چرا امام حسين(ع)  براى قيام خود كوفه را انتخاب كرد؟

حركت امام(علیه السلام)  به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از اين سرنوشت آگاه بود. اين تكليف و وظيفه خاص امام حسين(علیه السلام)  بود كه قابل پيروى براى ديگران و حتى امامان ديگر نمى باشد.

کد خبر : 573310
سرویس سبک زندگی فردا: در طول تاريخ اسلام همواره اين پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران -اعم از شيعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر يك به فراخور بضاعت علمى، پيش فرض ها و مبانى پذيرفته شده خود، پاسخى به آن داده اند. در این مقاله به نقل از پرسمان به این سوال پاسخ خواهیم داد.
امورى كه اين پرسش را از اهميّت مضاعف برخوردار مى كند، از قرار زير است: ۱. امام حسين (علیه السلام)  در اين حركت سياسى - نظامى خود، در ظاهر شكست خورد و اين شكست عمدتا ناشى از انتخاب كوفه به عنوان محلّ قيام بود.
۲. شخصيت هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللّه  بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زينب (علیهاالسلام) [۱]، عبداللّه  بن عباس[۲]، عبداللّه  بن مطيع[۳]، مسور بن مخرمة[۴] و محمد حنفيه[5]، امام حسين (علیه السلام)  را از رفتن به عراق و كوفه منع مى كردند و برخى از آنها پيشينه كوفيان در غدر و فريب كارى و تنها گذاشتن امام على(علیه السلام)  و امام حسن (علیه السلام)  را به آن حضرت (علیه السلام)  يادآور مى شدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى اين نظرات - كه بعدها در ظاهر درستى آنها آشكار شد - عزم خود را جزم كرده و به سمت كوفه به راه افتاد و در اينجا است كه برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه كارى سياسى را به امام (علیه السلام) داده اند![۶]
از كلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنين بر مى آيد كه در مقابل كوفه، گزينه هاى ديگرى همانند يمن نيز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسين(علیه السلام)  مى گويد: «اگر حتما اصرار بر خروج از مكّه دارى، به سمت يمن برو كه در آنجا وادى ها و قلعه‌هاى محكمى وجود دارد و سرزمين گسترده اى است و تو مى توانى داعيان و مبلغان خود را از آن سرزمين به نقاط ديگر گسيل كنى».[۷]
چرا امام (علیه السلام)  آن گزينه ها را انتخاب نكرد؟ در مقابل اين مسائل و پرسش ها شخصيت هاى غيرشيعى -اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقيد به پيش فرض ها و مبانى كلامى شيعى (همانند علم غيب و عصمت از خطاى امام (علیه السلام) ) به تجزيه و تحليل قيام پرداخته و با توجه به نتيجه نظامى قيام، احيانا آن حضرت را در حركت خود منتسب به اشتباه كرده اند! اما شيعيان با توجه به مبانى كلامى پيش گفته خود، در صدد تحليل اين حركت امام حسين(علیه السلام)  برآمده و نظريات متعددى ابراز داشته اند كه عمده تلاش هاى آنان در اين راه به دو نظريه زير بازگشت مى كند: یك. نظريّه شهادت اين نظريه مبتنى بر امور زير است: ۱. هر يك از امامان شيعه هنگامى كه به امامت مى رسند، صحيفه اى را مى گشايند كه در آن وظيفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى كنند و مأمور مى شوند بر طبق همان عمل كنند.[۸]
۲. امام حسين (علیه السلام)  هنگامى كه پرونده خود را گشود، در آن وظيفه خود را چنين مشاهده كرد: «قاتِل فاقُتل و تُقْتَل و اخرُج باَقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك»[۹]؛ «بجنگ، بكش و بدان كه كشته مى شوى و همراه با گروه هايى براى شهادت از ديار خود بيرون رو و بدان كه آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسيد».
بنابراين مشيت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسين (علیه السلام)  قرار گرفته بود و آن حضرت چاره اى جز اجراى اين مشيّت نداشت؛ چنان كه بار ديگر و در آستانه حركت به سمت عراق، اين امر به گونه اى در خواب، به وسيله پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله)  بر امام حسين(علیه السلام)  ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفيه برادرش -كه از او علّت حركت امام (علیه السلام)  به سمت كوفه را مى پرسيد- جواب داد: پيامبر (صلی الله علیه وآله)  در خواب به نزد من آمد و فرمود: «يا حسين اخرج فان اللّه  قد شاء ان يراك قتيلاً».[۱۰]
طبق اين نظريه[۱۱]، حركت امام(علیه السلام)  به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از اين سرنوشت آگاه بود. اين تكليف و وظيفه خاص امام حسين(علیه السلام)  بود كه قابل پيروى براى ديگران و حتى امامان ديگر نمى باشد.
بنابراين جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى ماند و مسأله اصرار امام (علیه السلام)  بر حركت -به رغم نظر شخصيت هاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مى شود؛ زيرا در نظر اينان، امام (علیه‌السلام)  خود بهتر از هر كس، از فريب كارى و غدر و نيرنگ بازى كوفيان آگاه بود و مى‌دانست كه سرانجام او را رها كرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با اين علم به سمت كوفه حركت كرد تا به قربانگاه خويش رود و به شهادت رسد.
اما اينكه هدف اين شهادت چه بود، بين صاحبان اين نظريه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منكر به حساب آورده و نثار خون و آبيارى درخت اسلام به وسيله خون امام(علیه السلام)  را، والاترين مرتبه اين وظيفه معرفى كرده اند. اين خون سرانجام باعث پايدارى اسلام و رسوا شدن يزيد و بنى اميه و سرانجام سقوط اين دولت در هفتاد سال بعد (سال ۱۳۲ ق) گشت.
برخى ديگر -كه عمدتا از جامعه احساسى و غير علمى شيعه به حساب مى آيند- بدون هيچ مبناى استدلالى محكم، هدف شهادت را نوعى كفّاره گناهان پيروان امام حسين (علیه‌السلام)  و شفاعت آن حضرت از شيعيانش دانسته اند؛ درست همانند آنچه مسيحيان درباره كشته شدن حضرت مسيح (علیه السلام)  بدان اعتقاد دارند.[۱۲] عمده اشكالات نظريه شهادت -علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زير است: ۱. دستور ويژه داشتن امام حسين(علیه السلام) ، سيره آن حضرت(علیه السلام)  و ديگر امامان را از قابليت اسوه بودن مى اندازد؛ در حالى كه اسوه بودن آن بزرگواران و نيز لزوم پيروى شيعيان از آنان از اصول مسلّم نزد شيعه در همه دوران ها به شمار مى آمده است.
۲. اين مبنا با كلام امام حسين(علیه السلام)  -كه مى فرمايد: «لكم فِىَّ اسوة»[۱۳] (من الگوى شما هستم)- منافات دارد.
۳. گرچه مى توان پيشگويى پيامبران پيشين و پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله)  و نيز امامان قبل از امام حسين(علیه السلام)  را نسبت به شهادت او پذيرفت و گرچه مى توان فى الجمله آگاهى امام(علیه السلام)  از شهادت خويش را از بعضى از عبارات آن حضرت(علیه السلام)  به دست آورد؛ اما از هيچ كلامى نمى توان شهادت را به عنوان هدف امام(علیه السلام)  در حركت و قيام خود استفاده كرد؛ بلكه هدف آن حضرت(علیه السلام)  را بايد از عبارات او به دست آورد كه عبارت زير(در وصيت نامه امام (علیه السلام)  به برادرش محمد حنفيه) گوياترين آنها است: «... و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اريد اَن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»[۱۴]؛ «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى‌باشد، قصد آن دارم كه امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره و روش جدّم پيامبر (صلی الله علیه وآله)  و پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام)  عمل كنم».
