۱۳ ویژگی مشترک والدین بچه‌های موفق

تحقیقی که در سال ۲۰۱۴ روی ۲۴۳ فرد متولد شده در مناطق محروم انجام شد نشان می‌دهد کودکانی که در سه سال اول عمر از «مراقبت حساس» برخوردار بودند نه تنها در امتحانات تحصیلیِ زمان کودکی موفق‌تر عمل کردند بلکه روابط سالم‌تر و موفقیت‌های تحصیلی بیشتری در دهه‌ی سوم عمرشان داشتند.

کد خبر : 606196
سرویس سبک زندگی فردا: همه‌ی پدرومادرها دلشان می‌خواهد بچه‌هایشان دنبال دردسر نگردند، خوب درس بخوانند و وقتی بزرگ شدند کارهای فوق‌العاده‌ای انجام دهند. اما چطور به عنوان والدین به این آرزوی‌مان برسیم؟ اگر چه برای بزرگ کردن یک بچه‌ی موفق دستورالعمل معینی وجود ندارد اما تحقیقات روانشناسی به عوامل معدودی اشاره دارند که پیش‌بینی می‌کنند در این راه موفق می‌شوید. در ادامه این مطلب را به نقل از چطور بخوانید.
جای تعجب ندارد که اکثر این عوامل به پدر و مادر بستگی دارد. در ادامه به ویژگی‌هایی می‌پردازیم که پدران و مادران کودکان موفق در آن اشتراک دارند: ۱. بچه‌ها را به انجام کارهای روزمره‌ی خانه وادار می‌کنند جولی لیثکات-هیمز (Julie Lythcott-Haims)، مشاور اسبق سال اولی‌های دانشکده استنفورد و نویسنده‌ی کتاب «چگونه یک انسان بالغ تربیت کنیم» حین یکی از برنامه‌های سخنرانی تدتاک (TED Talks) می‌گوید: «اگر بچه‌ها ظرف نمی‌شویند به این معناست که شخص دیگری دارد این کار را برایشان انجام می‌دهد.» او اضافه می‌کند: «و اینگونه است که بچه‌ها شانه خالی کردن از انجام کارها را می‌آموزند؛ و از اینکه یاد بگیرند کار را باید انجام داد و هر یک از ما در بهبود نتیجه‌ی نهایی باید سهمی داشته باشیم باز می‌مانند.» لیثکات-هیمز اعتقاد دارد بچه‌هایی که کارهای خانه را انجام می‌دهند در آینده به عنوان نیروی کاری شناخته می‌شوند که قادرند به خوبی با دیگران همکاری کند و به این دلیل که شخصا تقلا کردن را تجربه کرده‌اند از همدلی بالاتری برخوردار هستند و می‌توانند به طور مستقل وظایفی را عهده‌دار شوند. این محقق سخن خود را به پشتوانه‌ی بلندمدت‌ترین «مطالعه‌ی طولی» انجام شده تا به امروز توسط دانشگاه هاروارد بیان می‌کند. مطالعه‌ی طولی نوعی تحقیق است که در آن موارد مورد مطالعه، طی زمانی طولانی به دفعات مورد بررسی قرار می‌گیرند. لیثکات-هیمز می‌گوید: «با وادار کردن بچه‌ها به انجام کارهای خانه - مثل بیرون بردن زباله و شستن لباس‌های خودشان - آنها متوجه می‌شوند که برای اینکه بخشی از زندگی باشم باید کارهای مربوط به زندگی را انجام دهم.» ۲. مهارت‌های اجتماعی را به بچه‌هایشان یاد می‌دهند محققان دانشگاه پنسیلوانیا و دانشگاه دوک بیش از ۷۰۰ کودک مناطق مختلف آمریکا را از سنین مهدکودک تا ۲۵ سالگی دنبال کردند و بین مهارت‌های اجتماعی سنین مهدکودک و موفقیت‌ آنها در دو دهه‌ی بعد، به عنوان یک بزرگسال، رابطه‌ی همبستگی معناداری یافتند. این مطالعه‌ که ۲۰ سال به طول انجامید نشان می‌دهد کودکانی که از شایستگی اجتماعی بالاتری برخوردار بودند، یعنی می‌توانستند بدون دریافت راهنمایی با همسالان خود همکاری کنند، به دیگران کمک کنند، احساسات دیگران