رمانی که شما را با اساسی‌ترین سوالات زندگی روبرو می‌کند/ روایت‌هایی فلسفی-هنری از زندگی

لحظه پدیدار شدن عشق به چنین صحنه‌ای شباهت دارد: زن در برابر صدایی که روح هراسانش را به سوی خودش می‌خواند سرسختی نمی‌کند و مرد در برابر زنی که روحش متوجه صدای اوست از مقاومت باز می‌ایستد

کد خبر : 599161
سرویس سبک‌زندگی فردا؛ محسن آجرلو: «آن‌چه به انسان عظمت می‌بخشد آن است که آدمی چنان سرنوشت خود را در دست گیرد که رب النوع یونان، اطلس گنبد آسمان را بر دوش می‌گرفت ... هر دانش آموز برای درستی یک فرضیه علمی، می‌تواند دست به آزمایش بزند اما بشر - چون فقط یک بار زندگی می‌کند - هیچ امکان به اثبات رساندن فرضیه‌ای را از طریق تجربه شخصی خویش ندارد. به طوری که هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده است .»
این دو پاراگراف که با سه نقطه از هم جدا شده، در ظاهر هیچ سنخیتی با هم ندارد. با این حال از دو صفحه متوالی از فصل اول یک کتاب است که در اولی عظمت انسان را در به دست گرفتن زمام زندگی و سرنوشت می‌داند و در دومی می‌گوید که هیچ‌کس بر اساس تجارب شخصی نمی‌تواند نظر قطعی درباره درستی یا نادرستی کاری بدهد! پس چاره چیست؟
سراسر این کتاب پر است از مسائل و برهان‌های این‌چنینی که شما را با ریشه‌ای ترین و بنیادی‌ترین سوال‌ها و بنیان‌های زندگی روبرو می‌کند. داستانی تعریف می‌کند و شما را با خودش وارد آن داستان می‌کند و وادارتان می‌کند سوال‌هایی از این دست را از خود بپرسید.
همین یک دلیل برای باز کردن و خواندن «بار هستی» کافی است. همین که کتاب دایم دارد شما را درگیر می‌کند و وادارتان می‌کند تکلیف‌تان را با خیلی چیزها مشخص کنید یا لااقل درباره‌شان فکر کنید.
«بار هستی» محبوب‌ترین و به نوعی شاید جامع‌ترین رمان «میلان کوندرا» است. نویسنده پر آوازه‌ای که طرفداران بسیار زیادی در تمام دنیا و همچنین ایران دارد.
خاص‌ترین ویژگی کوندرا در این است که در رمان‌هایش با هر مسئله‌ای ممکن است روبرو شوید. وقتی یک کتاب از او را در دست می‌گیرید، او برای شما هم از فلسفه می‌گوید، هم روانشناسی، هم هنر، هم سیاست و در عین حال برای‌تان داستانی را روایت می‌کند که تمام این‌ها را به زیبایی در خود جای داده و چیزی هم از جذابیت‌هایش کم نشده. پس جامعیتی در کتاب‌هایش حاکم است که به او جرات می‌دهد نام‌هایی چنین بزرگ بر کتاب‌هایش بگذارد. نام این کتاب البته «سبک تحمل ناپذیر هستی» است که در فارسی «بار هستی» ترجمه شده و به همین نام معروف است.
این کتاب سراسر پر از سوال‌هایی‌ست که شخصیت‌های داستان و یا راوی (که خارج از ماجرا و سوم شخص است) مطرح می‌کنند. کوندرا در بخشی از کتاب، در عین تاکید بر اهمیت سوال‌ها، خودش به عدم توانایی در پاسخگویی به برخی از آن‌ها اشاره می‌کند:
« پرسش واقعا با اهمیت را فقط یک کودک می‌تواند مطرح کند. در واقع همیشه ساده‌ترین پرسش‌ها با اهمیت‌ترین آن‌هاست و پاسخی برای آن‌ها وجود ندارد، و پرسشی که نتوان به آن پاسخ داد، مانعی است که فراتر از آن نمی‌توان رفت. به عبارت دیگر پرسش‌هایی که نمی‌توان به آن‌ها پاسخ داد، درست همان چیزی است که محدودیت‌های امکانات بشری را نشان می‌دهد و مرزهای هستی ما را تعیین می‌کند.»
اگر فکر می‌کنید با یک کتاب خشک سر و کار دارید سخت در اشتباهید. کوندرا هم مثل تمام نویسندگان دنیا «عشق» را هم در رمان‌هایش جاری کرده اما باز هم با نگاه و زاویه دید خودش. به طور مثال او لحظه به وجود آمدن عشق را در دو خط و به سادگی تعریف می‌کند:
« لحظه پدیدار شدن عشق به چنین صحنه‌ای شباهت دارد: زن در برابر صدایی که روح هراسانش را به سوی خودش می‌خواند سرسختی نمی‌کند و مرد در برابر زنی که روحش متوجه صدای اوست از مقاومت باز می‌ایستد.»
کوندرا یک جای دیگر هم درباره عشق می‌گوید:« عشق به یک امپراطوری شبیه است. اگر اندیشه‌ای که بر اساس آن به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت.»
کوندرا مدام تمام زوایای مختلف اخلاق و رفتارها را با نگاه فیلسوفانه و روانشناسانه‌اش بررسی می‌کند و در اواخر کتاب، تمام افراد را به چهار دسته تقسیم می‌کند. چهار دسته‌ای که شخصیت‌های رمانش در بین آن‌ها پخش می‌شوند:
«همه ما به پرتو نگاه نیاز داریم و بر حسب نگاهی که در زندگی خواستار آنیم، می‌توان ما را به چهار گروه تقسیم کرد.
نخستین گروه؛ تعداد بیشماری از چشمان ناشناس را می‌طلبند و به عبارت دیگر خواستار نگاه عموم مردم‌اند.
در گروه دوم کسانی هستند که اگر در پرتو نگاه جمع کثیری از آشنایان نباشند، هرگز نمی‌توانند زندگی کنند. این‌ها خوشبخت‌تر از گروه اول هستند. زیرا افراد گروه اول اگر مستمعین خود را از دست بدهند تصور می‌کنند که روشنایی در عرصه هستی آن‌ها خاموش شده اما اشخاص گروه دوم همیشه موق می‌شوند برای خود نگاه‌هایی بدست آورند.
پس از این ها، گروه سوم است، گروه کسانی که نیاز دارند در پرتو چشمان یار دلخواه خود زندگی کنند. وضع آن‌ها به اندازه گروه اول خطرناک است. کافی است که چشمان یار دلخواه بسته شود تا عرصه هستی آن‌ها نیز در تاریکی فرو رود.
سرانجام گروه چهارم (یعنی نادرترین گروه) می‌آیند. کسانی که در پرتو نگاه‌های خیالی موجودات غایب زندگی می‌کنند. افراد این گروه اغلب در رویا بسر می‌برند.»
کوندرا در پایان شخصیت‌هایی که به گروه چهارم تعلق داشتند را قهرمانان رمانش معرفی می‌کند. تنها قضاوت او شاید همین باشد. سعی می‌کند که تمام زوایا و رفتارها و اخلاق‌های اشتباه را نشان دهد اما هیچگاه قضاوت نمی‌کند. تنها همین جاست که این نوع نگاه را تحسین و آن را به قهرمان‌های رمانش نسبت می‌دهد.
راستی، اگر اهل فیلم دیدن هستید می‌توانید فیلمی با همین نام را ببینید، البته نام اصلی آن the Unbearable Lightness of Being است. فیلمی که فیلیپ کافمن در سال ۱۹۸۸ با همکاری خود کوندرا فیلمنامه‌اش را نوشت و کارگردانی کرد و ژولیت بینوش و دانیل دی لوییس و لنا اولین در آن بازی می‌کنند.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: