«هشت و نیم دقیقه» و احترام به مخاطب داستانطلب/ با کمی تمجید؛ سریال یعنی این!
برخی سریالهای ما جای «هشت و نیم دقیقه»ها را نباید تنگ کنند. خانوادگی ساختن را یاد بگیریم. تلویزیون هم کمی دست و بالش را باز کند؛ برود سراغ سینماییها. وگرنه آخر و عاقبتمان میشود سریال «ماه و پلنگ» که میمانیم جلالخالق این دیگر چیست؟!
سرویس فرهنگی فردا؛ محسن غلامی(قلعهسیدی): شاید هیچوقت فکر نکنیم که بشود مدیوم سینما را به روی آنتن هم آورد. حالا نه دقیقا عین سینما با همان تحرک و ریتم و غیره ولی شمایی از کیفیت را که میشود در تلویزیون دید.
البته خب هر از گاهی چنین مواردی را در تلویزیون میبینیم؛ منظورم سریالهاییست که دیگر تاریخی نیستند یا برایشان ردیف بودجه آنچنانی هم در نظر نگرفتهاند. سر صحبتم با مجموعههای روتین شبانهای هست که طی چندماه ساخته میشوند و یا همزمان با ساخت نیز روی آنتن میروند!
عموما کیفیت خوبی ندارند اگر خیلی جدی به قضیه نگاه کنیم. اما برخی انصافا با همین بودجه حداقلی و یک سری بازیگران هرازگاهی، جذب مخاطب میکنند. مصداقم میتواند مجموعه اخیر شهرام شاهحسینی باشد؛ دلیل اصلی گرفتن سریالهایی مثل «هشت و نیم دقیقه» با همه این تعاریفی که اشاره شد، به نظرم کارگردانی و فیلمنامه ماجراست.
کمی سریال را زیادی تحویل بگیریم؛ چه ایرادی دارد؟ اینکه مثلا لابلای این سکانس و پلانها عامه مردم یک چیزهایی را هم میتوانستند یاد بگیرند؛ همین جریان حقوقی و ارث و فرزند معلول و دیگر بساطی که برای مخاطب پهن کرده بود را میگویم. چیپ هم نبود یعنی این جریان بگیر و ببند و زیرآبیرفتنهای کارکترها را خوب، توی بافت ماجرا نشاند.
این کلاس گذاشتنهای منطقی در مجموعههای نمایشی اما پسزمینه است بالاخره خیلیها دنبال " قصه شنیدن و دیدن " هستند. نه از این قصههای تکراری و بهتر است بگویم خانوادگی-عشقکی! اینقدر از این جنس کارها بد میسازیم که دیگر حالمان بهم میخورد اگر تلویزیون سراغ این جور داستانها برود! قبول ندارید؟
همه چیز در خدمت من و تو که بشویم ما
اما در مورد «هشت و نیم دقیقه» شهرام شاهحسینی که پخشش تمام شد؛ ولی حیف است که کمی ازش تعریف نکنیم. نقد و تحلیل را بیخیال. این چند خط نوشتن به نوعی دلنوشته است یا نصیحت یا هرچه که فکرش را بکنید!
مخاطب تلویزیون جنسش با سینما فرق دارد. گفتم که داستانطلب است خصوصا اگر درام باشد یا تنه به تراژدی بزند که فبها. حس و حال پستمدرن ساختن و چه میدانم موضوعات عجیب و غریب را ندارد. یک قصه خودمانی میخواهد که توی قاب و فرم ساخت، شکیل باشد. پایان گیرا را هم به ته ماجرا بچسبانید.
البته نه اینکه مخاطب را ساده و بیسواد فرض کنیم اتفاقا برعکس. چون قصه ساده را توی درامی باکشش و بهتر است بگویم جذاب دوست دارد. بخاطر همین است که اگر ضعفها و بویژه نصیحتکردنهای «هشت و نیم دقیقه»(خصوصا درست عبرت مطبوعاتی داستان) را فاکتور بگیریم، یک شوی خانوادگی را دیدیم.
کارکترهایی که اینجا دیگر نخودی نبودند، تعریف میشدند و ول نمیچرخیدند. البته شهرام شاهحسینی کاش دستی توی بازیگرانش میکشید و صرفا از تیم مجموعه قبلش استفاده نمیکرد! بازهم دمش گرم؛ سریالش نسبتا به دل نشست.
کلهم نمیشود، نشست و سریالهای ایرانی را نقد و تحلیل کرد. خصوصا الان که همه در نقد، فقط دم از محتوا میزنند و ساختارشناسی و تمام اهم و غیراهمهایی فورمیک قضیه را وارد نمیشوند؛ شاید بلد نیستند.
اینجا نیز نقد «هشت و نیم دقیقه» نیست خصوصا اینکه از آنتن کنار رفت. اما تا باشد از این جور تولیدات. دنبال کلمهای هستم مثل دغدغه که خیلی پروپاگاندا و لوس نباشد، تا به شهرام شاهحسینی و دوتا سریال اخیرش بچسبانم! به گمانم او مخاطب تلویزیون را بهتر از آثار سینماییاش میشناسد. یادمان نرود داریم راجع به تولیدات تلویزیون خودمان و قیاس با دیگر سریالها گپ میزنیم.
اگر من فیلمساز بودم
«هشت و نیم دقیقه» نمایش تجربهها بود که خیلیها تجربه کردهایم حالا هرکسی یک ذرهاش را؛ از قضیه عشقبازیاش گرفته تا بیپولی و دروغدونگ و ... نه اینکه هر بخش مثل پازل، روند سریال را بسازند نه اما بیننده را سرگرم میکرد. نمیگذاشت قصه از ریتم بیفتد. چالهپرکنهای بدی نبوند.
دقت کردید احتمالا؛ اینکه سام درخشانی لااقل اینبار چه بازی تودری داشت. کپی خود کارکتر احسان بود. برعکس نقشهای طنز بینمکی که بازی میکند! قهرمان قصهای که زن بود ولی نمیدانم چرا توی کتم نمیرفت که شخصیتپردازی یکتا، بتواند قهرمان قصه باشد. لااقل به قیافهاش نمیخورد. با اینحال به نظرم انتخاب نقشها و بازیگرانش بدک نبودند از فرزین گرفته تا یلدا و بازی خود فیلمساز البته بعنوان بازیگر.
بگذریم از نقد! فقط اشاره کنیم و رد شویم. اول همین نوشته اشاره کردم به ترکیب مدیوم سینما و تلویزیون، بخاطر دقتی بود که در ساخت «هشت و نیم دقیقه» شد. گیرایی و جذابیتی که باید روی همه قسمتها و کارکترها پاشیده شود خصوصا تا فینالِ با ربط.
فیلمسازان ما در فینالبندی تولیدات اکثرا ذوقی ندارند. همه سرخوش تمام میکنند اما با چه پرداختی؟ یکی از یکی بیحالتر و نپختهتر. قیاسش کنید با همین مجموعه. از تغییر در موسیقی گرفته تا عکس سلفیگرفتنها. یادمان نرود کلیت روایت خانواده بود. به نظرم نویسنده و فیلمساز این را درحد توانش توی سکانسهای آخر دور هم جمع کردند.
شاید من اگر فیلمساز بودم برخی کارکترها را حذف میکردم و یا جاهایی را بُلد. شاید هم قصه را مدللتر مینوشتم، شخصیتها را با شناسنامهتر میساختم (مثلا اینکه احسان پولدوستِ بااحساس چرا نسبت به بقیه منفعل است) و غیره. تک تک وارد ضعف و قوت نشویم که مجبور باشیم اسمش را نقد بگذاریم!
اینجور جمعبندی کنم که برخی سریالهای ما جای «هشت و نیم دقیقه»ها را نباید تنگ کنند. خانوادگی ساختن را یاد بگیریم. تلویزیون هم کمی دست و بالش را باز کند؛ برود سراغ سینماییهایی مثل همین شهرام شاهحسینی. از اینها کم نداریم. وگرنه آخر و عاقبتمان میشود سریال «ماه و پلنگ» که میمانیم جلالخالق این دیگر چیست؟! (بزودی راجع به این سریال هم خواهیم نوشت)