تعبیر جالب مرحوم دولابی از تولد و چشم روشنی!

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: ببین ما انسان‌ها چقدر کم عقلیم که جدا شدن از خدا را تولّد می‌نامیم و جشن هم می‌گیریم. هرکس هم می‌آید چشم روشنی می‌آورد. هرچه گفتیم پول‌هایش را بیاورید هیچکس گوش نداد. پول‌ها را دور ریختند و چشم روشنی آوردند.

کد خبر : 582816
خبرگزاری تسنیم: مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: قرآن از قول حضرت عیسی(ع)، می‌فرماید: السلام علیَّ یومَ وُلدتُ. می‌دانی ما به چه چیز تولد می‌گوییم؟ از جای خود که پایین افتادیم نامش را تولد گذاشتیم. مغز که عیب داشته باشد اینجور می‌شود. آیا خوب است که آدمی خدا را رها کند و به غربت بیاید؟ اگر اینجا که آمده‌ایم جای خوبی است پس چرا بعدش می‌گویی یَومَ اموتُ یعنی جای خوبی نیامده‌ام. آمده‌ام و باید دوباره برگردم. تسلیم هم هستم یعنی ناچارم. خدا مرا آورده است: وَالسلامُّ علیَّ یومَ وُلِدتُ و یومَ اموتُ و یومَ ابعثُ حیاً (سوره مریم آیه 33).
آمده‌ایم به این دنیا و باز می‌گردیم و سپس زنده می‌شویم. اینها سه حالت است. ما اول که در عالمی دیگر بودیم، دوباره هم که زنده می‌شویم. آیا این آمدن به دنیا موت بود؟ آیا اسم اینکه رو به موت آمده‌ایم ولادت است، یا مردن است؟ آیا ندیدی که مُردم. دیدم جایم اشتباه است، برگشتم. تا گفتم یومَ ولدتُ گفتم یومَ اموتُ. به دنیا آمدم و بازگشتم و سپس از آنجا به شهر خود رفتم و دوباره زنده شدم. پس از اول زنده بودم، یا نبودم ولی پیش کسی بودم. یا خلقم نکرده بود. لذا گوارا نبود. پیامبر(ص) هم فرمودند یالیتَ لَم یُخلَق مُحمَّداً. کاش محمد خلق نمی‌شد. یعنی باید از تو کمی جدا شد و به اینجا آمد. ببین ما انسان‌ها چقدر کم عقلیم که جدا شدن از خدا را تولّد می‌نامیم و جشن هم می‌گیریم. هرکس هم می‌آید چشم روشنی می‌آورد. هرچه گفتیم پول‌هایش را بیاورید هیچکس گوش نداد. پول‌ها را دور ریختند و چشم روشنی آوردند. بچه هم که به دنیا آمده است گریه می‌کند، یعنی خدایا مرا کجا آورده‌ای؟ مگر من چه گناهی کرده بودم؟ مردم از آن طرف چشم روشنی می‌آورند. چه شهر خرابی است!
بعضی از بزرگان گفته‌اند بچه تا مدتی بعد از اینکه به دنیا می‌آید وقتی گریه می‌کند خدا را صدا می‌زند. او ننه را نمی‌شناسد که به او بگوید شیر و نان می‌خواهم. وقتی گریه می‌کند آن کسی را صدا می‌زند که حقیقتاً شیر را برای او آفریده است. به او می‌گوید شیر می‌خواهم
. اگر جایش بد باشد به او می‌گوید. همه را با گریه می‌گوید. مثل کسانی که بسیار بزرگ‌اند و فقط با خدا حرف می‌زنند، با مردم حرف نمی‌زنند. آنجا مردم چیزی نیستند. غیر از خدا کسی نیست و بچه این را می‌داند. تا سه ماه غیر خدا نمی‌شناسد. بعد از سه ماه پیامبر(ص) را می‌شناسد. یک شبح زیبا. با او حرف می‌زند، می‌خندد و یا گریه می‌کند.
سه ماه هم با امیرالمومنین(ع) است. به هفت هشت ماه که رسید آقاجان و مامان جان را به او یاد می‌دهند. تا ننه او را در بغل می‌گیرد کیف می‌کند. لبخند می‌زند. والا جلوتر حس می‌کند، ولی به حساب خدا می‌گذارد. بعد به او مامان و آقاجان گفتن یاد می‌دهند تا اینکه روی غلتک می‌افتد. پس از آن هرچه می‌گویی بچه‌ جان آرام! باز از گوشه و کنار حرف می‌زند. می‌گوید «آقا جان! جواب مرا بده. همه‌اش فکر رفیقت هستی» .
آیا می‌شود یان را با فکر، مختصر کرد؟ یعنی تولّد بی‌تولّد. اینجا بر ما گوارا نشد. نه شیر خوردیم، نه مادرمان را دیدیم. تا رفتیم او را ببینیم مُرد. تا آمدیم شیر را بشناسیم آن را از لبمان گرفتند. پستان مادر را سیاه کردند، گفتند این لولوست. پس این تولّد نبود. شما هم آن را تولّد نگیرید. کتاب طوبی محبت؛ جلد3 - ص 38 مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: