چهار گروه رانده شده از کربلا

ماجرای کربلا و صحرای بلای آن، میدانی برای بروز پلیدی ها و پاکی ها بود. بسیاری افراد در این امتحان الهی و غربال الهی مردود و بعضی هم مورد عنایت و جذبه امام حسین (علیه السلام) قرار گرفتند، چهار گروه در کربلا جای ندارند: 1- دنیا پرستان 2- دینداران مشروط 3- بی بصیرتان 4-کسانی که تعلقات مقدس دارند.

کد خبر : 580289
سرویس دین و اندیشه فردا: دين‌دار آن است كه در كشاكش بلا دين‌دار بماند، و گرنه، در هنگام راحت و راغت و صلح و سلم چه بسيارند اهل دين..[1] این کلام پر مغز شهید اوینی، بسیار قابل تامل هست.

کسانی که فکر کردند به هر قیمتی می توانند خود را به قافله امام عشق برسانند، باید بدانند که که همراهی با امام عاشورا به این راحتی نیست و آزمون ها و بلاهای بسیاری در این مسیر وجود دارد، که هر کسی با توجه به ضعف هایش در این امتحان غربال می شود. چهار گروه عمده در دنیا وجود دارند که خداوند آنها را با همراهی امام حسین (علیه السلام) آزمود تا به کل مردم دنیا بفهماند این چهار گروه به درد یاری و شهادت در پای رکاب امام زمان خود را ندارند و در طول تاریخ این افراد با همان ویژگی بد خود، دریاری امام دچار لغزش می شوند و تا خود را اصلاح نکنند این داستان تکرار می شود.

1- دنیا پرستان
امام حسین (علیه السلام) به یاران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند.

ابتدا امام (علیه السلام) آغاز سخن کرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست.

ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ویران کنند. امام (علیه السلام) فرمود: من آن را براى تو مى سازم. ابن سعد گفت: من بیمناکم که اموالم مصادره گردد. امام فرمود: من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بیمناکم.

امام حسین (علیه السلام) هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى. ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: جو عراق مرا کافى است».[2] شخصیت هایی مانند «عمر سعد» به هر دری می زنند تا دنیایشان از بین نرود و هر چه امام می خواهد، دل پر از آشوب دنیای او را آرام می کند باز هم تاثیری ندارد و او در آتش طمع دنیا از یاری امام خود باز می ماند و به طمع «حکومت ری» جلوی امام زمان خود می ایستد.

2- دین داران مشروط
افرادی هستند که در یاری امام خود و دین خدا شرط می گزارند که اگر این طور شد من با شما می مانم وإلا روی یاری من حساب نکنید. اما سوال این است که امام به ما نیاز دارد یا ما برای هدایت نیاز به حجت خدا داریم؟ وقتی معرفت نیاز به امام به مسئله برعکس شود ما برای امام شرط می گذاریم.

طبری نقل کرده است:«ضحاک به همراه مالک بن نضر ارحبی، در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین (علیه السلام) ملاقات کردند. امام حسین (علیه السلام) آن دو نفر را به یاری خود خواند، وقتی آنان عذر خواستند امام (علیه السلام) علت عدم همراهی‌شان را جویا شد. مالک بن نضر گفت: من بدهی و نان‌خور دارم. اما ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت: «من هم فردی عیال‌وارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی -در کنارت- نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم.» امام (علیه السلام) پذیرفت».[3] ابومخنف از عبدالله بن عاصم الفائشی به نقل از ضحاک بن عبدالله مشرقی آورده است: «وقتی دیدم یاران امام حسین(علیه السلام) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی باقی نمانده‌اند، خدمت ابا عبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم».[4]

3- بی بصیرتان
چند وقتی است از واژه «بصیرت» زیاد استفاده شده و شاید به گمان بعضی‌ها حالت شعاری به خود گرفته باشد، اما تاریخ ما را ناچار می کند تا بی بصیرتی بزرگان را فراموش نکنیم و از آنها درس بگیریم. زیرا افراد زیادی بودند که به خاطر عدم درک درست در یاری امام، از یاری امام باز ماندند و بعدا دچار پشیمانی و گرفتاری شدند.
طبق نقل تاریخ او از بزرگان شیعه و کوفه بوده است و در جنگ صفین فرمانده لشکر امام علی (علیه السلام) بود. اما در ماجرای صلح امام حسن (علیه السلام) اعتراض به این حرکت امام می کند و حتی این اعتراض را پیش امام حسین (علیه السلام) هم می برد.

