سالمندان پرستار میخواهند، نه زندانبان
جوامع نوآور و فردمحورْ فناوریها و درمانهای پزشکیِ چنان پیشرفتهای را به وجود آوردهاند که با آنها میتوان افراد را بیش از گذشته زنده نگه داشت، اما همین جوامع نمیتوانند از کسانی که بهخاطر پیری وابسته میشوند مراقبت کنند. این تناقضی آشکار است.
کد خبر :
589372
ترجمان: جامعهشناسان به ما میگویند که جوامع شکوفای غیرغربی نیز به همین طریق توسعه مییابند: وقتی افراد توان مالی کافی برای زندگی مستقل از خانواده را به دست میآورند، این کار را میکنند. بسیاری از افراد سالمند هم وقتی وابسته میشوند، بر همین باورند: آرزوی اجتناب از «وبال گردنِ» نسل بعد بودن، آرزویی قدرتمند و فرافرهنگی است. به گزارش گاردین، یکی از سرودهای هومرْ درمورد انسانی فانی است که یکی از خدایانْ عاشق اوست: ائوس، خدای سپیدهدم، چنان دلباختۀ تیتون بود که تاب نداشت او روزی بمیرد. ائوس از زئوس خواهش کرد که به دلدارش جاودانگی ببخشد. در ادامۀ شعر آمده است: «شهبانو ائوس خیلی سادهدل بود. او در دلِ خود به این فکر نیفتاد که برای تیتوس جوانی ابدی بطلبد و او را از ورطۀ پیری مرگبار برهاند.» این دو دلداده سالها با خوشیِ فراوان کنار یکدیگر زندگی کردند تا اینکه آثار پیری کم کم در تیتون ظاهر شد. ابتدا ائوس او را از بستر خود بیرون راند، هرچند هنوز دوستش داشت و «در خانۀ خود، او را گرامی میداشت و به او غذا و شهد خدایان میداد». جسم تیتون با عذاب جاودانگی، رو به ضعف گذاشت: تیتون چنان فرتوت شد که حتی نمیتوانست
اندام فرسودۀ خود را حرکت دهد. ائوس نمیتوانست تیرهروزی تیتون را درمان کند و به دلیلِ اقدام زئوس، حتی نمیتوانست او را از زندگی خلاص کند. سرانجام ائوس «تیتون را در اتاقی خواباند و درهای درخشانِ اتاق را بر او بست. او تا ابد در آنجا ناله میکند و دیگر نیرویی را که زمانی در اندام تنومندش بود، نخواهد داشت».
ما بلدیم چطور عمر بدن را طولانی کنیم، اما هنوز چندان نمیدانیم چطور فرایند پیری را کند کنیم یونانیان اساطیرشان را با دقت زیادی انتخاب میکردند. این اسطوره دو دوراهی را دربارۀ مرگ و پیری به تصویر میکشد که ما در غرب تازه داریم با آنها دستبهگریبان میشویم: اول اینکه چطور برنامهریزی کنیم تا از عزیزانی مراقبت کنیم که باوجود ضعف جسمی و ذهنی، عمری طولانیتر به آنها داده میشود؛ دوم اینکه چگونه با افول جسم کنار بیاییم، درحالیکه «علاجی» در دسترس نیست. اتول گاواندِی جراح اهل بوستون و نویسندۀ هیئتتحریریۀ نیویورکر و فرد برگزیدۀ امسال برای سخنرانی رادیویی «بی.بی.سی رایت» است. او در دو نیمۀ کتابِ خود بهطرزی پراحساس، گسترده و عمیقاً شخصی، به کاوش در این دوراهیها پرداخته است. دوراهیِ اول مربوط به موفقیت گستردۀ مراقبت از سلامتی در دوران مدرن است: آلودگیهایی که زمانی اکثر ما را میکشت، اکنون مغلوب شدهاند و بیماریهایی که حتی همین چند دهه پیش، در دهههای ۶۰ و ۷۰ ما را از پای درمیآورد، اینک بهطور فزایندهای قابل درمان میگردند. امروزه عمرهای هشتاد و نودساله بسیار رایجاند، اما چنین عمرهای طولانیای در تاریخ
انسان استثنا بودهاند، نه قاعده. ما بلدیم چطور عمر بدن را طولانی کنیم، اما هنوز چندان نمیدانیم چطور فرایند پیری را کند کنیم یا عمر ذهن را طولانی نماییم. حتی برای کسانی که دچار زوال عقل نمیشوند هم، ضعف و شکنندگیِ دوران سالمندی موجب وابستگی به دیگران و غالباً رفتن به آسایشگاههای سالمندان میگردد. این تناقضی آشکار است که جوامع نوآور و فردمحورْ فناوریها و درمانهای پزشکیِ چنان پیشرفتهای را به وجود آوردهاند که با آنها میتوان افراد را بیش از گذشته زنده نگه داشت، اما همین جوامع نمیتوانند از کسانی که بهخاطر پیری وابسته میشوند، مراقبت کنند. جامعهشناسان به ما میگویند که جوامع شکوفای غیرغربی نیز به همین طریق توسعه مییابند: وقتی افراد توان مالی کافی برای زندگی مستقل از خانواده را به دست میآورند، این کار را میکنند.
آرزوی اجتناب از «وبال گردنِ» نسل بعد بودن، آرزویی قدرتمند و فرافرهنگی است
بسیاری از افراد سالمند هم وقتی وابسته میشوند، بر همین باورند: آرزوی اجتناب از «وبال گردنِ» نسل بعد بودن، آرزویی قدرتمند و فرافرهنگی است. گاواندِی بر آن است تا این باور غلط را تخریب کند که جوامع سنتی همیشه احترام بیشتری برای مسنترها قائل بودند.
ما حتی به کودکان اجازۀ خطرکردن بیشتری میدهیم تا به سالمندان پیش از بازسازیهای بعد از جنگ جهانی دوم و شکلگیری دولتهای رفاه، افراد وقتی به سنی میرسیدند که نیازمند کمک بودند، خانوادههایشان از آنها مراقبت میکردند؛ اگر هم خانوادهای نداشتند، به نوانخانه۱ میرفتند. نوانخانهها مکانهایی بیسروسامان و غالباً کثیف بودند (نوانخانههایی که گاواندِی در هند از آنها بازدید میکند، هنوز هم اینگونهاند) و باعث زوال سریعتر کسانی میشدند که به آنجا میآمدند. پیشرفتهای اجتماعی و پزشکی در قرن بیستم در دنیای غرب موجب ظهور بیمارستانها شد. بیمارستانها بهتدریج شروع به پذیرفتن کسانی کردند که دچار مشکلات علاجناپذیر پیری بودند. آسایشگاههای سالمندان منحصراً برای مدیریت این جماعت طراحی شدند؛ این آسایشگاهها، نهادهایی هستند که ریشه در مراقبتهای پزشکی دارند. آسایشگاه سالمندان (nursing home) از دو کلمه و دو وجه تشکیل شده، اما بسیاری از افراد ارائه «پرستاری» (nursing) را بر داشتنِ «خانه» (home) ارجحیت میدهند. اروینگ گافمن در تحقیقِ سال ۱۹۶۱ خود تحت عنوان آسایشگاهها، به شباهتهای تکاندهندۀ آسایشگاه سالمندان و زندان
اشاره میکند. وجه مشترک این آسایشگاهها با دارالایتامها، تیمارستانها و پادگانهای نظامی این است که اینها «نهادهایی مطلق»۲ هستند که دغدغهشان کاهش خطر و آسانسازی وظایف خدمه، ولو بهقیمت ازدسترفتن استقلال و عزتنفس بزرگسالان است. حتی امروزه نیز تعداد زیادی آسایشگاه سالمندان وجود دارد که در آنها مراجعین حق ندارند تنها قدم بزنند تا مبادا بیفتند، یا بعضی غذاهای محبوبشان را بخورند تا مبادا خفه شوند، یا از چاقو استفاده کنند تا مبادا خود را زخمی کنند. در بسیاری از آسایشگاههای سازمانی، که بهعنوان پزشک عمومی به آنها سر زدهام، ساکنین حق نگهداری حیوانات خانگی ندارند تا مبادا باعث اذیت خدمه شوند یا صاحب خود را گاز بگیرند. گاواندِی در یکی از چندین متن گزنده در این کتاب مینویسد: ما حتی به کودکان اجازۀ خطرکردن بیشتری میدهیم تا به سالمندان، چراکه فرض میکنیم بچهها به سنی رسیدهاند که برای خود تصمیم بگیرند. حداقل به کودکان اجازه میدهیم با تاب و سرسره بازی کنند. وسواس دربارۀ خطرْ باعث زوال زندگیِ آسیبپذیرترین افراد جامعه در سالهایی میشود که انتخابهایشان باید گرامی داشته شده و مورد احترام واقع گردند، حتی
اگر این انتخابها عمرشان را کوتاهتر کنند. ما طول عمر را بر آنچه باعث ارزشمندشدن زندگی میگردد ارجحیت بخشیدهایم. ناراحتکنندهتر اینکه گاواندِی نشان میدهد چطور شرکتهای ذینفع، رفتار کودکانه با سالمندان را ترویج میدهند. ساختِ شرکتهای دلسوزتر نهتنها راهحلی مستقیم است، که هزینههای بیشتری هم ندارد و فواید آن در جهت بهبود کیفیت زندگی بیشمار هستند.
وسواس دربارۀ خطرْ باعث زوال زندگیِ آسیبپذیرترین افراد جامعه در سالهایی میشود که انتخابهایشان باید گرامی داشته شود نیمۀ اول این کتاب مربوط به آسایشگاههای سالمندان است و اینکه چطور میتوان با عزتنفس به دوران سالمندی رسید. اما نیمۀ دوم کتاب به مراقبت تسکینی میپردازد و اینکه چطور میتوان با عزت جان داد. بهگفتۀ برخی منتقدان، پیروزیهای اعجابآور علم پزشکی در قرن گذشته باعث شده بسیاری از پزشکانْ مغرور شده و حاضر به قبول شکست نشوند (کلیشههای زبانِ نظامیان برای این دیدگاه نسبت به پزشکی و بدن ضروری هستند). تازه چشمانمان دارد بهروی این اشتباه گشوده میشود: هاسپیس۳ و مراقبت تسکینی سرانجام دارند به توجه و بودجهای میرسند که سزاوارش هستند. کمک به بیمارانمان برای داشتن مرگی خوب، بهطور فزایندهای بهعنوان چیزی مهم جهت شکوفایی در دوران زندگی تصدیق میگردد. بخش اعظمِ قسمت دومِ کتاب مربوط به نظام سلامت آمریکاست که گاواندِی در آن فعالیت میکند، جایی که جنبش هاسپیس و ارائۀ مراقبت تسکینی در مقایسه با بریتانیا نسبتاً توسعهنیافته هستند. گاواندِی طی مجموعهای از تأملات تأثیرگذار نشان میدهد که پزشکان چقدر در دادنِ
خبرِ بیفایدهبودنِ درمانْ بیمهارت و در تخمین عمر باقیماندۀ بیمارِ لاعلاجشان درمانده هستند. این یکی از سؤالاتی است که همواره پس از گفتنِ خبرِ یک تشخیص لاعلاج از من میپرسند، سؤالی که تقریباً پاسخ به آن غیرممکن است. اما شوکه شدم وقتی دیدم گاواندِی این مطلب را برملا میکند که: اشتباه پزشکان در این پیشبینی اتفاقی نیست و آنها بهطور متوسط این مدت را پنج برابر میگویند. نفوذ پزشکیِ تجاری و ارجحیتِ سودِ شرکتهای بیمه نسبت به سود بیماران میتواند این مسئله را بسیار پیچیده کند، اما گاوانده در میان بلوای اضطراب، احساسات متناقض و سودهای مخفی میتواند بصیرتهایی روشنیبخش به ما بدهد.
اشتباه پزشکان در این پیشبینی زمان مرگ اتفاقی نیست و آنها بهطور متوسط این مدت را پنج برابر میگویند او در اواخر کتابْ داستان زوال و مرگ پدر خودش را بر اثر تومور نخاعی بازمیگوید. تجربۀ او، بهعنوان جراح، در این قسمت از دور خارج شده و او خود را در موضع ضعف و وابستگی بهعنوان فرزند مییابد، نه بهعنوان پزشک. در اینجا نه جراح اهل بوستون، بلکه پسری نگران است که در ویژگیهایی از پزشکان معالج پدرش تأمل میکند. از نظر او این ویژگیها فضیلت هستند: نه غرور و کلهشقی، بلکه تصدیق عدمقطعیتها و تمایل به پذیرش خطر. او در مییابد که پزشکان زمانی میتوانند به کارامدترین وجه ممکن ارتباط برقرار کنند که موضعِ مشاهدهگر بالینی و بیتفاوت را کنار گذاشته و از احساس خود سخن میگویند: «من نگران تومور شما هستم...» او درمییابد که اکثر اوقاتْ شجاعانهترین و انسانیترین تصمیم، انجامندادن هیچ کاری است. وقتی دقیقههای آخر فرا میرسد، گاواندِی هنوز حضور ذهن دارد تا از پدرش بپرسد: «حاضری چه کارهایی انجام دهی تا فقط فرصت زندگی طولانیتری را داشته باشی؟» پاسخ این سؤال به پدر او کمک میکند که مرگی نسبتاً آرام در آغوش خانوادهاش
داشته باشد، نه پایانی فناوریزده در بخش مراقبتهای ویژه. پیام طنینانداز در فانیبودن این است که زندگی ما روایت دارد: همۀ ما میخواهیم نویسندۀ داستان خود باشیم و در داستانها پایان اهمیت دارد. پزشکان و دیگر متخصصان بالینی باید برای کمک به افراد در داشتن پایانی خوشْ مهارت بیشتری به دست آورند وگرنه افراد بیشتروبیشتری از ما زندگیشان را در حال ناله میان درهای درخشان به پایان میرسانند.