مطالعات فرهنگی و مناسبات قدرت
از چند دهۀ پیش مفهوم فرهنگ در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران با توجهی فزاینده روبرو شده است و بسیاری از مباحث جاری در کشور چه در حوزه اقتصاد و چه در سیاست، رنگی فرهنگی به خود گرفته است، تا جایی که گاهی به علت کاربرد بیرون از نظم و قاعدۀ این واژه، برخی درهم ریختگی های مفهومی را نیز در پی داشته است.
کد خبر :
590987
سایت رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران؛ جمال کامیاب*: عموما واژه فرهنگ به مجموعه ای از دانش، نگرش ها و ارزش هایی اطلاق می شود که یک جامعه را شکل می دهد یا ویژگی های فردی را توصیف و بیان می کند. به این معنا، فرهنگ محصول پیشرفت های انسانی است و به شکلی بی واسطه به قدرت تحول و تغییر انسان ربط پیدا می کند. یا به تعبیر انسان شناسان، فرهنگ ظرفیت عام انسانی برای طبقه بندی، رمزگذاری و انتقال تجربیات انسان ها به شکلی نمادین است. در اصل و تا قرن هجدهم واژه فرهنگ (culture) را در زبان بیگانه به معنای کاشتن و پرورش دادن به کار می بردند و امروزه کاربرد آن با دلالتی این گونه در
پزشکی و علوم وابسته به آن همچنان رایج است. اما در اواسط همان قرن در برابر طبیعت قرار گرفت؛ تعبیری که نشانه شناسان همچنان در نوشته هایشان به آن اشاره دارند و انسان شناسانی چون «کلود لوی اشتروس»(Claude Lévi-Strauss) این تقابل دوگانه را مبنای «زندگی اجتماعی» (social life) می دانند. جوهره و اصل و اساس شکل گیری فرهنگ رسیدن به دانشی است که امور را بر اساس حرکت از دانسته به ندانسته تعیین می کند. به عبارت دیگر از طریق فهم وجوه گوناگون پدیده هاست که فرهنگ برای تنظیم امور انسانی شکل می گیرد و این فهم میسر نمی شود مگر آنکه انسان راهی به سوی آن برای خود بیابد یا بسازد. آیا باید فرهنگ و
سیاست را دو واژه ی ناسازگار و حتی متناقض به شمارآورد؟ در نگاه بسیاری فرهنگ، نخست ساحت خیال، زیبایی، جستجوی امر مطلق و حقیقت است، عرصه نبوغ و آفرینشی که اندیشه ورز و هنرمند را با گونه ای از بصیرت متعالی پیوند می دهد. فرهنگ ساحت اندیشه و آزادی است؛ آزادی هنرمند، آزادی آفریننده ای که می تواند سرسپردۀ نظم و هنجاری پیشینی باشد ویا با رویگردانی از هرآنچه تاکنون بوده است، خود به آفرینشی نو دست بزند، همچنین آزادی مخاطبانی که با میل خویش ، آثاری را برمی گزینند که یا فراهم آورنده لحظه هایی سرگرم کننده و لذتبخش برایشان باشد و یا ارتقای فکری و معنوی را برایشان به
ارمغان آورد. فرهنگ فرآیندی پیچیده، پویا و انضمامی است که خود را عامرانه تحمیل نمی کند. اما سیاست عرصه عمل است و ساحت اراده و خواستن. سیاست میدان رویارویی و روابط قدرت است و نیز وسوسه رام نمودن و اهلی کردن. تجربه های تاریخی بسیاری تا کنون نشان داده اند که در برخی موارد، علاقه زیاد از حد سیاست به راهبری و مدیریت فرهنگ پیامد هایی همچون ایجاد فرهنگ و هنری رسمی، ایستا و متصلب را به دنبال داشته است. در اروپای غربی تا آن هنگام که واژه فرهنگ در انحصار زبان رسمی قدرت بوده است همواره تا مدت زمان زیادی بدگمانی و بی اعتمادی را در ذهن متبادر می کرد. با این همه، آیا امروزه می
توان پیرامون فرهنگ جدای از مناسبات قدرت اندیشید؟ نباید از یاد برد که فرهنگ «کنشی» اجتماعی نیز هست که استمرار و حیات آن در گرو داد و ستد و مشارکت در جامعه است، جامعه ای که به تعبیر «ریموند ویلیامز»(Raymond Henry Williams) تنها مجموعه ای از ساختارهای اجتماعی نیست، بلکه همچنین یک فرآیند یادگیری و ارتباط است، شکلی از ارتباط که در آنجا تجربه انسانی ثبت، ضبط و توزیع می شود و تغییر می یابد. قدرت سیاسی با هدف افزایش احتمالی اعتبار خود و رشد همبستگی گروه های اجتماعی، هیچ گاه به سنت فرهنگی در جامعه ای که در آن شکل گرفته است، بی اعتنا نبوده و همواره در تلاش بوده است تا میان تصمیم
های سیاسی حکومت و دریافت های فرهنگی شهروندان به نوعی شبیه سازی دست بزند. در دنیای مدرن کنونی شیوه زیست فرهنگی به گونه ای شده است که برای بسیاری از مردم عامه، آن بخش از محصولات فرهنگی و هنری از اقبال بیشتری برخوردارند که پاسخگوی نیازهایی مانند رفاه، فراغت، سرگرمی، لذت جویی و ... باشند. از سوی دیگر تولیدکنندگان این فرآورده ها نیز تلاش می کنند تا فرهنگ را به یک صنعت سرگرمی ساده فرود بکاهند که محصولات آن مانند آنچه «هانا آرنت» (Hannah Arendt) نیز گفته است همچون تمامی دیگر فرآورده های مصرفی توسط جامعه استفاده شود. آیا اکنون همچنان می توان از تحلیل های« آنتونیو
گرامشی»(Antonio Gramsci) پیرامون نقش فرهنگ در تعیین «مناسبات سلطُۀ سیاسی» و یا دیدگاه های انتقادی مکتب فرانکفورت دربارۀ سیاست «صنایع فرهنگی» بهره گرفت؟ جوهره و اصل و اساس شکل گیری فرهنگ رسیدن به دانشی است که امور را بر اساس حرکت از دانسته به ندانسته تعیین می کند. به عبارت دیگر از طریق فهم وجوه گوناگون پدیده هاست که فرهنگ برای تنظیم امور انسانی شکل می گیرد و این فهم میسر نمی شود مگر آنکه انسان راهی به سوی آن برای خود بیابد یا بسازد. فراوانی اندیشه های نو مطرح شده در غرب از نیمۀ دوم قرن نوزدهم به این سو، بیانگر تحولی بنیادین در روش، بینش و دانش های مربوط به حوزۀ
مطالعات فرهنگی است. هر چند باید اذعان کرد که مطالعات فرهنگی شامل تعاریف بسیار متعدد است، اما آنچه در تمام این تعاریف به صورتی مشترک به چشم می خورد، گونه ای از مقاومت در برابر استیلای گفتمان مسلط در عرصه های مختلف علم، دانش، سیاست و فرهنگ است. همچنین، به دلیل پیشامد پدیده ای چون جهانی شدن، به واسطه راحتی حرکت و گسترده شدن ارتباطات، فرهنگ تا حدودی پیوند خود را با تعلق سرزمینی از دست داده و چنانکه سرشت آن است در جریان ها و ارتباطات انسانی گوناگون و جهانی خلق می شود. به تعبیر «تونی بنت»(Tony Bennett) مطالعات فرهنگی اساسا به بررسی «مناسبات بین فرهنگ و قدرت» می پردازد.
به ویژه آنکه امروزه، فرآیند جهانی شدن فرهنگ، واکنش های مقاومت آمیزی برانگیخنه و ضرورت بررسی روابط میان فرهنگ و قدرت در سطح ملی و بین المللی را آشکارتر ساخته است. مطالعات فرهنگی گرایشی میان رشته ای یا فرارشته ای است که ریشه در تفکرات بنیانگذاران مرکز مطالعات فرهنگی معاصر در دانشگاه بیرمنگام دارد که در دهۀ 1960 با مدیریت «ریچاد هوگارت»(Richard Hoggart) در انگلستان تاسیس شد و سپس مدیریت آن در دهۀ هفتاد به « استوارت هال»(Stuart Hall ) واگذار گردید، دو چهره ای که در گسترش و تحول این رشته نقش انکارناپذیری ایفا نمودند. همچنین جا دارد به «ریموند ویلیامز» نیز اشاره کرد که متاثر از
نقدهای اومانیستی روشنفکران اهل ادب در دهه های 1950 و 1960 تلاش کرد تا جان تازه ای به سنت ادبی رمانتیک نقد اجتماعی ببخشد. از دیدگاه دیالکتیک فرهنگی، فرهنگ ها پدیده های متصلب و تغییرناپذیر نیستند بلکه همواره به واسطۀ تاثیرات متقابل در حال تغییرند و اشکال تازه ای می یابند. به همین منوال حوزه مطالعات فرهنگی نیز متناسب با شرایط و تغییر و تحولات تاریخی، اجتماعی و سیاسی در مسیر شکل گیری خود از منابع فکری و مکاتب گوناگون و متنوعی مانند: مارکسیسم، فمینیسم، نشانه شناسی، پساساختارگرایی، نظریه انتقادی، پست مدرنیسم و ... بهره گرفته است. مطالعات فرهنگی سعی دارد تا فرهنگ را
نه به عنوان یک کلیت یک پارچه، بلکه به مثابۀ مفهوم و پدیده ای چند وجهی و انضمامی فهم نماید و بسترهای سیاسی و اجتماعی که فرهنگ خود را در آنها نشان می دهد، تحلیل و بررسی کند. در همین راستا رویکرد جدید این گرایش در پی کند وکاو پیرامون روابط و مناسبات میان تولیدات فرهنگی با دیگر مظاهر اجتماعی، به ویژه ساختارهای سیاسی و سلسله مراتب اجتماعی است. دیگر آنکه، مطالعات فرهنگی ضمن تمایز و بها دادن به دو نوع فرهنگ «والا» و «عامه»، توجه بیشتری به فرهنگ «عامه پسند» و مردمی در مقابل فرهنگ « نخبه گرا» از خود نشان می دهد. اگر به جهان پیرامون خود و عصری که در آن به سر می بریم نظری
از سر تامل بیفکنیم، به وضوح درخواهیم یافت که بر اثر نقش فزایندۀ ارتباطات و رسانه ها به عنوان قدرتمندترین بازیگران مظاهر فرهنگی و سیاسی، وضعیت های جدید فرهنگی شکل گرفته اند که تاکید مجددی بر وجه معنوی فرهنگ و تلاش برای خلق، تولید و انتقال معانی از طریق نمادها را شاهد هستیم. در واقع امروزه مفهوم فرهنگ در معنای وسیع آن به الگوهای زندگی و تفکر باز می گردد و کاربرد مفهوم فرهنگ با نظام نمادین و آنچه با معنا ارتباطی مستقیم پیدا می کند، سرو کار دارد، یعنی موضوعی که به توافق رسیدن بر سر آن دشوارترین کارهاست. برخی مطالعات اخیر نشان می دهد که در بسیاری از کشورها حیات
فرهنگی مردم دیگر برخاسته از فعالیت های فرهنگی سنتی مانند رفتن به تئاتر، موزه و یا کتابخانه نیست بلکه بیشتر متاثر از فناوری های جدید در عرصۀ محصولات فرهنگی و هنری در دنیای مجازی است. بدین ترتیب خانه با همراهی یک کامپیوتر شخصی به کانون اصلی فعالیت های فرهنگی تبدیل می شود. می توان از خود پرسید آیا مقولات و مطالعات فرهنگی دارای یک معنا و کاربست در جوامع و رژیم های مختلف است؟ کوشش برای پی بردن به معانی کنش های سیاسی در جامعه ای معین، به گونه ای ناگزیر، به معنای مراجعه به مجموع نظام معانی و فرهنگ آن جامعه است. از چند دهۀ پیش مفهوم فرهنگ در ادبیات سیاسی و اجتماعی
ایران با توجهی فزاینده روبرو شده است و بسیاری از مباحث جاری در کشور چه در حوزه اقتصاد و چه در سیاست، رنگی فرهنگی به خود گرفته است، تا جایی که گاهی به علت کاربرد بیرون از نظم و قاعدۀ این واژه، برخی درهم ریختگی های مفهومی را نیز در پی داشته است. سرزمین کهنی مانند ایران در سیر تاریخی خود پیوسته در معرض ورود اندیشه های گوناگون از افق های دور- زمانی فرهنگ و اندیشه یونان و روم و گاهی اعراب و اسلام- بوده است و این داد و ستد فرهنگی کشور را از ایستایی و خمودگی باز داشته است. بی تردید، درهر دوره ای از چرخش های تاریخی ضرورت بازبینی و بازاندیشی دانش های رایج از منظر روش
شناختی و معرفت شناختی احساس می شود. رویکردها و برداشت های تازه در مسیر سیاست گذاری فرهنگی و از سوی دیگر پیچیدگی روزافزون فرهنگ، نیاز به پرداختن بیشتر به پژوهش های فرهنگی را دو چندان می کند. این اندک نوشتار، تنها بهانه ای بود برای اندیشه ورزی بی طرفانه پیرامون یکی از مهم ترین مسائل جامعه کنونی ما و تلاشی در راستای پرسشگری و نه الزاما پاسخگویی.
*دکترای علوم سیاسی، دانشگاه دفین پاریس