را درک کنند و مشکلات را به تنهایی حل و فصل کنند، نسبت به کودکانی که مهارت‌های اجتماعی محدودی داشتند، با احتمال بسیار بیشتری تا سن ۲۵ سالگی یک مدرک دانشگاهی و کاری تمام‌وقت داشتند. درمورد کسانی که مهارت‌های اجتماعی محدودی داشتند احتمال بیشتری وجود داشت که دستگیر شوند، میگساری کنند و برای سکونت در اقامتگاه‌های عمومی ثبت‌نام کنند. کریستین شوبرت (Kristin Schubert)، مدیر برنامه‌ی موسسه‌ی ارتقای سلامت روبرت وود جانسون که تأمین مالی انتشار این تحقیق را بر عهده داشته می‌گوید: «این مطالعه نشان می‌دهد یکی از مهم‌ترین کارهایی که برای آماده کردن کودکان جهت داشتن آینده‌ای سالم می‌توانیم انجام دهیم، کمک به آنها برای پرورش مهارت‌های اجتماعی و احساسی‌شان است.» «داشتن یا نداشتن این مهارت‌ها از سنین پایین مشخص می‌کنند که یک کودک در آینده به دانشگاه راه می‌یابد یا به زندان و آیا جایی مشغول به کار می‌شود یا گرفتار اعتیاد خواهد شد.» ۳. پدر و مادران بچه‌های موفق از آنها انتظارات بالایی دارند پروفسور نیل هَلفُن (Neal Halfon) و همکارانش از دانشگاه کالیفرنیای لوس‌آنجلس، با استفاده از داده‌های به دست آمده از ۶،۶۰۰ کودک متولد سال ۲۰۰۱، دریافتند انتظاری که والدین از فرزندانشان دارند بر پیشرفت آنها اثر بسیار عمده‌ای می‌گذارد. او می‌گوید: «به نظر می‌رسد بدون دخالتِ تفاوتِ موجود‌ در درآمد و سایر دارایی‌ها، والدینی که رفتن به دانشگاه را در آینده‌ی فرزندانشان می‌بینند، به نوعی آنها را برای رسیدن به این هدف مدیریت می‌کنند.» یافته‌های این سنجشِ استاندار‌دشده نشان می‌دهد: والدین ٪۵۷ از بچه‌هایی که بدترین عملکرد را داشتند از آنها انتظار داشتند که در آینده به دانشگاه بروند، در حالی که از ٪۹۶ از بچه‌هایی که بهترین عملکرد را داشتند انتظار می‌رفته در آینده به دانشگاه راه پیدا کنند. این یافته با یافته‌ی مهم دیگری در روانشناسی به نام «اثر پیگمالیون» مطابقت دارد، که بیان می‌کند «آنچه فردی از دیگری انتظار دارد می‌تواند به عنوان یک پیشگویی خودکامبخش به حقیقت بپیوندد.» در مورد بچه‌ها این مسئله به این شکل خود را نشان می‌دهد که آنها مطابق با انتظارات والدین خود عمل خواهند کرد. ۴. پدران و مادرانِ بچه‌های موفق رابطه‌ی سالمی با هم دارند بر اساس مطالعه‌ی دانشگاه ایلینویز بچه‌ها در خانواده‌های پرتنش، در مقایسه با خانواده‌هایی که افراد در آنها با یکدیگر کنار می‌آیند، فارغ از اینکه والدین در کنار هم زندگی کنند یا طلاق گرفته‌ باشند، پیشرفت کمتری از خود نشان می‌دهند. رابرت هیوز (Robert Hughes)، پروفسور این دانشگاه همچنین اشاره می‌کند که برخی مطالعات نشان داده‌اند بچه‌ها در خانواده‌های تک‌والدِ بدون درگیری، بهتر پیشرفت می‌کنند تا کودکانی که در کنار هر دو والد زندگی پرتنشی را سپری می‌کنند. تعارضات قبل از طلاق بر کودکان تاثیر منفی دارند در حالی که تعارض‌های پس از طلاق بر روی سازگاری کودکان اثر شدیدی برجای می‌گذارند. در یک مطالعه معلوم شد پس از طلاق چنانچه پدرِ فاقد حق حضانت، در ارتباط مکرر با فرزندانش باشد مادام که در این رابطه تعارضی بین والدین وجود نداشته باشد، کودکان پیشرفت بهتری از خود نشان می‌دهند. اما زمانی که بین والدین تعارض وجود داشته باشد، دیدار مکرر پدر با فرزندان به سازگاری پایین‌تر فرزندان منجر می‌شود. در مطالعه‌ی دیگری بیست و چند ساله‌هایی که در کودکی تجربه جدایی والدینشان را داشتند با گذشت ده سال هنوز درباره‌ی طلاق والدینشان ابراز درد و ناراحتی می‌کردند و از این میان آنهایی که گزارش داده بودند میان والدینشان میزان بالایی از درگیری در جریان بوده، با احتمال بسیار بیشتری امکان داشت احساس فقدان و افسوس را تجربه کنند. ۵. پدران و مادرانِ بچه‌های موفق مدارک تحصیلی بالاتری دارند تحقیقی که در سال ۲۰۱۴ توسط ساندرا تنگ (Sandra Tang) روانشناس دانشگاه میشیگان انجام شد مشخص کرد مادرانی که دبیرستان یا دانشگاه را به پایان رسانده‌اند، با احتمال بیشتری بچه‌هایی تربیت می‌کنند که تحصیلات خود را به پایان برسانند. با بررسی نمونه‌ی حاصل از یک گروه ۱۴،۰۰۰ نفری از کودکان که بین سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷ وارد مهدکودک شده بودند مشخص شد کودکانی که از مادران نوجوان (۱۸ سال و جوان‌تر) متولد می‌شوند، نسبت به سایر همتایان خود احتمال کمتری دارد که دبیرستان را تمام کنند یا به دانشگاه بروند. اشتیاق به موفقیت در والدین تا حدودی در موفقیت فرزندانشان دخیل است. در یک مطالعه‌ی بلندمدت درباره ۸۵۶ نفر از اهالی مناطق نیمه‌روستایی نیویورک، اریک دوبو (Eric Dubow)، روانشناس دانشگاه بولینگ گرین استیت (Bowling Green State) متوجه شد سطح تحصیلات والدین زمانی که فرزندشان ۸ سال دارد به طور معناداری موفقیت تحصیلی و شغلی کودکشان در ۴۰ سال بعد را پیش‌بینی می‌کند. ۶. در مراحل اولیه به بچه‌ها ریاضیات را آموزش می‌دهند نتایج فراتحلیل انجام شده در سال ۲۰۰۷ با اطلاعات حاصل از ۳۵،۰۰۰ کودک پیش‌دبستانی از امریکا، کانادا و انگستان نشان می‌دهد یاد دادنِ زودهنگام مهارت‌های ریاضی به کودکان می‌تواند در آینده به مزیت بزرگی برای آنها تبدیل شود. گِرِگ دانکِن (Greg Duncan)‌ محقق دانشگاه نورث‌وسترن (Northwestern) و یکی از نویسندگان این مقاله در مطلبی مطبوعاتی می‌گوید: «یکی از معماهایی که در این تحقیق حل شد، اهمیت فوق‌العاده‌ی داشتنِ مهارت‌های اولیه‌ی ریاضی بود. از جمله شروع کردن آموزش‌های مدرسه با شناخت اعداد، ترتیب اعداد و سایر مفاهیم ابتدایی ریاضی.» او اضافه می‌کند: «تسلط بر مهارت‌های ابتدایی ریاضی نه تنها موفقیت‌های فرد را در ریاضیات بلکه در زمینه خواندن نیز پیش‌بینی می‌کند.» ۷. با فرزندشان رابطه برقرار می‌کنند تحقیقی که در سال ۲۰۱۴ روی ۲۴۳ فرد متولد شده در مناطق محروم انجام شد نشان می‌دهد کودکانی که در سه سال اول عمر از «مراقبت حساس» برخوردار بودند نه تنها در امتحانات تحصیلیِ زمان کودکی موفق‌تر عمل کردند بلکه روابط سالم‌تر و موفقیت‌های تحصیلی بیشتری در دهه‌ی سوم عمرشان داشتند. چنانچه در سای‌بلاگ (PsyBlog)‌ آمده است، والدینی مراقبان حساس هستند که «به علامت‌هایی که کودک از خود بروز می‌دهد به سرعت و به درستی پاسخ می‌دهند» و «پایگاه امن»ی برای کودک خود فراهم می‌کنند تا با تکیه بر آن دنیا را کشف کند. لی رِیبی (Lee Raby)، روانشناس دانشگاه مینه‌سوتا و از نویسندگان این مقاله در مصاحبه‌ای می‌گوید: «مطالب گفته شده نشان می‌دهد سرمایه‌گذاری در رابطه‌ی اولیه میان والدین و فرزندان منجر به نتایج درازمدتی می‌شود که در طی زندگی فرد بر روی هم انباشته می‌گردد.» ۸. کمتر استرس دارند بر اساس تحقیق بریجید شولت (Brigid Schulte) که در روزنامه‌ی واشنگتن‌پُست به آن اشاره شده است، ساعاتی که مادر با فرزندان خود بین سنین ۳ تا ۱۱ سالگی سپری می‌کند چندان پیش‌بینی‌کننده‌ی رفتار، بهزیستی و موفقیت‌های کودک نیست. جالب اینجاست که شیوه‌ی «مادرانگیِ فشرده» یا «مراقبت هلکوپتری» می‌تواند نتیجه‌ی معکوس داشته باشد. کِی نُمِگوچی (Kei Nomaguchi)، جامعه‌شناس از دانشگاه بولینگ گرین استیت و از نویسندگان این مقاله به روزنامه‌ی پُست می‌گوید: «استرس مادران، به خصوص استرس ناشی از تلاش برای برقرار کردن تعادل بین انجام کار و یافتن زمانی برای گذراندن با بچه‌ها، در حقیقت ممکن است اثر منفی روی بچه‌ها داشته باشد.» سرایت احساسات - این مسئله را پدیده‌ای روان‌شناختی توضیح می‌دهد که به موجب آن مثل گرفتن سرماخوردگی از دیگری، مردم به احساسات یکدیگر دچار می‌شوند. تحقیقات نشان می‌دهد اگر دوست شما خوشحال باشد، شادی او بر روی شما هم اثر می‌گذارد و اگر ناراحت باشد، این دلتنگی به شما هم منتقل خواهد شد. همین‌طور اگر پدر و مادری درمانده و تحلیل‌رفته باشند، حالت روانی آنها نیز می‌تواند به بچه‌ها منتقل شود. ۹. برای تلاش فرزندشان ارزش قائل‌اند نه برای اجتناب از شکست اگر بدانیم بچه‌ها درباره‌ی منشأ موفقیت خود چگونه فکر می‌کنند، می‌توانیم موفقیت آنها را پیش‌بینی کنیم. کَرول دوک (Carol Dweck)، روانشناس دانشگاه استنفورد پس از چند دهه‌ توانست کشف کند که کودکان (و بزرگسالان) درباره‌ی موفقیت به دو‌ شیوه فکر می‌کنند. ماریا پاپووا (Maria Popova) در سایت همیشه عالی Brain Pickings این دو شیوه‌ی تفکر را به صورت زیر شرح می‌دهد: در «نگرش ایستا» اینطور فرض می‌شود که شخصیت، هوش و خلاقیت ما مواردی از پیش تعیین‌شده و ثابت هستند که ما به هیچ روشی قادر نیستیم آنها را تغییر دهیم، در این نگرش، موفقیت راهی برای اثبات‌ هوش ذاتی فرد است. چرا که موفقیت می‌تواند برآوردی از میزان استعداد ذاتی او را در مقایسه با یک استاندارد ثابت به فرد ارائه ‌کند. در نگرش ایستا، فرد تلاش‌ شدید برای موفقیت و اجتناب از شکست به هر قیمت را به عنوان راهی برای حفظ احساس باهوش یا ماهر بودنِ خود انتخاب می‌کند. اما در مقابل، فرد با داشتن «نگرش رشد» با چالش‌ها شکوفا می‌شود و شکست‌ها را نه به عنوان نشانه‌ای برای هوش کم، بلکه تخته‌ی پرشی می‌بیند که مشوق او برای رشد و گسترش توانایی‌های حال حاضر اوست. در هسته‌ی این دو نگرش، تمایز اصلی این است که درباره‌ی تاثیر اراده‌‌ی خودتان بر شکل دادن به توانایی‌هایتان چه نظری دارید. این دو دیدگاه همچنین اثر قدرتمندی بر کودکان به جای می‌گذارند، اگر به کودکی گفته شود چون بچه‌ی باهوشی است در امتحان عالی عمل کرده است، این جمله نگرش «ایستا» را در او شکل خواهد داد. اما اگر به او گفته شود چون تلاش کرده موفق شده، این جمله نگرش «رشد» را در او شکل می‌دهد. ۱۰. از موقعیت اجتماعی-اقتصادی بالاتری برخوردارند متاسفانه یک پنجم کودکان آمریکایی با فقر بزرگ می‌شوند، که این فقر قابلیت‌های بالقوه‌ی آنها را به طور جدی محدود می‌کند. بر اساس گفته‌های شان ریردِن (Sean Reardon)، محقق دانشگاه استنفورد، «تفاوت بین موفقیت‌های کودکان در خانواده‌های با درآمد بالا و پایین، که در سال ۲۰۰۱ به دنیا آمده‌اند نسبت به کسانی که ۲۵ سال قبل به دنیا آمده بودند، ۳۰ تا ۴۰ درصد بیشتر است». این یعنی امروزه موفقیت کودکان بیش از گذشته تحت تاثیر طبقه‌ی اجتماعی آنها قرار دارد. دَن پینک نویسنده‌ی کتاب «انگیزه» (Drive) می‌گوید: «هر چه درآمد والدین بالاتر باشد، نمرات آزمون نهایی دبیرستان بچه‌ها نیز بهتر خواهد بود.» او در وبسایت شخصی‌ خود می‌نویسد: «در نبود آموزش همگانی و با وجود مداخلات آموزشی گران‌قیمت، طبقه‌ی اقتصادی-اجتماعی است که بیشترین سهم را در موفقیت و عملکرد تحصیلی فرد دارد.» ۱۱. پدر و مادرهای بچه‌های موفق مقتدرند اما مستبد نیستند برای اولین بار با انتشار مقاله‌ای در سال ۱۹۶۰ بود که دیانا بامریند (Diana Baumrinde)،‌ محقق دانشگاه برکلی کالیفرنیا، متوجه وجود سه سبک متفاوت فرزندپروری در بین والدین شد: آسان‌گیر: این والدین سعی می‌کنند تنبیه‌گر نباشند و کودک را بپذیرند. بر این اساس آنها کنترل و سخت‌گیری خاصی بر فرزندان خود اعمال نمی‌کنند. مستبدانه: این والدین سعی می‌کنند کودک را کنترل کرده و او را بر اساس یک سری دستورات معینِ تربیتی شکل دهند. در این روش والدین انتظار دارند کودک اجبار و دستورات آنها را بدون چون و چرا بپذیرد. مقتدرانه: این والدین اگر چه سعی می‌کنند کودک را راهنمایی کنند، اما بر ایجاد رابطه‌ی مناسب با کودک و هدایت بر اساس منطق نیز تکیه دارند. این والدین در مورد انتظاراتشان دلیل می‌آورند و حاضر به گفتگو هستند. از بین این سه روش، رویکرد مقتدرانه مطلوب است. روشی که در آن کودک احترام به قانون را می‌آموزد، اما توسط آن سرکوب نمی‌شود. ۱۲. پدر و مادرهای بچه‌های موفق به آنها می‌آموزند که جان‌سخت باشند در سال ۲۰۱۳، آنجلا داک‌وُرث (Angela Duckworth)، روانشناس در دانشگاه پنسیلوانیا، برای کشف یک ویژگی شخصیتی قدرتمند که باعث موفقیت می‌شد، جایزه‌ی «نابغه»ی مک‌آرتور (MacArthur) را نصیب خود کرد. این خصوصیت «سخت‌جان» بودن نام داشت. داک‌ورث سخت‌جانی را «میل به حفظ تلاش و علاقه در مسیر رسیدن به اهداف بسیار بلندمدت» تعریف کرده است. بین سخت‌جانی با موارد زیر رابطه مستقیم وجود دارد: موفقیت‌های تحصیلی، میانگین نمرات دانشجویانِ لیسانس دانشگاه‌های برتر امریکا، ماندگاری در دانشگاه نظامی وست‌پویت امریکا و رتبه‌ی فرد در مسابقات ملی هجی کردن در امریکا. سخت‌جانی آموختن این نکته به بچه‌ها است که آینده‌ای که قصد ساختنش را دارند، تصور کنند «و به آن تعهد داشته باشند.»
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: