روزنامه ایران: 13، 14 سال پیش، گزارش کشف جسد دست و پا بسته و ناشناسی در حاشیه یکی ازاتوبانهای غرب تهران به ما اعلام شد. بلافاصله هم راهی محل حادثه شدیم.دربررسی صحنه قتل باجسدی روبهروشدیم که دور صورت، دستها و پاهایش را با نوار چسب پهن بسته و او را در یک گونی کنار اتوبان رها کرده بودند. هیچ مدرک شناسایی نیز همراه مقتول نبود.بنابراین جسد ناشناس با دستور بازپرس جنایی برای تعیین هویت و علت اصلی مرگ به پزشکی قانونی انتقال یافت.
قربانی سرشناس
درادامه بررسیهای تخصصی دریافتیم جسد کشف شده متعلق به مدیر ارشد و ثروتمند یک شرکت بزرگ در پایتخت است. یک روز بعد از کشف جسد خودروی مقتول نیز در کنار پل گیشا پیدا شد. با افشای هویت مقتول، خیلی سریع حسابهای بانکیاش را مورد بررسی قرار دادیم و با تحقیقات تخصصی از خانوادهاش فهمیدیم سارقان علاوه بر خالی کردن حسابهای بانکی و سرقت گوشی تلفن گرانقیمت مرد ثروتمند، خودروی او را نیز برای ساعاتی برده بودند. با این شواهد شکی نبود که عاملان جنایت انگیزهای جز سرقت نداشته و فرضیه اول این بود که آنها با اطلاع از وضعیت مالی این فرد، او را ربوده و پس از رسیدن به هدفشان مرتکب جنایت شدهاند.
سرنخ طلایی
با توجه به اینکه مقتول خودش حسابهایش را خالی کرده بود، ردگیری از طریق بانک به جایی نمیرسید بنابراین تنها سرنخ ما گوشی تلفن همراهش بود که آن هم از روز جنایت خاموش شده بود. 15 روز از تحقیقات میگذشت که مأموران ردی از گوشی تلفن همراه در اصفهان بهدست آوردند و با پیگیریهای تخصصی دریافتیم این گوشی گرانقیمت در اختیار یک زن است. این زن میتوانست سرنخ خوبی برای ما باشد بنابراین به تحقیق پرداختیم. او گفت: گوشی را ازیک تلفن همراه فروشی در میدان قزوین تهران خریده است. پس از تأیید اظهاراتش سراغ تلفن همراه فروشی رفتیم. مردجوان که صاحب مغازه بود به مأموران گفت: این گوشی گرانقیمت را از زن جوانی خریده اما مبلغی از پولش باقیمانده که باید به او پرداخت شود. با شنیدن این خبرخوب هماهنگیهای لازم صورت گرفت و سرانجام چند روز بعد وقتی زن جوان با یک مرد به تلفن همراه فروشی آمد، کارآگاهان ما هر دو را بازداشت کرده و به اداره آگاهی منتقل کردند.
اعتراف پس از 15 روز
زن و مرد دستگیر شده تنها مظنونان پرونده بودند و اطمینان داشتیم که با تمرکز روی آنها میتوانیم راز این جنایت را کشف کنیم. زن جوان در بازجوییها مرد بازداشت شده را شوهر خواهرش معرفی کرد. در تحقیقات تخصصی هم مطمئن شدیم این زن بیگناه است اما مرد مظنون را تحت بازجویی قراردادیم. او ابتدا همه چیز را انکار میکرد اما ساعاتی بعد لب به اعتراف گشود و گفت: «دو روز قبل مردی را با همدستی دکتر... به خانه صاحب گوشی تلفن همراه بردیم و به قتل رساندیم. گوشی را هم از همانجا برداشتم.»
اما با توجه به اینکه از زمان کشف جسد مرد ثروتمند 15 روز گذشته بود شکی نبود که قتل دیگری نیز اتفاق افتاده و مرد جوان ناخواسته به آن اعتراف کرده است. با اطلاعاتی که او از محل رهاکردن جسد در نزدیکی شهریار داد توانستیم محل را پیدا کنیم. کار تحقیقاتی ما تا ساعت 10 شب ادامه داشت و مشخص شد مأموران پاسگاهی در نزدیکی شهریار جسد مجهول الهویهای را کشف کرده و پرونده این مرد نیز آنجا است. جزئیات پرونده نشان میداد این فرد نیز مانند نخستین قربانی با چسب پهنی بسته شده و در گونی قرارداده شده و هر دو نیز خفه شدهاند.اما آنجا ماجرای دستگیری قاتل را بروز ندادیم و وقتی خانواده دومین قربانی را پیدا کردیم و جسد شناسایی شد دریافتیم با توجه به نفوذ، قدرت و ثروت قربانیان موضوع قتلهای سریالی ثروتمندان بانفوذ در میان است.
افشای راز شوم
دیگر شکی نبود که این دو جنایت به هم مربوط است و به همین دلیل همان شب تا نزدیک 3 بامداد بازجوییها را ادامه دادیم تا معمای قتل جسد درکناراتوبان نیز حل شود. این قاتل که «سعید» نام داشت نزدیک صبح، جنایت اول را نیز پذیرفت و گفت: «همدستم بواسطه شغلی که داشت با افراد سرشناس و ثروتمند در مراسم رسمی آشنا میشد و آنها را خصوصی به خانهاش در تهران دعوت میکرد. آنها اعتبار و قدرت زیادی داشتند و همدستم هم از همین موضوع استفاده میکرد و با دعوت از زنانی در روز میهمانی، قربانیان را در فضایی غیراخلاقی قرار میداد. ما کلید خانه را داشتیم به همین خاطر با پوشیدن لباس پلیس وارد خانه شده و آنها را غافلگیر میکردیم. تهدید به افشای خلوت این افراد با زنان باعث میشد تا آنها برای خالی کردن حساب هایشان مقاومت نکنند وازاین راه پول کلانی به دست میآوردیم. از طرفی چون قربانیها، همدستم را میشناختند وقتی همه پول هایشان را میگرفتیم، آنها را به قتل میرساندیم تا لو نرویم. بعد از این دو جنایت قرار بود قتلها را به همین شیوه ادامه دهیم که...»
در انتظار همدست خطرناک
با اعترافات سعید، برای دستگیری همدستش مجوز قضایی گرفتیم و خانه او را در تهران تحت نظر قرار دادیم. به گفته سعید، «دکتر...» در شرق کشور زندگی میکرد و چند هفته یک بار در تهران آفتابی میشد. از طرفی با توجه به شغل و سمت این جنایتکار، نمیشد ریسک دستگیری او در شهر محل خدمتش را کرد. بنابراین با اطلاعاتی که «سعید» داده بود خانهاش را درتهران پیدا کردیم. یک اکیپ از مأموران را به محل بردم و دو نفر نیز در کوچه روبهرویی مستقر شدند که به طور نامحسوس کشیک 24 ساعته داشته باشند. صبح دومین روز حضور نیروها در محل، برای جابهجایی مأموران کشیک، خودم هم به محل آمدم و دیدم یکی از مغازه داران حاشیه خیابان با اطلاع از حضور مأمورانم در خیابان برایشان خوراکی میآورد. این اتفاق باعث شد به فکر راه دیگری برای مراقبت از خانه بیفتم. قفل ساز آوردم و قفل در آپارتمان «دکتر» را باز کردیم تا در آنجا منتظر رسیدن فرد مورد نظرباشیم. اما از شانس بد ما پیرزن فضولی در واحد کناری بود که هر لحظه به راهرو سرک میکشید. بنابراین با احتمال اینکه این زن ممکن است با صاحبخانه تماس بگیرد آنجا را ترک کردیم اما خودم تا شب همانجا کشیک دادم و بالاخره راه
حل بهتری پیدا شد. ساعت 10 و 30 شب یکی از ساکنان ساختمان در وضعیت بدی با یک زن از خانه بیرون آمد. همین صحنه کافی بود تا جرقهای در ذهنم بخورد. به همین خاطر بسرعت پیاده شدم و همسایه دکتر را با کارت شناسایی پلیس تا حد مرگ به وحشت انداختم. او فرد بانفوذی بود و از افشای رازش میترسید بنابراین با این بهانه که باید تحت نظر باشد نیروها را به خانه او فرستاده و بدون دردسر از داخل ساختمان رفت و آمدها را کنترل کردیم.
شکار لحظه ها
دکتر در دماوند دوستی داشت که وقتی به تهران میآمد کارهایی برایش انجام میداد. شماره این مرد را از سعید گرفتم و خودم با ترفندی خاص با او رابطه برقرار کردم و قرار شد هر زمان دکتر به تهران آمد مرا خبر کند. اگر اشتباه نکنم میهمانی ما در خانه همسایه دکتر نزدیک 14 روز طول کشید تا اینکه ساعت 8 شب پانزدهمین روزانتظار، دوست دکتر به من زنگ زد و گفت که همین الان او را به خانه رسانده و با خودروی دکتر در راه بازگشت به دماوند است.بلافاصله با مأمورانم در محل تماس گرفتم اما آنها چون خودروی دکتر را ندیده بودند اطلاعی از آمدنش نداشتند. بنابراین با اطمینان از حضوروی در خانه اش، با فرمانده تماس گرفتم و موضوع را گفتم. قرار شد تا صبح صبر کنیم تا نیرو بیاید اما من مطمئن بودم این کار دستگیری را مشکل میکند. با این حال هماهنگ شدیم؛ تعدادی در ساختمان و خودم نیز سر خیابان شب را به صبح رساندیم. نزدیک صبح بود که به همکارانم گفتم پیش از رسیدن مأموران پایین بیایید تا خودمان دستگیرش کنیم چون در شلوغی با مشکل روبهرو میشویم. یکی از همکارانم تنومند و قوی هیکل بود و با یک حرکت در را طولی نصف کرد و راه ورودمان به خانه باز شد. دکتر که از
صدای شکستن در از خواب پریده بود با دیدن ما شوک زده شد و او را دستگیر کردیم. دکتر تحصیلکرده و باهوش بود و اینکه در قتلها از اسلحه استفاده نکرده بود تا ردش پنهان بماند، هوش او را تأیید میکرد. اما اسلحه و فشنگ همراه داشت. وقتی عملیات دستگیری تمام شد فرمانده رسید و با توضیح علت عملیات قانعش کردم. دکتر را به آگاهی منتقل کردیم. او نصف روز سکوت کرد اما بعد وقتی فهمید سعید به همه چیز اعتراف کرده، قتلها را پذیرفت. به این ترتیب با تکمیل تحقیقات، پرونده را به دادگاه فرستادیم و قاضی حسینی کوه کمرهای هر دونفر را به اعدام محکوم کرد.