روزنامه ایران: اواخر سال 1336 که دبیر گروه حوادث روزنامه کیهان بودم برخی روزها به دادگستری و پزشکی قانونی سر میزدم تا خبرهای مربوط به این دو حوزه خبری را تهیه کنم. یک روز که وارد پزشکی قانونی شدم ابتدا به سراغ کسی رفتم که در سردخانه مسئول کار بود و مردگان را جابهجا میکرد. هر گاه پزشکان قانونی تصمیم داشتند علت مرگ یکی از جنازهها را تشخیص دهند از او میخواستند کالبدشکافی را انجام دهد.این مرد بهترین منبع خبری برای ما خبرنگاران بود چون میدانست چه کسی به قتل رسیده یا خودکشی کرده یا کدام فوت شده به علت بیماری مرده.
وقتی وارد سردخانه پزشکی قانونی شدم با دیدنم هیجان زده گفت:
-یک خبر خوب برات دارم. امروز به جای مردهها لاشه یک سگ را به پزشکی قانونی آوردهاند تا با کالبدشکافی علت مرگش را دکترها روشن کنند. با خود گفتم نخستین بار است که یک سگ خانگی را به پزشکی قانونی آوردهاند تا علت مرگش روشن شود و این عجیب به نظر میرسید. پرسیدم: صاحب این سگ کی هست؟ با احتیاط نگاهی به اطرافش کرد و آهسته گفت:
-چند نفر از کارکنان دربار با ماشین مخصوص جسد آوردند و رئیس پزشکی قانونی به همه ما سپرد که مبادا در این باره به کسی حرفی بزنیم من هم لاشه این سگ را توی یکی از کشوهای مخصوص مردهها گذاشتهام تا یکی از دکترها بیاید و کالبدشکافی انجام شود چون میخواهند بدانند علت مرگش چه بوده.
پرسیدم: پرس و جو نکردی بفهمی این سگ مال کدام یک از خانوادههای سرشناس بوده؟
گفت: آن طور که شنیدهام این سگ متعلق به خانواده آقای علم وزیر دربار بوده که به علت مشکوکی مرده.
این کالبدشکاف بیش از این چیزی نمیدانست و برای روشن شدن ماجرا به سراغ یکی از پزشکان قانونی رفتم. ما با هم رابطه دوستانهای داشتیم و هر شب که به عنوان پزشک قانونی مأموریت پیدا میکرد در مراسم اعدام یک محکوم شرکت کند یک روز قبل به من خبر میداد تا همراه با عکاس در چنین مراسمی حاضر شوم و عکس و گزارش تهیه کنم. وقتی از او درباره سگ خانه وزیر دربار پرسیدم، ماجرای جالبی را برایم تعریف کرد و گفت: -میدانید که آقای علم از رجال عشرتطلب است و بزمهای شبانهاش با همپالگی هایش معمولاً تا سحرگاه ادامه دارد. شنیدهام همسرش که از این عیش و عشرت شبانه علم ناراحت و عصبانی بود. همین سگ را سفارش داده بود دوستانش از فرانسه بیاورند و به خدمتکار مخصوص سپرده بود این سگ طوری تربیت شود که هرگاه علم بعد از نیمههای شب به خانه بر میگردد با ورود او به خانه پارس کند تا با سر و صدای سگ از شبگردیهای شوهرش باخبر شود. یک روز صبح به خانم علم خبر میدهند که سگ تربیت شدهاش به علت نامعلومی مرده و لاشهاش در گوشهای از باغ افتاده، همسر علم به فکر افتاد حتماً شوهرش برای اینکه از پارس کردنهای سگ در برگشت سحرگاهی از محافل شبانه راحت شود به
یکی از مراقبانش دستور داده این حیوان را با خوراندن سم بکشد. این زن برای اینکه حقیقت قضیه روشن شود اصرار کرده لاشه سگ را به پزشکی قانونی انتقال بدهند تا با آزمایش سمشناسی حقیقت قضیه روشن شود و علم هم ناگزیر دستور داده پزشکان قانونی با کالبدشکافی از لاشه سگ پی به علت مرگش ببرند.
من با شنیدن این موضوع به تحقیق ادامه دادم و پی بردم خود وزیر دربار هم به مرگ سگ تربیت شده همسرش ظنین شده چون همنشینان شبانهاش این ظن را به وجود آوردند که احتمال دارد جاسوسان روسیه شوروی برای کار گذاشتن دستگاههای شنود پنهانی ابتدا سگ تربیت شده همسر علم را با خوراندن سم کشتهاند تا براحتی وارد عمارت محل سکونت وزیر دربار شوند. تأثیر این ظن چنان بود که علم دستور داد کارشناسان وجب به وجب عمارت را جستوجو کنند تا در صورت نصب دستگاههای شنود آنها را از کار بیندازند. به همین خاطر خود علم بیش از همسرش اصرار داشت پزشکان قانونی هر چه زودتر به دقت با کالبدشکافی محرمانه سگ حقیقت قضیه را روشن کنند.
با جمعآوری چنین اطلاعاتی درباره مرگ سگ خانه وزیر دربار، گزارش مفصلی نوشتم و تصمیم گرفتم به عنوان یک خبر اختصاصی جالب در صفحه حوادث چاپ کنم اما نگران بودم مبادا پس از انتشار این گزارش مشکلاتی برای روزنامه فراهم آورد. به همین خاطر آن را توی کشوی میزم گذاشتم و تصمیم گرفتم با تحقیق و پرس و جوی بیشتری بتوانم نگرانی هایم را در چاپ گزاش برطرف کنم اما عصر همان روز در تحریریه روزنامه کیهان نشسته بودم که نسخهای از روزنامه اطلاعات را روی میزم گذاشتند و سردبیر گفت:
-صفحه حوادث اطلاعات را بخوان تا ببینی از چه خبر مهمی غافل ماندهای؟ با نگرانی نگاهی به صفحه حوادث اطلاعات انداختم و تنم یخ کرد. انگار آواری بر سرم فرود آمده بود. دیدم ماجرای سگ خانه علم را به تفصیل با تیتر درشتی در آن صفحه چاپ کردهاند.
بسرعت با انوشیروان کیهانیزاده دبیر سرویس حوادث روزنامه اطلاعات تماس گرفتم تا بدانم این خبر چگونه به دستش افتاده.
من و کیهانیزاده با هم دوستی صمیمانهای داشتیم که با گذشت 60 سال همچنان ادامه دارد. در آن زمان هر چند با هم رابطه دوستانهای داشتیم ولی رقابت تنگاتنگی بین ما بود و هر یک سعی میکردیم خبرهایی اختصاصی به دست بیاوریم. در تماس با کیهانیزاده پرسیدم: انوشیران خبر سگ علم را چطور به دست آوردی؟ به خنده گفت: رقابت یعنی همین رفیق. یک روز تو به من خبر میزنی روز دیگر هم نوبت من است.
راست میگفت. چون همین رقابت خبرنگاران هویت خاصی برای هر یک از دو روزنامه به وجود میآورد و به جلب خوانندگان و افزایش تیراژ منجر میشد.اما روز بعد چاپ خبر مربوط به سگ وزیر دربار برای کیهانیزاده مشکل ساز شد و شنیدم دولت از چاپ این خبر در اطلاعات بشدت خشمگین شده و دستور داده شده کیهانی زاده برای مدتی از کار برکنار شود.
خود او برایم تعریف کرد: خبر مربوط به کالبدشکافی از سگ وزیر دربار را یکی از خبرنگاران اطلاعات آورده بود که با دیدن این خبر فوراً دستور دادم حروفچینی شود. در آن ساعت صفحه حوادث به طور کامل بسته شده و آماده فرستادن به چاپخانه بود که بدون اطلاع سردبیر یکی از خبرها را از صفحه درآوردم و به جایش خبر مربوط به سگ علم را گنجاندم و سپس صفحه به چاپخانه فرستاده شد. صبح روز بعد وقتی وارد تحریریه شدم سردبیر با عصبانیت پرسید این چه خبری بود که در صفحه حوادث گنجاندهای؟ نزدیک بود روزنامه را توقیف کنند به هر حال دستور دادند از کار برکنار شوی.
ممنوع القلم بودن کیهانیزاده بیش از یک هفته ادامه داشت تا اینکه با وساطت مدیران روزنامه، دولت از تعقیب کیهانیزاده صرفنظر کرد و او به کارش ادامه داد.