صدایی که سمفونی راز بود
و «سلیم» آخرین اشهد خود را خواند و حنجره طلایی خود را به خاک بخشید.
روزنامه شرق؛ اصغر زارع کهنمویی: و «سلیم» آخرین اشهد خود را خواند و حنجره طلایی خود را به خاک بخشید. همیشه در تاریخ، مرگ اسطوره، سوزناک و باورنکردنی است؛ مگر اسطورهها را میتوان مرده تلقی کرد؟ مگر میتوان باور کرد آن مرد آسمانی دیگر نخواهد خواند؟ آذربایجان چگونه میتواند بدون آن صدای لاهوتی، آیین بینظیر عاشورایی برگزار کند؟ تو گویی سلیم از سرزمین رازها آمده بود تا نیمقرن تمام، در سرزمینِ عاشیقها، برای مردمی سمفونی راز اجرا کند که سراپا عاشقاند و در عیش معنویشان، با چیزی کمتر از موذنزاده سماع نمیکنند. سلیم، نوایی از متن بهشت و پنجرهای گشوده از سرزمین لاهوتیان است. در بطن صدای ملکوتی او، دریایی از صفا و صداقت نهفته است. او نماد فرهنگ، اخلاق، مرام، دینداری و هنر آذربایجان و در یک کلام، الگویی کلاسیک برای انسان آذربایجانی است؛ انسانی که در پنج دهه گذشته، با صدای آسمانی سلیم بزرگ شده، گریسته و زیسته است. بیدلیل نیست انحراف اجتماعی در آذربایجان و اردبیل کمتر است. صدای او مربی است. مگر میتوان او را شنید و گریه نکرد؛ شنید و زشت ماند؟ صدای او قلبها را رقیق، دلها را آرام و جامعه را رام میکند. صدای او، درمانگر است. این صدای اساطیری، هرگز فراموش نخواهد شد. سلیم، تفاوتی بنیادی با دیگر همسنخهای خود دارد. کارویژه او، نه مداحی که معلمی است. او مداح زیباییهای معنوی و اخلاقی سیدالشهدا است. او با مدحش از حسین، جامعه را به آزادگی، حریت، اخلاق و خوبی فرا میخواند. چه برخی مداحانی که در منبر مدح، خشونت و خرافه تبلیغ میکنند و چه بسیار آنان که فرصت مداحی را تریبونی برای تبلیغ آرای سیاسی و حزبی خود کردهاند. سلیم هرگز چنین نکرد. سلیم هرگز از مدار دینداری، اخلاق و معنویت خارج نشد و رسالت معلمی و مربیگری خود را فراموش نکرد و دامن خود را به پستی نیالود. او ٥٠ سال در اوج ماند و هرگز آلوده به پلشتیهای شبهمدرن نشد. او موسیقی را میشناخت و میتوانست بسیار زودتر از «جوانکهای یکروزه»، به قالبهای ناساز با فرهنگ عاشورایی روی آورد؛ اما میدانست، آنان که یکشبه مجالس نجومی را فتح میکنند، هرگز بر دل مردم نمینشینند. او از کمالِ انسانی سخن گفت و از بلندی نقشی که زینب ایفا کرد. بهراستی چه کسی میتواند زینب را زیباتر از سلیم بسراید؟ بیان سلیم نزدیکترین روایت به واقعیت عاشورا بود. او مکتب عاشورا را نه با سوسیالیسم آمیخت و نه با لمپنیسم آلوده کرد. او محض و مطلق، صدای عدالتخواهی حسین را با مظلومانهترین لحن ممکن بیان کرد. در دستگاه موسیقیایی او، کمترین وجهی از خشونت و خرافه نمیتوان یافت. او «دردآشنا»ی زینب بود و خود، «کنز حیا» بود و «روح با ایمان». صدای او سمفونی صلح بود. او که میخواند، شیپورها خاموش میشدند و جنگ هفتادودوملت فراموش میشد. نوای اذان او، آدمی را به عروج میبرد. تنها با سمفونی سلیم است که انسان میتواند به صدای ابدیت گوش دهد. او با صدای خود، رازهای کهکشانها را باز میخواند و «اذاالشمس کورت» تفسیر میکرد. صدای او اسرار مگوی جهان را به پرده میکشید. او نقاش نادیدهها بود. باید صدای او را گوش میدادی و خود را به قالیچه سلیمان میسپردی و به سیر آفاق و انفس میپرداختی. صدای او مصدر سماع بود. موذنزاده تنها یک مداح نیست؛ رمزی بزرگ از یک مکتب عارفانه است. او چهره نمادین عرفان عاشورایی آذربایجان و صدای بلند مردان و زنانی است که «خوبزیستن» را با «عاشوراییزیستن» آمیخته و آموختهاند. در هیچ کجای جهان، نمیتوان نقاشی زیبایی را که سلیم با صدای لاهوتی خود بر پرده هستی میکشید، تجربه کرد. این نقش بیبدیل را تنها میتوان در زیستبوم فرهنگی آذربایجان دید؛ یک بار در قامت «سلیم و ودود» و بار دیگر در قامت «عالیم و فرغانه». سلیم را باید در تاروپود معنایی فرهنگ آذربایجانی شنید و شناخت. سلیم، نماد آیینی است که عاشورا را فراتر از یک سنتِ سالانه و فراتر از طبل و دهل، بهمثابه فرهنگی فربه در متن تجربه زیسته، پیاده میکند و تمام ارکان حیات را در قامت «حسین»، «عباس» و دیگر قدیسهای اخلاقی عاشورا، بازنمایی میکند. آنچه سلیم را سلیم کرده، سنتی فرهنگی در متن آذربایجان است؛ از جنس همان سنتی که شهریار را شهریار کرد. «زینب زینب» سلیم و «حیدربابا»ی شهریار، تکرار مدام قافیهای عرفانی در قصیده بلند نبوغ آذربایجانی است.