آیت الله مُمجّد و توسل به حضرت معصومه برای فهم درس
سخن از آیت الله شیخ علیرضا ممجّد لنگرودی است شخصیتی وارسته که از همان دوران نوجوانی و برای فهم دروس، به حضرت کریمه اهل بیت(س) متوسل میشد.
کد خبر :
586239
خبرگزاری فارس: سال 1293 هجری شمسی در شهرستان لنگرود در شرق استان گیلان و در خانوادهای روحانی، نوزادی به نام علیرضا متولد شد.
علیرضا دوران کودکی را در طبیعت زیبا و سرسبز شمال گذراند و از سنین نوجوانی به دلیل بهرهمندی از یک خانواده اهل علم و به ویژه پدر و برادر فاضل، به یادگیری علوم آل محمد(ص) علاقه مند شد.
اما لنگرود در اوائل حکومت رضاخان، سه مدرسه علمیه داشت؛ یکی در کنار مسجد جامع، یکی در کنار بقعه آقا سید حسین کیا و سومی در کنار مسجد گلشن.
در دوران رضاخان، هر سه مدرسه تخریب شد و به خانه روستا تبدیل شد که خود نشاندهنده اوج دشمنی رضاخان با دین بود.
در عین حال لنگرود با اینکه شهر کوچکی بود امّا بیش از 70 عالم برجسته داشت که بیشتر آنان، مجتهد بودند. رضاخان همچنین بیشتر علمای بزرگ این شهر را به روستاها و اطراف تبعید کرد و بعضی هم به شهرهای بزرگ رفتند و بیشتر به لاهیجی و رشتی ملقّب شدند.
علیرضا اما از سنین کودکی در نزد پدر و برادر بزرگترش به تحصیل پرداخت تا اینکه پس از چند سال، به قم مهاجرت کرد و تحصیل و فراگیری علوم حوزوی را ادامه داد.
او درباره آن روزها میگوید: «در آن روزگار سخت، با همه مشکلات، آنچه که بیش از همه مرا رنج میداد، خوب نفهمیدن درسها بود. چندین درس میرفتم و هر چه زحمت میکشیدم و به خود فشار میآوردم، آنگونه که باید، درسها را نمیفهمیدم؛ تا این که روزی از شدت ناراحتی به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شدم و بسیار گریستم، به گونهای که چشمهایم میسوخت. به قلبم الهام شد که این طوری نباید درس بخوانی. روزی دو درس، یکی صبح و یکی بعد از ظهر کافی است. احساس کردم سوزش چشمم خوب شده و با نشاط بلند شدم و همین شیوه را به کار بستم.
شیخ علیرضا مُمجّد لنگرودی به خاطر فشار و سختگیریهایی که در آن سالها از سوی مأموران رضاخان نسبت به حوزه علمیه قم اعمال میشد، با صلاحدید پدرش به حوزه علمیه مشهد عزیمت کرد و 6 سال در جوار مضجع نورانی حضرت ثامن الحجج(ع) بیتوته کرد و از درس حضرات آیات حاج شیخ مجتبی قزوینی و حاج شیخ هاشم قزوینی بهره برد و البته برخی از دروس را هم برای طلاب پایههای پایینتر، تدریس کرد.
حوزه علمیه مشهد البته در سالهای قبل از حضور شیخ علیرضا، به دلیل جریان مسجد گوهرشاد و مبارزات مرحوم حاج آقا حسین قمی و جدیت رضاخان در مبارزه با روحانیت، از همگسیخته نشان میداد و علما همگی یا در تبعید به سر میبردند یا به روستاهای اطراف مشهد پناهنده شده بودند اما بعد از سقوط رضاخان در سال 1320، اوضاع کمی بهتر شد و علما از اطراف به مشهد آمدند و مورد استقبال پرشور مردم قرار گرفتند.
سال 1325 هجری شمسی که فرا رسید، آیتالله ممجّد دوباره راهی حوزه علمیه قم شد و 20 سال در این شهر به تحصیل و تدریس ادامه داد. در این دوران، تحول در حوزه قم نسبت به گذشته چشمگیرتر بود. وی پس از ورود به حوزه علمیه قم در امتحانات حوزه شرکت کرد و نزد آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی امتحان داد. معظمله در ذیل ورقه امتحانی ایشان نوشت:
«آقای ممجّد از عهده امتحان خوب برآمده و شایستگی تدریس دارد.»
این بود که ماهی 100 تومان شهریه برای وی مقرر داشتند.
آیت الله ممجد البته علاوه بر تدریس، باز هم به تحصیل و بهره گرفتن از دانش بزرگانی مانند حضرات آیات سید حسین طباطبایی بروجردی، سید محمدرضا گلپایگانی، شیخ عبدالحسین فقیهی رشتی و سید مرتضی مرتضوی لنگرودی ادامه داد و بیش از پیش ملّا شد.
اما باید گفت که شرکت در درس حضرت روح الله، یکی دیگر از توفیقات بسیار مهم آیتالله ممجد لنگرودی در قم است.
ایشان خود در این باره میگوید:
«من از ارادتمندان حضرت امام بودم. رفتار، منش و دانش ایشان برای من خیلی جاذبه داشت. در درس خارج فقه ایشان شرکت میکردم و علاوه بر آن، درس منظومهای هم برای ما میگفت. ابتدای آشنایی من با حضرت امام از طریق حاج آقا مصطفی بود، من برای حاج آقا مصطفی "شمسیه" میگفتم. روزی این آیه شریفه سوره کهف را مطرح میکردم که "سیقولون ثلاثه رابعهم کلبهم و یقولون خمسه سادسهم کلبهم رجما بالغیب و یقولون سبعه و ثامنهم کلبهم قل ربّی اعلم بعدّتهم ...". من گفتم عدد اصحاب کهف هفت نفر بودند و هشتمین، سگ آنان بود. تا همین جمله را گفتم، حضرت امام از دَر وارد شد. فرمود: از کجا میگویی که اصحاب کهف هفت نفر بودند؟ گفتم: به خاطر حرف واو در "و ثامنهم کلبهم"، چون خداوند در آن دو احتمالِ قبل "واو" نفرموده ولی در احتمال سوم، "واو" را اضافه فرمود و این نشان میدهد سخن قبل تمام است و جمله بعدی، جدای از آن است. امام از این سخن و برداشت من خوشش آمد و از آن به بعد، اصرار داشت که آقامصطفی منطق را در نزد من بخواند.
به یاد دارم ماه رمضانی بود و من به دلیل بیماری یکی از فرزندانم نتوانستم به تبلیغ بروم. روزی به منزل حضرت امام رفتم، امام فرمود: آقای ممجّد! چرا به تبلیغ نرفتهای؟ عرض کردم: فرزندم مریض بود، نتوانستم. ایشان استکان آبی را تبرّک کرد و به من داد و فرمود: این آب را به مریض بده؛ انشاءالله خوب میشود. آب را بردم و به فرزند مریضم دادم، شفا پیدا کرد و این قضیه بر ارادت من به ایشان افزود.»
آیتالله ممجد تواضع و پرهیز از اسراف را از ویژگیهای بارز و برجسته امام میداند و میگوید:
«امام شخصیت بسیار بزرگی بود. ویژگیهایی داشت و از خصالی برخوردار بود که در کمتر کسی وجود داشت. بسیار متواضع بود؛ در برابر طلبهها، خیلی تواضع میکرد. چه در جلسات خصوصی و چه در جلسات عمومی وقتی طلبهای، هر چند ساده و معمولی، وارد میشد و جناب ایشان متوجه میگردید، به تمام قد بلند میشد و احترام میکرد. از دیگر خصوصیات امام، پرهیز از اسراف بود. شاهد بودم روزی پس از درس، به اشکال طلبهای پاسخ میداد که متوجه شد آن طرف مسجد، لامپی بیدلیل روشن است، بدون این که از اطرافیان بخواهد، فوراً رفت لامپ را خاموش کرد و آنگاه، جواب اشکال طلبه را داد.
اتفاقاً در زمان جنگ برخی اشکال میکردند و بر ادامه جنگ خُرده میگرفتند، من همین خاطره را برای ایشان نقل میکردم و میگفتم: این چیزی است که من به چشم خودم دیدم. شخصی که این قدر در امور شرعی مقیّد میباشد چگونه در برابر این مسائل که به نظر شما اشکال میآید، بی توجه میتواند باشد؟ حتماً مصلحت اسلام و مسلمین را میبیند.»
سال 1345 بود که آیت الله ممجّد لنگرودی با تاکید فراوان برخی از استادانش مانند آیت الله گلپایگانی و آیت الله فقیهی رشتی به زادگاهش بازگشت تا در خدمت مردم و طلاب آن دیار باشد.
شیوه ایشان در تدریس این بود که هم مدرس باشد و هم به منزله پدر و برادر برای طلبه؛ اینگونه بود که مسائل گوناگون یک طلبه را زیر نظر داشت؛ در واقع هم مدرّس، هم مربی و هم مشاور بود. ایشان معتقد بود که برای به نتیجه رسیدن یک طلبه تا مقطع سطح، باید روش خاصی را با استاد راهنما و به طور دقیق طی کرد.
همچنین ایشان برای پذیرش طلبه، یک دوران آموزشی برگزار میکرد که پس از آن دوران، به آن فرد متقاضی تذکر میداد که استعداد این رشته تحصیلی را دارد یا نه که در صورت منفی بودن، رشته دیگری را که وی استعداد و زمینه آن را داشت، به او متذکر میشد.
ایشان در عین حال ایشان تاکید داشت که هر طلبهای که پایهای را پشت سر میگذارد، همان پایه را برای طلاب پایههای پایینتر تدریس کند.
درباره ساده زیستی این فقیه عالیقدر باید گفت که وی در این زمینه کاملاً اهتمام داشت تا از زیّ طلبگی خارج نشود و مکررا این خاطره را برای شاگردانش تعریف میکرد تا برای آنان هم درس باشد:
«روزی در محضر آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی بودیم که طلبهای آمد و اظهار داشت: آقا! این شهریهای را که شما میدهید کفاف زندگیام را نمیدهد. من عیالوارم و خیلی در تنگنا زندگی میکنم. حاج شیخ فرمود: خدا میداند و شاهد است من هم به اندازه شما شهریه دارم و به همان اندازهای که به شما شهریه میدهم، خودم هم برداشت میکنم.»
آیتالله ممجد سپس ادامه میداد:
«حالا شما در کجای دنیا سراغ دارید شخصیتی به عظمت حاج شیخ به عنوان مرجع علی الاطلاق و با آن نفوذ و علاقهمندی مردم به او، مانند یک طلبه گمنام زندگی کند و حقوق او مساوی باشد با یک طلبه؟»
آیتالله شیخ علیرضا ممجّد لنگرودی در سال 1374 در حالی که مشغول تدریس بود، دچار سکته مغزی شد و بعد از نزدیک به سه سال از این بیماری، در مانند چنین روزی در سال 1376 هجری شمسی در لنگرود، دار فانی را وداع گفت. پیکر پاکش را به قم منتقل کردند و حضرت آیت الله بهجت بر آن اقامه نماز فرمود تا برای تدفین به قبرستان نو منتقل شود و در جوار قبر پدر بزرگوارش، در خاک ارام گیرد.