مختارپور: آثار بایرامی پیوند عمیق فطری با انسان دارد
نشست نقد و بررسی کتاب «لم یزرع» با حضور نویسنده کتاب محمدرضا بایرامی، فرحناز علیزاده و علیرضا مختار پور دبیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور، عصر یک شنبه در کتابخانه عمومی پیروزی برگزار شد.
کد خبر :
604652
سرویس فرهنگی فردا: در ابتدای این نشست، بایرامی بخشی از کتاب خود را خواند و سپس پاسخگوی سوالات منتقدان و حاضران در جلسه شد.
بایرامی در ابتدا ضمن پاسخ به سوالی مبنی بر چرایی وجود موتیف های تکرار شونده در این کتاب و تکرار آن در خلال داستان گفت: اساسا باید بگویم که توضیح دادن این موضوع از جانب بنده شاید صلاح نباشد، اما همین قدر توضیح میدهم که در این جا با داستانی سر و کار داریم که یک وجه از آن این است که بین تقدیر و تصادف، بین آن چه که باید انجام شود و انجام میشود و مقاومتی که شخصیت داستان در مقابل این مقدر دارد، یک تقابلی وجود دارد. در بسیاری از موارد، اتفاقی که برای شخصیت اصلی رخ میدهد، با آن چیزی که جملات معترضه میگوید همراه و همگام نیست و گاهی اوقات این جملات و اتفاقات به واسطه تکرار ها نقض میشود، در بعضی موارد اصلاح میشود و در بعضی موارد خود دیدگاه را بیان میکند. برای مثال در همین بخش از کتاب که در ابتدای جلسه خواندم، اتفاق مشخص است، شخصیت سعدون نه برمیگردد و نه اعدام میشود بلکه به دست پدر کشته میشود. انگار پایانی دیگر برای این داستان است و کس دیگری میخواهد آن را رقم بزند و تفاوت را ایجاد کند.
وی ادامه داد: در این جا باید بگویم که یک نوع اجتناب ناپذیری در داستان وجود دارد و این جملات همان را بیان میکنند. گویی که بعضی تلاش ها را نقش بر آب کرده و میگوید که همین است که هست. در این فضای کشور عراق و با آن دیکتاتوری که بالای سر خود دارد، کسانی باید صدمه ببینند که هیچ نقش و سهمی نداشتند. در حقیقت میگوییم که وقتی یک آتشی بلند میشود، دود آن به چشم همه میرود حتی اگر این افراد در روشن کردن این آتش نقشی نداشته باشند.
در ادامه و پس از صحبت های یکی از حاضران در جلسه مبنی بر وجود نشانه های خاص شگفت انگیز در این کتاب و اوج نویسندگی بایرامی در این کتاب، محمدرضا بایرامی به نقل خاطرات یکی از سفرهای خود پرداخت و گفت: همان طور که میدانید، سال ها سعی داشتم تا این کتاب را بنویسم اما میترسیدم که آن را شروع کنم. امایک اتفاقی در جریان یکی از سفرهای من پیش آمد و نگاه من را در این حوزه تقویت کرد. خاطرم هست که حدود 3 سال پیش و در ایام عید نوروز بود که به صورت ناگهانی به من پیشنهاد شد که در جشنواره بابل حضور پیدا کنم. دعوت کنندهها میگفتند که به هر کس این پیشنهاد را میدهیم، یا تعطیلات را بهانه میکند و یا عدم امنیت در حله را دلیل عدم پذیرش خود برای حضور در این جشنواره میداند. در نهایت من به این جشنواره رفتم. خاطرم هست که یک روز همراه با مجید قیصری در حال قدم زدن در کنار برج بابل بودیم که ناگهان لوحی را پیدا کردیم که نوشته های آن هنوز پیدا بود. از دیدن این لوح و نوشته هایش بسیار خوش حال شدیم. زمانی که آن را به راهنمای آن جا نشان دادیم، در جواب گفت که در این مکان از این دست لوح ها فراوان است. به آن راهنما گفتیم که آیا کسی این لوح
های ارزشمند را برنمیدارد؟ او نیز گفت که این جا یک سرزمین نفرین شده است و کسی تمایل به برداشتن چیزی از این جا ندارد. در آن جا دیدیم که در فاصله بین خرابه های آن کاخ تا مقام ابراهیم، تمام زمین شوره بسته بود گویی که هیچ کس به آن جا نرفته است.
وی اضافه کرد: من این ذهنیت را در ذهن خود راجع به عراق داشتم و با دیدن این صحنه، آن را به سرنوشت عراق نیز تعمیم دادم. ظلمی که آن ها با ما و با ملت خود کردند، انگار باعث شد که از زمان حجاج تا همین الان تاوان آن ظلم پس داده شود. البته هیچ کس دوست ندارد که این چنین شود اما انگار این اتفاق باید بیفتد.
در ادامه فرحناز علیزاده صحبت کرد و دربارهی کتاب «لم یزرع» گفت: من میخواهم مبحث صحبت خود را از دیدگاه یکی از بزرگان که دربارهی هژمونی صحبت میکند، آغاز کنم. آنتونیو گرمشی درباره ی هژمونی صحبت میکند و به نظرم این مبحث در کتاب آقای بایرامی بسیار زیاد آمده است. گرامشی درباره ی هژمونی میگوید که در این تعریف، انسان ها تن به مسایل و کارهایی میدهند که خودشان از ته دل نمیخواهند که آن کار را انجام دهند اما جبر محیطی و موقعیتی تحت شرایطی که برایشان وجود دارد، باعث میشود که آن ها مجبور شده و به آن مساله تن بدهند. این موضوع نه تنها که برای سعدون رخ میدهد، بلکه برای پدر سعدون و یا موهان نیز رخ میدهد. در حقیقت به نوعی میتوان گفت که این مساله به نوعی برای هر کدام رخ میدهد. برای مثال بیایید و تک تک شخصیت ها را بررسی کنید.
وی ادامه داد: چرا سعدون وارد جنگ میشود؟ چه انگیزه ای در او به وجود میآید که بخواهد داوطلبانه وارد این جنگ شود؟ چرا پدر سعدون باید در انتها بیل را بردارد و در سر بچه ای بکوبد که سال ها مشتاق دیدن او بوده است؟ چرا موهان باید به خلیل، پدر سعدون کمک کند در حالی که خود او سنی است و خلیل شیعه است؟ همه ی این مسایل و این پرسش ها به مساله هژمونی برمیگردد. آدم ها در یک شرایط و موقعیت، معمولا تن به کارهایی میدهند که شاید مایل به انجام آن نباشند اما جبر موقعیتی آن ها را وادار میکند تا این کار را انجام دهند. برای مثالی دیگر دقت کنید که سعدون عاشق دختری میشود که از قبیله و مذهب خودش نیست. خیلی سعی میکند تا این عدم ارتباط شیعه و سنی را از بین ببرد و پدر و مادر را راضی کند که به خواستگاری این دختر بروند، اما میبینیم که این اتفاق رخ نمیدهد و دلیل آن هم این است که پدر، مادر و خواهر او معتقد هستند که بین ما و آن ها تفاوتی وجود دارد. اگر ما خود را کوچک کرده و به خواستگاری او برویم، آن ها قبول نخواهند کرد. چرا این اتفاق باید بیفتد؟ آیا این چیزی به جز هژمونی است؟ هژمونی که آدم ها را موظف میکند که براساس چیزی که خلاف
میل خودشان است عمل کنند. در انتهای داستان نیز میبینید که مادر سعدون میگوید که آیا راه دیگری نبود که به این سرنوشت نرسیم؟ آیا نمیتوانستیم که کار دیگری انجام دهیم؟ و البته این دیالوگ را در مکالمه بسیار دیگری از شخصیت ها نیز میبینیم.
این نویسنده و منتقد بیان کرد: ما در این کتاب با موقعیتی رو به رو هستیم که آدم هایی که در این موقعیت قرار گرفته اند، مجبور میشوند براساس آن جبر اجتماعی که برادر صدام برایشان به وجود آورده است، به جای کشت و زرع وارد کار دیگری بشوند، کاری که اصلا مایل نیستند انجام دهند. اما در نهایت همه آن ها این کار را انجام میدهند چرا که فکر میکنند ما یحتاج زندگی شان میباید از این راه حاصل شود. برای مثال میبینید که پدر سعدون در بخش کوچکی از زمین خود کار کشت و زرع را انجام میدهد اما برای همان هم مواخذه میشود چرا که نگاه قالب بر آن ها نگاه هژمونی است و این نگاه آن ها را وادار میکند که تن به اعمالی بدهند که خواسته خودشان نیست.
او اضافه کرد: حال اگر بخواهیم که از همین دیدگاه کتاب را مورد بررسی قرار بدهیم، میبینیم که کنش شخصیت سعدون که برای جنگ داوطلب میشود، یک چیز معقولانه به نظر میآید. در حقیقت باید بگویم که اگر از دید هژمونی به شخصیت ها و داستان نگاه کنید، میبینید که همه چیز علتمند است.
فرحناز علیزاده ضمن اشاره به لزوم وجود علت مندی در متن گفت: در این نقد خود میخواهم به این نکته اشاره کنم که هر متنی بر پایه ی دلالت مندی استوار است. وقتی یک چیزی بر مبنای دلالت مندی برای من ثابت نشده باشد و آن را نپذیرفته باشم، در نتیجه خواه یا ناخواه نمیتوانم به آن متن دل بدهم. در حقیقت متنی که با منطق من جور درنیاید را نمیتوانم بخوانم و ادامه بدهم. حال هر چه قدر این متن از درون مایه پر باشد و یا زیبا باشد، باز هم باور پذیر نیست. در این جا باید از آقای بایرامی به دلیل نثر روانشان، درون مایه بکر داستان، نگاه از سمت دیگری و .... تشکر کنم. آقای بایرامی در این کتاب توانستند که به جای این که از درک گیتی خود ما به داستان نگاه کنند، از سمت دیگر به آن نگاه کنند. این که خودشان را در جایگاه دیگری قرار دادند و از سمت مقابل به داستان نگاه کردند بسیار حائز اهمیت است. ایشان به ما نشان دادند که همان قدر که ما در این جنگ تحمیلی دچار صدمات زیادی شدیم، آدم های هم که در عراق زندگی میکردند، خیلی با جان و دل پذیرایی این جنگ نبودند و به آن ها هم این جنگ تحمیل شده بود و به نوعی نمیخواستند که وارد این جنگ شوند. این دقیقا
مصداق همان مثلی است که بیان شد. وقتی یک آتشی بلند میشود، دود آن در چشم افرادی هم که مقصر نبودند میرود.
در ادامه این نشست، حاضران در جلسه صحبت ها، تشکرات و انتقادات خود به کتاب را با نویسنده کتاب در میان گذاشتند و سپس بایرامی در پاسخ به این سوالات گفت: به نظرم خانم علیزاده صحبت خود را به گونه ای بیان کردند که نویسنده ای در این جا دو بخش شیعه و سنی را جدا از هم در نظر گرفته است و نگاه نویسنده این است که این دو گروه هیچ تعامل و همراهی با هم ندارند. در حالی که این گونه نیست و کاملا خلاف جهت صحبت های ایشان است. در این جا دو طرف اعتقاد دیگری دارند اما اجبار آن ها را به سمت و سوی دیگری میبرد. اساسا باید گفت که این داستان، یک داستان سیاسی و یا تاریخی نیست. در واقع باید گفت که این داستان موقعیت آدم ها را بیان میکند. باید گفت که این کتاب علیرغم این که اصلا سیاسی نیست، اما در مواردی این را بیان میکند که همکاری بین شیعه و سنی آن چیزی نیست که حکومت ها میگویند و به آن پافشاری میکنند. در حالی که این همکاری بر مبنای اصل هم زیستی است. نگاه هر دو طرف همین است و هر دو هم میخواهند در همین راستا حرکت کنند اما در جریان این جنگ هر دو طرف آسیب میبینند.
بایرامی بیان داشت: نکته ی دیگر این است که به نظر من، ما دو موضوع متفاوت داریم. یکی نظر و دیگری نقد. این که میگوییم از این رمان خوشمان آمد، یک نظر است. هم چنین ممکن است یک نفر دیگری هم بیاید و بگوید که از این رمان خوشم نیامد. این هم یک نظر است. برای مثال اصغر فرهادی اسطوره ماست و میرود و جایزه اسکار میگیرد اما من دوست ندارم که فیلمش را ببینم چرا که اساسا فیلم های آپارتمانی فیلم های جذابی برای من نیست. این موضوع اصلا نقد نیست و یک نظر است. در حالی که اگر بخواهم نقد کنم، باید بیایم و بررسی کنم که آیا این شخصیت ها به خوبی در جای خود قرار گرفته اند یا خیر و هزاران نکته دیگر. در حقیقت میخواهم بگویم که بحث نظر با نقد کاملا متفاوت است. هم چنین در بحث نقد، اگر نوع کار را تعریف نکنیم، ممکن است که حرف هایمان درست باشد اما به آن کار نخورد. در مورد این کتاب باید بگویم که مثلا این کتاب رئال محض نیست و این موضوع یک سری اختیارات را به من نویسنده میدهد. به نظر من نکته مهم این است که آیا دنیای داستان را درست توانسته ایم بنا کنیم یا خیر که اگر در این جا سوالی پیش آمد، به جواب برسیم.
در ادامه فرحناز علیزاده صحبت کرد و درباره ی محاسن این کتاب گفت: نکته مهمی که در این کتاب بسیار جالب است، شروع آن می باشد. اولین صحنه از این کتاب با حلق آویز کردن یک آدم و تمرکز کردن از نگاه او که حلق آویز شده و همه چیز را وارونه نگاه میکند و از دید او جهان را میبینیم صورت گرفته است. این شروع، بسیار شروع مثبت و خوبی است به این دلیل که وقتی میخواهیم یک رمانی را شروع کنیم، این که از زاویه دید دیگری به جهان نگاه شود را تاکنون نداشته ایم. به نظرم این شروع تعلیق برانگیز بوده و در همین ابتدای داستان با چند تعلیق دیگر نیز رو به رو میشویم . برای مثال میثم به سعدون که در زندان است میگوید که «آن شری که تو برای ما به وجود آوردی، باعث شد که این اتفاق برای من رخ بدهد» از این جا به بعد ما دنبال این هستیم که بدانیم مگر چه شری است که این قدر از آن صحبت ميشود. و یا تعلیق دیگر مربوط به موهان و سعدون است که وقتی موهان میآید، سعدون نگران میشود. به نظرم همین تعلیق های ابتدای متن باعث میشود که کتاب را در دست بگیریم و جلو برویم.
در بخش پایانی نیز علیرضا مختار پور، دبیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور صحبت کرد و گفت: اصل حضور همین تعداد از کتاب خوان های فرهیخته که دور هم نشستند و راجع به کتاب خوانی صحبت میکنند، فی نفسه ارزشمند است خصوصا در این فضایی که انسان ها به دلیل جدا شدن از خود و سر در لاک فضای مجازی خودشان فرو بردن، بر زندگی ما غالب شده است. من از مسئولین و کتابداران این کتابخانه تشکر میکنم که این فضا را فراهم کردند.
وی ادامه داد: آقای بایرامی از دوستان قدیمی بنده هستند و سال های سال است که ما همدیگر را ندیدیم و یکی از دلایلی که من تصمیم گرفتم که حتما در این جلسه حضور داشته باشم، دیدار مجدد ایشان بود. وظیفه خود می دانم که راجع به ایشان چند نکاتی را بیان کنم. ایشان ویژگی هایی دارند که افرادی که ایشان را میشناسند و از طریق آثارشان ایشان را میشناسند اذعان میکنند. اول از همه این که ایشان متولد روستا هستند و هم چنان آن صفا و صمیمیت روستا را با خود دارند. با طبقات مختلف مردم و مخصوصا طبقات محروم و زحمتکش جامعه حشر و نشر داشتند. بنابراین اگر از آن ها صحبت میکنند، صحبت گوشه کافه نشستن و بعد از یک قهوه خوردن و یک پیپ کشیدن و سپس راجع به طبقات محروم صحبت کردن نیست. بلکه با آن ها بزرگ شده و این فضا را حس کردند.
ایشان در صحنه های مهم عصر حاضر که برای ما عصر انقلاب و عصر دفاع مقدس بوده، مستقیما حضور داشتند و با تمام وجود آن ها را لمس کردند. از سال 1367 که کارهایشان شروع میشود، تداوم آثار یکی از ویژگی های بارز ایشان در طول این سال ها بوده است. ایشان به طور متوسط هر سال آثاری را خلق کردند و البته هر چه این آثار بیش تر شده است و مشهور تر شدند و مورد استقبال قرار گرفتند، فاصله شان با مردم تغییری پیدا نکرده و از مردم فاصله ای نگرفتند. این نکات بسیار ارزشمند است چرا که ما افرادی را میبینیم که یک مقاله مینویسند و دیگر جواب سلام را نمیدهند و دیگر نمیتوان آن ها را در زمین یافت. نکته مهم درباره ی ایشان تداوم خلق اثر است. ایشان چه در داستان کوتاه و چه در رمان، از سال 1367 تاکنون آثار زیادی را نوشته اند.
صفت مهم دیگر که درباره ی ایشان میتوان بیان کرد و از نظر من کیمیاست، پرهیز از شهوت شهرت است. در آثار آقای بایرامی عطری وجود دارد که همین عطر ایشان را معرفی میکند. ایشان زیاد به دنبال خوشبو کننده های کاذب تبلیغاتی نیست. نویسندگانی را داریم چه در داخل و چه در خارج که بیش از آن که اثر و کارشان دیده شود، فضاسازی های آنها، حضور در صحنه های مختلف و جنجال درست کردن ها برای دیده شدن اثرشان و خودشان دیده میشود. این موضوع در حالی است که آقای بایرامی اصلا چنین روحیاتی ندارد. چه بسا که اگر عکس ایشان پشت تعدادی از کتاب ها نباشد، اگر قبل از جلسه در این سالن قدم میزدند شاید بعضی از دوستان ایشان را نمیشناختند. یعنی این گونه نیست که هر جا میروند همه ایشان را با انگشت نشان دهند.
وی در پایان صحبت های خود گفت: ویژگی آخر در مورد ایشان این است که ایشان با انسان سر و کار دارد. آثار ایشان آثاری است که به شدت با انسان رو به رو است. اگر انسان را موجودی خود آگاه و درد آگاه تعریف کنیم، این ویژگی ها در آثار آقای بایرامی دیده میشود. در حقیقت ایشان توجه با بصیرت و فطرت گونه ای به مساله انسان دارند. برای مثال مرگ آگاه بودن یکی از ویژگی های اساسی انسان است که در آثار ایشان نیز دیده میشود. در همین جا باید اشاره کنم که یکی از مهم ترین تفاوت هایی که فلسفه اسلامی با مکاتب و ادیان دیگر دارد این است که در مکاتب دیگر مرگ وجود ندارد و اصلا موضوع خاصی نیست. در مقابل حیات و زندگی وجود دارد و هر زمان که این حیات سلب شد، مرگ رخ میدهد. در حقیقت مرگ نبود حیات است. حال با این تعریف، زمانی که مرگ عدمی شد، لزومی به بیان آن نیست. حال شما این موضوع را با آیه قرآن که میفرماید « ان الله خلق الموت و الحیاه» مقایسه کنید. این به این معنی است که مرگ متعلق به آفریدن و خلق است. بنابراین مرگ یک موضوع بسیار مهم است که در آثار ایشان با وجهه های مختلف آن دیده میشود.