او از اولین کسانی است که برای امام حسین (علیه السلام) نامه می نویسد و او را به کوفه دعوت می کند. اما نکته مهم در شخصیت او شک و دودلی در تصمیم گیری بود و سابقه مخالفت او هم، گواه این بی بصیرتی است، که مانع حضور او در کربلا می شود ولو اینکه بعد کربلا و گریبان چاک داد و قیام توابین را تشکیل داد». [5]

4- وجود تعلقات مقدس در افراد
خداوند انسان رو وابسته به محبت به خانواده و دوستان آفرید. و قطعا در همین وابستگی ها انسان آزموده می شود همانطور که خداوند در قرآن فرموده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ .. [انفال 28] و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است..». پس نمی شود به این بهانه ها از یاری امام زمان باز ماند و باید درک موقعیت کرد و انتخاب درستی داشت.

از جمله این افراد «طرماح بن عدی طائی» است که در منزلگاه «عذیب الهجانات»، به همراه چهار سوار از کوفه به امام حسین (علیه السلام) پیوستند که طرماح راهنما و یکی از آنان بود.

«طرماح به امام گفت: با شما یارانِ اندکی می‌بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را دیدم که آماده جنگ با شما می‌شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! اگر می‌توانی یک وجب جلو نروی، نرو.

طرماح به امام پیشنهاد داد، به سوی قبیله من بیا، چرا که در آن‌جا کسانی هستند که تو را یاری کنند، او گفت بیست هزار طائی را برای جنگ خدمت امام می‌آورد. امام فرمود: خداوند تو و قبیله‌ات را جزای خیر دهد.ما و این گروه پیمانی بسته‌ایم که نمی‌توانم از آن باز گردم.

سپس از امام اجازه خواست تا طعامی به خانواده‌اش برساند و بازگردد؛ ولی او در راه بازگشت، زمانی که به عذیب هجانات رسید، خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را شنید».[6]

پس می بینیم که بعضی وابستگی ها و تعلقات به ظاهر عادی و منطقی که هر انسانی باید داشته باشد، چطور مانع یاری امام زمان می شود و انسان را خجالت زده می کند.

پی نوشت:

[1]. شهید سید مرتضی آوینی، مقاله سیاره رنج. [2]. «فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع وَيْلَكَ يَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُكَ أَ تُقَاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ كُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ يُهْدَمَ دَارِي فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع أَنَا أَبْنِيهَا لَكَ فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَيْعَتِي فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع أَنَا أُخْلِفُ‏ عَلَيْكَ‏ خَيْراً مِنْهَا مِنْ‏ مَالِي‏ بِالْحِجَازِ فَقَالَ لِي عِيَالٌ وَ أَخَافُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ سَكَتَ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَى شَيْ‏ءٍفَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ ع وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَكَ ذَبَحَكَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِكَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً فَقَالَ ابْنُ سَعْدٍ فِي الشَّعِيرِ كِفَايَةٌ عَنِ الْبُرِّ مُسْتَهْزِئاً بِذَلِكَ الْقَوْلِ.» بحار الأنوار، نويسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏ ،تاريخ وفات مؤلف: 1110 ق‏، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، موضوع: جوامع روايى‏، زبان: عربى‏، تعداد جلد: 111، ناشر: دار إحياء التراث العربي‏، مكان چاپ: بيروت‏، سال چاپ: 1403 ق‏، ج 44، ص 388-389. فتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 164-166. [3]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۴، بیروت: نشر موسسه الاعلمی للمطبوعات، ص۳۱۷؛ همو تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲، ص۳۰۱۵. [4]. البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۹۷؛ الطبری، پیشین، ص۳۰۵۰- ۳۰۵۱؛ ابن اثیر، پیشین، ج۴، ص۷۳. [5]. ویکی شیعه. [6]. ویکی شیعه.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: