درکار باشد و آزادی با وثیقه، کاملا بیمعناست. در چنین مواردی تصمیمهای نرم و مسامحه آمیز به هیچ رو جایز نیست بهویژه جایی که زمینه برای این قبیل جرايم بسیار مهیاست.
برای پیشگیری از بروز چنین جرایمی چه توصیه ای به خانواده ها دارید؟
خانواده ها دو انتخاب دارند: یا سکوت و فرو رفتن درخود که این روابط درونی ،آنها را به فروپاشی و نابودی خواهدبرد و زندگیشان و فرزندانشان را برای همیشه تخریب خواهد کرد یا اینکه ابتدا موضوع را برای خودشان و فرزندانشان تشریح کرده و هرگونه احساس گناه را در خود از بین ببرند و خانواده را بر اساس یک انسجام، درک و درونیکردن این درک، انسجام ببخشند. سپس نوبت به عدالت خواهی میرسد و رفتن به سوی مجازات جنایتکار.
در نهایت در برابر پیشداوریها و اندیشههای جامعه ای بیمار، قرار می گیرند که ممکن است مبارزهای سخت را در پیش داشته باشد یا حتی اگر نتوانند از پس آن بر بیایند ناچار شوند جامعه ای را که در آن زندگی میکنند (شهر یا روستا) ترک کنند.
اما انسجام درونی، آسیب را بدون آنکه کاملا از بین ببرد، حداقل کاهش خواهد داد. روشن است که اگر یک ضربه مثل اینکه ما تصادفی بکنیم و یکی از خویشان یا دوستان خود، یا بخشی از بدن خود را از دست بدهیم، جبران ناپذیر است اما در اتفاقاتی مانند تجاوز به عنف، بیشتر از آنکه ما با ضربه ای جسمانی سروکار داشته باشیم با یک ضربه روانی سروکار داریم و این احساس گناه بیشترین ضربه را می زند زیرا دائما در پی آن است که بفهمد چرا این بلا سر او آمده؟
این اندیشه کاملا نادرست است. اتفاق در هر زمان و به هرشکلی در قالبهای مختلف میتواند براي هرکسی پيش بیاید، همه چیز بستگی به این دارد که برخورد ما با مساله چه باشد و این، سرنوشت ما را تعیین خواهد کرد. حال این اتفاق چه قربانی شدن در یک جنایت باشد، چه از دست دادن یک فرد نزدیک در تصادف یا هر اتفاق دیگر.
توصیه شما برای آگاهی بخشیدن به خانواده ها و فرزندانشان در واکنش به این حوادث چیست؟
نخستین آموزش، آن است که خانوادهها حتی از سنین بسیار پایین، گروهی از خطرات را به فرزندان خود گوشزد کنند. برای اینکار روش ها و فنون آموزشی خاصی وجود دارد که میتوان موضوع را بدون آنکه شوکی به کودک وارد شود به وی منتقل کرد. به این ترتیب که در بسیاری از موارد میتوان جلوی این ماجرا را پیش از وقوع گرفت، بسیاری از قربانیان به ویژه کودکان از سر ترس برای خود یا برای خانوادهشان تن به تعرض و تجاوز میدهند بنابراین باید آنها را نسبت به این مسائل آگاه کرد. متاسفانه در خانواده های ما، پدر و مادرها با تفکری سنتی و عقب افتاده که آن را «اخلاقی» می دانند درمورد این مسائل با فرزندان خود سخن نمیگویند در نتیجه هنگام وقوع ماجرا قربانیان، هیچ سازوکاری برای دفاع از خود ندارند حتی شرایط را برای نخستین بار و بدون هیچ آمادگی ذهنیای تجربه کرده و در موقعیت یک شوک قرار می گیرند. اما با وجود آگاهی از این خطر باز هم امکان آن از بین نمی رود. باید افراد را نسبت به رفتارهای خطرناک آگاه کرد و حتی آموزشهایی داد که در هنگام برخورد با چنین خطری چطور از خود دفاع کنند. دستگاه قضایی و اجرایی، باید شدیدترین شکل از واکنش را نشان دهد و هیچگونه بخششی در این نوع جنایات به نظر من جایز نیست و حتی اگر قربانیان گذشت کنند، دادستان به عنوان مدعی العموم باید جانی را به شدیدترین شکل ممکن مجازات کند؛ البته با احترام و اعتقاد کامل نسبت به معاهدات بین المللی حقوق بشر و حقوق قضایی متهمان از جمله معاهدات حقوق کودکان مجرم. اما بیش و پیش از هر چیز باید دلایل اجتماعی چنین پدیدههایی را یافت و با آنها مبارزه کرد.
این ریشه ها هم مشخص هستند. مدرنیته و زیستن در آن شرایط خاصی را میطلبد که باید خود را با آن انطباق داد. همانطورکه بارها گفتم ما از لحاظ دینی مشکلی برای این انطباق نداریم، اما از لحاظ سنت های اجتماعی، خود مشکلات زیادی داریم. هنوز خانواده ها ترجیح میدهند برای جلوگیری از آنچه «رسوایی» مینامند، فرزندان خود به خصوص دختران را در سنین پایین و به زور به خانه بخت بفرستند و با این کار سبب گسترش طلاق به صورتی انفجارآمیز یا بهبارآمدن فرزندانی بیمار و آسیب زده از لحاظ روانی شوند. خانواده ایرانی باید به خود بیاید و دست از آنچه به نادرست برای خودش «آبرو» و «اخلاق» میپندارد، بردارد. معنای این حرف آن نیست که باید بی بند و باری را بپذیرد بلکه بی بندو باری واقعی همان پوشاندن گناه و بی مجازات گذاشتن جانیان از ترس آبروریزی و سرکوفت زدن به قربانیان یعنی فرزندان و عزیزان خودشان است. آبرو یعنی مسئولیت داشتن و برخورد با واقعیتها و مدیریتکردن زندگی و اینکه اعتماد و عشق را نسبت به فرزندان خود بیشترکنیم و فکر نکنیم با فشار، زور و سختگیری، راههایی که شاید صد یا پنجاه سال پیش جواب میدادند، در شهرهای میلیونی و روابط پیچیده ای که وجود دارد، پاسخگواند و با بهکار بستن آنها زندگی مناسبی خواهیم داشت.
نقش نخبگان و سازمانهای مردم نهاد در حمایتهای روحی، روانی و حقوقی از قربانیان تجاوز و آزار جنسی و آگاهیبخشی به آنها چیست؟
جامعه مدنی در قالب نخبگان، خود باید چنین جنبشهایی را برای دفاع از قربانیان تشکیل دهد و من به نوبه خود آمادگی خود را کاملا برای انجام چنین اقدامی اعلام میکنم. مهم آن است که بدون هیچ نوع پردهپوشی درباره جنایات جنسی سخنگفت و نشان داد که اینها جنایت هستند.
قرنهاست که دین ما درباره این جنایات به روشنی و بدون هیچگونه پردهپوشیای صحبت میکند و مجازاتها و راهحلهایی را ارائه داده است؛ بنابراین من مانعی نمی بینم جز سنتهای قبیلهای و محلی که از ابتدا دشمن اسلام بودند و هنوز هم هستند. خانوادهها باید بدانند که تداوم زندگی در جامعه ای که اساس آن آزادگذاشتن اراذل و اوباش بر اساس ترس از «بی آبرویی» باشد، آنها را هم به نوعی به اراذل و اوباش تبدیل خواهد کرد.