آیا رفتارهای عجیب ترامپ به خاطرات کودکی‌اش ربط دارد؟

روایتی که دونالد ترامپ در مورد چگونگی رسیدنش به امروز در ذهن دارد، چیست؟ آیا می‌توانیم از روایت او برای یک داستان مسحورکننده آمریکایی الهام بگیریم؟

کد خبر : 587022
سرویس بین الملل فردا:

همانند همه ما رئیسان جمهور نیز در ذهنشان موضوعاتی در مورد زندگی شخصی‌شان دارند. این موضوعات که روانشناسان به آنها هویت‌های روایی می‌گویند، تبیین می‌کنند که آنها چگونه و چه کسی هستند. این فرآیند اغلب ناهشیار است و شامل تفسیر مجدد انتخابی از گذشته و تخیل در مورد آینده است. حجم عظیم و فزاینده‌ای از تحقیقات در روانشناسی شخصیت، رشد و اجتماعی وجود دارد که نشان می‌دهند روایت زندگی در طول زمان به بزرگسالان حس انسجام، هدف و تداوم می‌دهد. روایت‌های رئیسان جمهور در مورد خودشان شکل دهنده دیدگاهشان در مورد هویت ملی نیز می‌باشد و بر فهم‌شان از اولویت‌ها و پیشرفت‌های ملی تاثیر بگذارد.

ماهنامه «سپیده دانایی» در شماره اخیر خود در مقاله‌ای به قلم «دان. پی. مک آدامز»، روانشناس سیاسی آمریکایی، به بررسی ریشه‌های رفتار دونالد ترامپ، نامزد ریاست جمهوری حزب جمهوری‌خواه آمریکا در سال 2016، پرداخت. در ادامه بخش‌هایی از مقاله وی را میخوانید: «جرج دبلیو بوش در سنین میانسالی داستان زندگی‌اش را بیان کرد که نشان میداد می گونه از یک مرد مست بیکار به یک مرد مذهبی منظم و فعال تبدیل شده است. اتفاقات کلیدی در این داستان «تصمیم به ازدواج با یک کتابدار منظم» در سن ۳۱ سالگی، «تغییر مذهب به مسیحیت انجیلی» در اواخر دهه چهارم زندگی و «ترک الکل برای همیشه» یک روز بعد از جشن تولد چهل سالگی اش بود. «بوشر» با جبران گناهان و ترک اعتیادش به الکل احساس کنترل و آزادی‌اش را دوباره به دست آورد. او با چسباندن این روایت به داستان کشورش، اعتقاد داشت که جامعه امریکا با در آغوش گرفتن یک جور محافظه کاری دلسوزانه دوباره ارزش های سالم خانوادگی و نجابت گذاشته‌اش را به دست خواهد آورد. او اعتقاد داشت که در منظر بین المللی افراد مظلوم باید بتوانند از نوع یکسانی از حقوق خدادادی، از جمله تعیین سرنوشت و زادی، بهرهمند شوند، اگر بتوانند از دست ظالمان رها شوند. داستان رستگاری بخش او به ذی‌حق دانستن خود در تشخیص بهتر و بدتر کمک کرد و باعت برپا کردن یک جنگ برای سرنگونی ظالمان شد. «باراک اوباما» در کتاب «رویاهای پدرم» نیز داستان رستگاری بخش زندگی خود را گفته است، که در آن از بردگی به آزادی رسیده است. البته، او وحشت‌های دوران بردگی یا تبعیض نژادی شدید را تجریه نکرده است. اما آن طور که او در این داستان تصویرسازی می‌کند، میراث‌بری از مارتین لوتر کینگ و دیگر مدافعان حقوق انسانی است که راه را برای او روشن کردند. داستان او یک روایت از صعودی است که در مسیر ملی به سوی برابری و آزادی منعکس شده است. به مانند «لوتر کینگ»، اوباما نیز معتقد است که قوس تاریخ به سوی عدالت است. «اوباما» از زمانی که با «میشل رابینسون» در سن 31 سالگی ازدواج کرد، در این روایت بزرگ نقش پیشرو را برای خود در نظر گرفت. اما روایتی که دونالد ترامپ در مورد چگونگی رسیدنش به امروز در ذهن دارد، چیست؟ و آیا می‌توانیم از روایت او برای یک داستان مسحورکننده آمریکایی الهام بگیریم؟ هویت‌های روایی ما اصولا با خاطرات اولیه‌مان از کودکی شروع می‌شوند. این خاطرات دور بیش از آنکه بخواهد، به صورتی که واقعا بوده، دوباره زنده شود، شبیه تفسیر اسطوره‌ای از آن چیزی است که ما در منورد دنیا تصویر می‌کنیم. خاطرات اولیه «بوش» در مورد بی‌گناهی، آزادی و زمان‌های خوبی بود که در دوران رشدش در دشت‌های تگزاس غربی داشت. این خاطرات برای «اوباما» حس حیرت بود که که در مورد صلح در دنیا نیز دچار یک گیجی نیز بود. دونالد ترامپ در یک خانواده ثروتمند در 1950 زندگی کرد، با مادری که خودش را وقف بچه‌هایش و پدری که خودش را وقف کار کرد. عمارت‌شان در ابتدای املاک «جامائیکا» در منطقه «کویینز» قرار داشت. مادرش یک کادیلاک و پدرش یک رولزرویس داشت. همه پنج فرزند خانواده ترامپ که دونالد چهارمین فرزند آنها بود، از یک محیط خانوادگی که در آن والدین‌شان به آنها عشق می‌ورزیدند و همدیگر را دوست داشتند، بهره‌مند بودند. اما در این نخستین فصل داستان دونالد ترامپ چیزی شبیه نوستالژی نجابت ہوش یا حیرت اوباما وجود ندارد. در عوض، او با حس خطر و نیاز به سخت گیری اشباع شده است. دنیا نمی‌تواند مورد اعتماد باشد. «فِرد ترامپ»، پدر دونالد، سازنده ساختمان‌های زیبا و و کسی بود و مجموعه‌های آپارتمائی در منطقه «کویینز» و «بروکلین» را مدیریت می‌کرد. در تعطیلات آخر هفته، یک یا دو فرزندش را به همراه خود برای بازرسی از ساختمان‌ها می‌برد. دونالد در مصاحبه با Cripplied America به یاد می‌آورد که «او من را همراه خود برای جمع کردن اجاره از ساختمانهای بروکلین همراه خود میبرد». صاحبخانه بودن برای پدر ترامپ یک سرگرمی نبودو سختی‌های خاص خودش را نیز داشت. دونالد در یکی از همراهی هایش با پدرش از او می‌پرسد چرا همیشه بعد از زدن زنگ، مقابل درب اضطراری می‌ایستد؟ پدرش پاسخ می‌دهد چون آنها برخی اوقات از این درب برای نپرداختن اجاره فرار می‌کنند. در حالی که ممکن است در پاسخ «فِرد ترامپ» یک نوع اغراق گویی نهفته باشد، اما به هر حال، این پاسخ جهان ببینی‌اش را نشان می‌دهد. او پسرانش را برای رقابت‌های سخت آموزش می‌داد، زیرا تجربه به او آموخته بود که اگر هوشیار و سختگیری نباشی، هرگز در تجارت زنده نمی‌مانی. درس‌های او در مورد سخت‌گیری با خلق‌وخوی پرخاشگرانه ذاتی ترامپ جفت‌وجور بود. ترامپ نوشته است: در منطقه «کویینز» یک بچه کاملا سرسخت تربیت شدم و می‌خواستم سرسخت‌ترین بچه محله باشم. «فِرد» سرسختی ترامپ را تحسین می‌کرد و او را تشویق می‌کرد که جلاد باشد، اما چشم‌اندازی از اینکه این نوع جوانان معمولا بزهکار می‌شوند، نداشت. در سیزده سالگی، بعد از ایمکه دونالد به همراه دوستش یک چاقوی ضامن‌دار خرید، پدرش تصمیم گرفت که او را به یک مدرسه نظامی بفرستد تا پرخاشگری‌اش را با نظم و انضباط ترکیب کند. همانطور که ترامپ در دهه‌های بعد می‌گوید: آکادمی علوم نظامی نیویورک یک مکان بسیار سختگیر و دشوار بود.گروهبان‌ها همه جا از تمرین‌های نظامی قدیمی استفاده می‌کردند. مدرسان از ضرب و شتم استفاده می‌کردند تا بچه‌ها خشن شوند.

مدرسه نظامی، آموزه کار سخت و نظمی که ترامپ از پدرش آموخته بود را تقویت کرد. به او یاد داده شد که چگونه با افراد پرخاشگر رفتار کند. ترامپ هرگز درس‌هایی که از پدرش و معلمانش در آکادمی آموخته است، از یاد نخواهد برد. دنیا جای خطرناکی است و شما باید برای جنگیدن آماده باشید. این درس بزرگترین تراژدی زندگی‌اش (مرگ برادر بزرگترش در سن ۴۳ سالگی) تقویت شد، «فِردی ترامپ»، برادر او، هرگز قادر نبود که در محیط رقابتی که پدرش فراهم کرده. بود، رشد کند. او در کتاب «ترامپ‌ها» توسط «بلر» به عنوان فردی بیش از حد شل» توصیف شده است، یک بازنده کسل کننده، اما دوست داشتنی. «فِردی» موفق نشد که پدرش را در کسب و کار خانوادگی تحت تأثیر قرار دهد و سرانجام خلبان شد. اما اعتیاد به الکل سهمی بزرگ در مرگ زودهنگام او داشت. دونالد که مشروب نمیخورد، برادرش را دوست داشت و وقتی او مرد، بسیار غصه دار شد. ترامپ در جایی گفته است «فِردی فقط یک جلاد نبود». در مصاحیه با مجله People در سال 1981 پس زمینه اساسی روایت زندگی را فاش کرده است: «انسان شرورترین موجود عالم است و زندگی مجموع‌های از جنگ‌ها است که یا به پیروزی ختم می‌شود یا به شکست.» آنچه ترامپ در این جمله گفته است، شبیه به آن چیزی است که دانشمند و روانکاو بزرگ قرن بیستم، «کارل گوستاو یونگ »، در مورد اسطوره فرهنگی عامه به نام «کهن الگوی جنگجو» گفته است. به گفته «یونگ »، بزرگترین جنگجو شجاعت، نظم و مهارت را هدیه می‌دهد؛ تکلیف اصلی زندگی او یک جنگ برای چیزهای مهم است، پاسخ معمول او به مسئله، ذبح کردن آن یا شکست دادن آن است؛بزرگترین ترس آن نیز ضعف و ناتوانی جسمی است. بزرگ ترین خطر برای جنگجو این است که بی‌دلیل تحریک به خشونت علیه دیگران شود.

ترامپ، بوکس و فوتبال آمریکایی را دوست دارد و زمانی خودش یک تیم حرفه‌ای فوتبال نیز داشته است.در آغاز برنامه The apprentice با این جملات که خوی وحشیانه دارد به بینندگان تلویزیونی خوش‌آمد می‌گوید: «نیویورک، شهر من. جایی که چرخ‌های اقتصاد جهان در آن هرگز از چرخش نمی‌ایستد. یک کلان‌شهر بی‌نظیر در پیوند قدرت و هدف که اقتصاد جهان را هدایت میکند. منهتن جای استواری است. این جزیره یک جنگل واقعی است. اگر مراقب نباشید جویده و به سیخ کشیده می شوید، اما اگر ساخت کار کنید می‌توانید شکار بزرگی کنید، واقعا بزرگ. داستان ترامپ خیلی به پول ربط ندارد. همان طور که او نوشته است «پول هرگز یک انگیزه بزرگ برای من نبوده است، به جز موقعی که بتوان از طریق آن امتیاز به دست آورد.» در عوض، این داستان در مورد رسیدن به صدر است. دونالد ترامپ وعده داده است که به عنوان رئيس جمهور دوباره عظمت آمريکا را به دست بیاورد. در Cripplied America گفته است که نخستین گام به سمت پیروزی، درست کردن نیروهای نظامی است: «هر چیزی با یک قدرت نظامی شروع میشود. هر چیزی. دشمنان ایالات متحده آمریکا وحشت‌زده تر از آن هایی هستند که در کویینز و منهتن با آنها روبر می‌شویم. بنابراین هرگز وضعیت سخت‌تری در مقابل آنها نخواهیم داشت. اعضای داعش وحشی های قرون وسطی هستند که باید به طور خستگی ناپذیر و بدون توقف همه آنها را تعقیب کرد تا کشته شوند. شاید رقیبان اقتصادی ما از جمله چین نیز کمتر از داعش ترسناک باشند، اما کمتر از آنها متخاصم نیستند. به ما ضربه می‌زنند، ما هم باید به آنها ضربه بزنیم.» اما پیروزی اقتصادی یک چیز است، شروع و برنده شدن در جنگ واقعی یک چیز کاملا متفاوت دیگر. البته ترامپ، از برخی جهات به نظر می‌رسد نسبت به برخی کاندیداهای دیگر کمتر به اقدام نظامی متکی است. او از تصمیم «جرج دبلیو بیوش» برای راه اندازی جنگ عراق در سال 2003 به شدت انتقاد می‌کند و در مقابل فرستادن نیروی نظامی به سوریه اخطار می‌دهد. اما همانطور که گفته شد، دلیل خوبی برای ترس از زبان آتش افروزانه ترامپ در مقابل دشمنان آمریکا وجود دارد. «دیوید وینتر»، روانشناس و استاد دانشگاه میشیگان، که سخنرانی افتتاحیه رئیسان جمهور امریکا را تحلیل کرده است، دریافته است. رئيسان جمهوری که سخنرانی‌شان با تشبیهات پرخاشگرانه و قدرت محور پیوند خورده است، از آن هایی که در سخنرانی‌شان از این تشبیهات استفاده نمی‌کنند، بیشتر احتمال دارد که کشور را به سوی یک جنگ رهنمون کنند. سخنان ترامپ هم در بخش داستان زندگی‌اش و هم در بخش نگرشش نسبت به دشمنان آمریکا قطعا پرخاشگرانه است و برون گرایی و خودشیفتگی بالای او، تمایل او به انجام رفتارهای پرخطر را نیز نشان میدهد. اعمالی که تاریخ با یاد خواهد سپرد. البته صحبت های خشن گاهی اوقات می‌تواند از تعارض نظامی جلوگیری کند، از جمله موقعی که یک دشمن بالقوه می‌ترسد. اما زبان متخاصم خشم مالی گرایانه را در بین طرفداران ترامپ تحریک می‌کند و ملت‌های رقیب، که مورد حمله ترامپ واقع می‌شوند، بر میانگیزاند.

در بین فرهنگ‌های جهان، روایت جنگجو به طور سنتی در مورد مردان جوان است. اما ترامپ همین روایت را در طول زندگی‌اش حفظ کرده است. ترامپ تا اینجا همیشه یک برنده بزرگ بوده است. حتی اکنون که او به سن 70 سالگی نزدیک می شود، هنوز جنگجو است. داستان زندگی‌اش به صورت تمام و کمال در مانور راهبردی‌اش در دهه 1970، پیروزی تماشایی‌اش در دهه 1980 (ساخت هتل grand hyatt و برج ترامپ)، شکست‌هایش در اویل دهه 1990 ، بازگشتش به عرصه در اواخر همین دهه و توسعه نام و شهرتش تاکنون نشان داده می‌شود. در سراسر این همه سال او به یاد داشته است که باید مبارزِ وحشی باشد که برای برنده شدن مبارزه می‌کند.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: