از لایک تا دیسلایک به «لاک قرمز»/ این فیلم، زیادی باورنکردنی است
پایینشهر، خانه اجارهای، مرگ ناگهانی پدر، کودک خردسال، دختر دمبخت، قرض، پول صاحبخانه، شاید فرار، سقط، بهزیستی، بیخیالی بقیه، جنون و... اوه چقدر بدبختی!
سرویس فرهنگی فردا؛ محسن غلامی (قلعهسیدی): موقع نوشتن درباره هر فیلمی سعی میکنم خیلی برخورد صفر و یکی نکنم؛ بالاخره نباید نه دنبال چماقکشی باشیم و نه زبان پرچربی که متأسفانه برخی از ما داریم. فیلم خوب یعنی اینکه قصه و تکنیکش هردو به تو بچسبد. به قولی با دیدنش حال کنی.
بگذار کمی ثقیل حرف بزنم؛ فیلم خوب مثل «کنش» محکمی میماند که «واکنش» مخاطبش را درپی داشته باشد؛ همین. حرفی بزند در ساختار باکلاس که بیننده جا بخورد. خیلی هم خط قبلی را ساده نگیرید. کو کسی که بتواند این را بسازد. فیلم خوب پس باید بتواند با روایت ساختارمند تکانت بدهد.
احتمالا به پستتان خورده است این وسط، فیلمهای سادهای که بازیگر شاخی هم ندارند اما اگر با چفت و بست ساخته شوند، حسابی سرکیفت میآورد. اصل حرفم فعلا با «لاک قرمز» است. البته زود قضاوت نکنیم و نقد را نخوانده، نتیجه نگیرید.
پس آسمان و ریسمان بافتیم تا با مثال جلو برویم. البته قبلش بگویم که ساختار «لاک قرمز» در نوشتن فیلمنامه، فکرشده هست حالا چه درآمده، بحث دیگریست. از این حرف میزنم که مصداق عینی یک فیلمنامه کلاسیک میتواند باشد. تا حدودی فهمیده کجا باید کد بگذارد، کجا به آن عقبگرد بزند، پس کمی نشانهشناسی دارد. بحث را خیلی سنگین نکنم چون هدفم این نیست.
اگر احتمالا فیلمهای خارجی غیرتخیلی باجذبه و باشخصیت را دیده باشید؛ میبینید که سکانسهایش بهم ربط دارد. یک آن میبینی که چقدر باحال فلان صحنه یا اتفاق را به فلان سکانس ربط داد. ماتت میزند که چقدر درست اینها را از صحنه اول تا آخر بهم وصله کرد. به قول معروف الزامات آن نوع فیلمها روی حساب و کتاب است؛ پرتی ندارد. این خود ساختار فیلمنامه کلاسیک است یا یک سری تعلیق و گره و فلش بک و غیره.
تو اگر درست حرف بزنی کافیست!
"لاک قرمز" با همه بضاعتش آنچنان در نوشتار هردمبیل نوشته نشده گرچه اساسا ضعف ماهوی دارد؛ امیدوارم فیلم را دیده باشید و بعد این چندخط کوتاه را بخوانید. به کلیدواژههایش و به قول ما جامعهشناسیخواندهها، به چارچوب مفهومیاش دقت کتید. «پایینشهر، خانه اجارهای، مرگ ناگهانی پدر، کودک خردسال، دختر دمبخت، قرض، پول صاحبخانه، شاید فرار، سقط، بهزیستی، بیخیالی بقیه، جنون و...»
اوه چقدر بدبختی! از همه رقم روی سر "اکرمِ" شانزده ساله ما ریخته شده تا بشود قصهای مثلا باکششِ جذاب ساخته شود. شاید غر بزنیم که ای وای چقدر دلمان را با نمایش کلی بدبختی ریشریش کرد؟ خب بکند! چقدر فلاکت، چقدر نکبت، چقدر اضطراب؟ اینها ایرادی بالذات ندارد. بگذارید اینجور جواب بدهم که اصل، درست نوشتن ماجراست و سپس پخش این همه قصهی به اصطلاح لعنتی، توی نماهای نقشهکشی شده. به شرطی که یادمان نرود که داریم وقایعنگاری سینمایی میکنیم یا شاید زندگی رئال را مینویسیم. آیا این فیلم رعایت کرده؟
بنابراین جوابم تأیید محتوا و چارچوب نوشتاری فیلمنامه «لاک قرمز» نیست چون خودم نیز معتقدم دوز کدر بودنش زیادی بالاست. لااقل ردیفِ اتفاقهای متن، منطق آنچنانی ندارند. مگر میشود همه چیز امن و امان باشد اما یکهو از عالم و آدم برایت ببارد؟ پس این وسط یک چیزی گم است، چیزی که ماجرا را رقیق کند. اما عنصر اساسی یعنی "اتفاق" را بعنوان گرههای داستانی به هرشکلی داریم.
بعد هم اینکه نویسنده بخواهد بنشیند و برای این داستانکها، نقشه بکشد؛ واقعا چه بهتر از ساختار کلاسیک. اینکه از ب بسمالله شروع کند و هی قصه بگوید تا لحظه آخر -که ما بهش میگوییم فینال و کات یعنی دیگر تمام- همین قدر که اینها را توی سینمای ما بتوانیم ببینیم، جای شکرش باقیست. حالا خودتان فکر میکنید این اثر چقدر از پس این چند خط برآمد؟ نصفه!
دوستداشتنیهای خیلی الکی
"لاک قرمز" اگر ذرهای پایش خطا میرفت، رسما فیلم هندی اشکدرآری میشد. به جمله اولی خودم برگردم که این فیلم دار وندارش به روایت نرم داستانیاش آویزان است (نه منطق رئالیته)؛ منظورم این است که با مخاطب احساس راحتی میکند، متنش ساده است و ساده نیز قصه میگوید. این را نیز اضافه کنم که فیلم را با سادگیاش و با دورزدنهای گاها الکی و تیرگی صحنهها ولی نسبتا دوست داشتم. لااقل ایقدرها حرصم نداد. بازی دخترک و ساخت فیلمنامه کشدادهاش حتی از کلیت کار، برایم مهمتر جلوه داشت.
به این فکر نکنید که کارگردانش فیلماولیست و تیم جمع وجوری دارد ازجمله گروه بازیگریاش؛ منظورم بازیگران جلوی دوربین است. اینها به قولی اصلا اسمدَرکدَه نیستند ولی جمعشان جمع است و بهم میآیند.
دوباره کمی عقبتر بروم و از زاویه دیگری نیز حرف بزنیم. دو دخترکی که بچه دبیرستانیاند و خیلی بیجذابیت از شوهر و لاک ناخن و موی سرشان حرف میزنند و این عناصر را بهم ربط میدهند. تا اینجا که هیچ! میرویم جلوتر تا جاییکه پلان به پلان، خرده روایت است که کنار یکدیگر چیده میشوند(هر اتفاق بد عین یک پلانِ پازل است). خوشبختانه فیلمنامهنویس توی مقدمه نمیماند و با ضربه شستِ منطقی که کشتن پدرخانه باشد، ماجرا را پرت میکند توی زمین بازی دخترک.
اینها منسجماند و نسبتا واقعی حتی نوع نگاه پدر معتاد به لاک ناخن دختر و محبت توام با سرزنشش که بعدتر خنده و شوخیهای بانمک دختر و مادر -مثل قار و قورکردن شکمش و خنده میان آن دو تا- نیز رئال بودن اتمسفر قصه را توجیه میکند؛ خوشگل درآمده این چنین بخشهای کوتاه از فیلم.
خب پدر مُرد! خیلی موجز این را را توی یکی دو سکانس میبینیم و خلاص. خوب هم کات میخورد؛ یعنی مخاطب میفهمد روابط بین کارکترها را و تا بخواهد جذب بشود یکهو تیر خلاص به مقدمه زده میشود. گرچه نمیفهمم با این دوربین مشوش و موسیقی هیجانی دنبال چیست؟ ولی فیلم، قصهاش را ول نمیکند، شُل نمیشود و هرچندوقت گره میاندازد. شرح قصه نگوییم؛ از ماجرای پیش خانه و تخلیه تا دستگیری دخترک و... را میگویم.
تا این حد هم از سر فیلم زیاد است؛ لااقل خرده قصههایی که سرهم چسبانده، یکجورهایی هماهنگاند ولی صداقت را بینشان نمیبینیم تا ته روایت که وصل میشود دوباره به مقدمه. فینال «لاک قرمز» پرِ حرف و نقد و تعجب است؛ بستگی دارد مخاطبش که باشد. لااقل نویسنده و فیلمساز درون این بدبیاریها، از جامعه مایه نمیگذارد. چرکی ماجرا را گردن فضا نمیاندازد. فکری فانتزی و بدور از واقعیت دارد ولی بهرحال همه را صرفا بدبیاری میداند که سوار شخص شده تا برای مخاطب، ملودرام تعریف کند.
فیلمساز عصبانی نیست؛ فقط نمیدانم چرا فکر میکند باید تلخیِ غیرواقعی بسازد تا جذابیت درست کند. "لاک قرمز" فیلم خیلی بدی نیست با این توضیح که قصهی صرف است که بعید میدانم پژوهشی مستند پشت روایتش باشد. قلمبه سلمبه حرف میزند.
از قهرمان صحبت نکنید که ناراحت میشوم
خودمانیم چرا تمام گیرو گورهای فیلمسازان ما همگی تو پایینشهرهاست؟ بیچاره جنوب و همه گرفتاریهای دنیا که اینجا جمع است لابد. بعدم با تمام علاقهای که به قهرمان درنیامدهئ فیلم دارم ولی چقدر شخصیت مسعود کرامتی به جز صحنه حضورش در بهزیستی، بیخودیست. انگار فقط هست که باشد. صاحبخانه مهربان فیلم نیز کارکترش نپخته است و مثل همه شخصیتهایی اینطوری میماند. واخ که چقدر خشک!
قهرمانسازیاش مناسب نیست؛ خب با کندن سبیل و گذاشتن لاک که نمیشود قهرمان ساخت. اصلا چه شد که قطار وار از ابتدا تا ته اینقدر حادثه سرش هوار کردی؟ صرفا بخاطر پایانش که بفهمیم امید چیز خوبیست؟ این همان منطقی است که میگویم فیلم ندارد. گرچه جذاب است ولی؛ قبول کنیم.
یک سوال دیگر تا یادم نرفته؛ چرا کارکتر صاحبخانه جایی دلش به حال معتادِ قصه میسوزد و پول پیش را تقدیمش میکند ولی اینقدر نسبت به دخترک و خانوادهاش بیتفاوت میشود. چه تغییر عجیب و غریبی. یا سوالات قاضی را ببینید؛ موقعیتسازی او فانتزیست به نظرم، بیخیالی خانم مددکار هم. خودمانیم منطق که نباشد، سوراخ و سمبهها زیادتر میشود.
دلم میخواهد نتیجه ساده از فیلم و روایتش بگیرم؛ مثلا اینکه برخلاف خیلیها تهمایه فیلم را مردانه نمیبینم. در اینکه برداشتن سبیل از عروسکِ مردانه بعنوان نماد، هدفمند است شکی نیست مثل لاک زدن و تغییر چهرهاش به زنانگی. ولی بجای برخی معتقدم اینها شمایلی از وخیمتر کردن قصه نیست. خودتان پس با کلمات "بدشانسی، غمبارگی، کار، شرافت شاید، زندگی مردانه، همرنگ جماعت و زن و جامعه" برای این فیلم نتیجهگیری کنید.
بنابراین ببینید چقدر میشود تحلیل شخصی داشت. مثلا فکر کنیم آیا فیلمساز دخترک فیلم را بعد کلی اتفاقهای الکی، نهایتا دوباره توی گرفتاری انداخته، خودش توهم است. درست است که سکانسهای ماقبل نماهای آخر، بدریخت است مثل صحنه عروسی و اینها، ولی چندپلان تغییر هویت عروسک با مخاطب در عین صامتی، حرف میزند. به گمانم سکانس آخر، مرور کلی بر همه نماهای قبلیست از دیالوگی که ابتدائا میان اکرم و رفیقش رد و دل شد تا تغییر دیدش به همهچیز.
دلم نمیآید این نکته را نگویم! دو نمای خاص؛ اول نمای پراسترس دخترک برای عروسکفروشی توی اتوبوس را به یادآورید و بعد نمای گیسبریدنش و مویی که روی سر عروسک مینشیند. هردو جا آغاز یک تصمیماند. هردوجا بخوبی " بسمالله... " توی دهن کارکتر مینشیند و بعد دوربین حرکت میکند و بقیه ماجرا.
پس نقدهایی که میگویند قصه وا میرود و قهرمان درنیامده را به جامعه مردانه میسپرد، جفاست بیشتر تا واقعیت. راحتتر درباره فیلم حرف بزنیم. مثل من که راحت میگویم فیلمساز مجبور است بعد این همه نابسامانی، مثلا امیدکی تصویر کند. مثل سکانس پایانی و تغییر چهره خود و عروسکش. ساده هست و خیلی دیر اما توان "لاک قرمز" همین است.
"لاک قرمز" نهایتا در ساختار کارش بیشتر به چشم میآید؛ دم کارگردانش گرم! موکدا فیلمنامهاش میتوانست واقعا منطقیتر باشد. کاش در اتفاقسازی حوادث اینقدر دور خودش نمیچرخید یا نمادسازیاش متنوعتر بود تا اینقدر گیر نمیدادیم چرا تمام گرهها و حلقههای داستانیات فقط یکجورند(فقط تلخی آخه؟). سکانس پایانیات حلّال اینقدر یکنواختی تایم کلی فیلم نیست.
"لاک قرمز" در مجموع فیلمی غرغرو نیست؛ میبایست با پشتوانه تحقیقی بیشتر، بهتر و واقعیتر نوشته میشد. فراش نکنیم این فیلم خیالی نیست، واقعیست اما خیلی هم نشد. نه که نخواهد، نتوانست.