در اين عبارت سه هدف اصلاح طلبى، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيره پيامبر (صلی الله علیه وآله)  و حضرت على (علیه السلام)  به عنوان اهداف حركت و قيام سيدالشهداء (علیه السلام)  مطرح شده است و سخنى از شهادت در ميان نيست. دو. نظريه تشكيل حكومت اسلامى بنا به نوشته برخى از نويسندگان،[۱۵] اين نظريه در آغاز در ميان شيعه به صراحت در عبارات سيد مرتضى معروف به علم الهدى (۴۳۶ ـ ۳۵۵ ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شيعه ديده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حركت امام(علیه السلام)  به كوفه چنين مى نگارد: «... سرور ما اباعبداللّه (علیه السلام)  براى به دست آوردن حكومت به سوى كوفه نرفت؛ مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، اطمينان به پيروزى يافت ...».[۱۶] اين نظريه پس از سيد، در بيان علماى شيعه طرفدارانى پيدا نكرد و بلكه بزرگانى همچون شيخ طوسى، سيد بن طاووس، علامه مجلسى و بيشتر بزرگان با بى مهرى و احيانا مخالفت سنگين روبه رو شد.[۱۷]
در دوره معاصر برخى از نويسندگان، بار ديگر سعى در احياى اين نظريه به منظور پاسخ گويى مناسب با روش تحليل تاريخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده اند. اين نظريه در زمان خود به علّت جوّ حاكم بر محافل علمى آن زمان، واكنش هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگيخت و حتى شخصيت هايى همانند شهيد مطهرى و دكتر شريعتى نيز آن را نپذيرفتند.[۱۸] اشكال مهم اين نظريه، ناديده گرفتن علم غيب امام(علیه السلام)  بود.
اما اصل نظريه ـ كه حركت امام حسين(علیه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى بوده و چنين كارى مى بايست با قيام عليه يزيد و رسوا سازى غاصبان انجام مى گرفت -مورد تأييد بزرگانى هم چون امام خمينى(رحمه الله) مى باشد. ايشان در موارد متعددى به اين مسأله اشاره كرده و تلاش براى برپايى حكومت صالح دينى را به عنوان يكى از اهداف قيام مقدس عاشورا عنوان كرده اند؛ از جمله:
الف. اولين بار امام در مورخه ۶/۳/۵۰ در نجف اشرف در سخنرانى خود چنين فرمود: «او (امام حسين(علیه السلام) ) مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد».[۱۹]
ب. وقتى كه حضرت سيدالشهدا(علیه السلام)  آمد مكّه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگى بود، تمام حركات حضرت، حركات سياسى بود، اسلامى ـ سياسى و اين حركت اسلامى ـ سياسى بود كه بنى اميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود».[۲۰]
ج. سيدالشهدا آمده بود، حكومت هم مى خواست بگيرد. اصلاً براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مى كنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند؛ براى اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند، باشد».[۲۱] در راه اثبات اين مسأله مى توان از دلايلى به قرار زير بهره گرفت: ۱. مهم ترين دليل، سخنان امام حسين(علیه السلام)  است كه در هنگام خروج از مدينه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سيره پيامبر(صلی الله علیه وآله)  و حضرت على (علیه‌السلام)  را به عنوان اهداف قيام خود مطرح مى كند.[۲۲] روشن است كه اصلاح كلان، جز در سايه تشكيل حكومت نمى باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منكر با تشكيل حكومت امكان پذير است كه در آن حاكم مشروع، داراى بسط يد و قدرت كافى است. از همه مهم تر سخن از سيره پيامبر(صلی الله علیه وآله)  و امام على(علیه السلام)  است كه نشانگر اشاره آن حضرت(علیه السلام)  به سيره حكومتى آن دو بزرگوار است و بدين گونه داعيه حكومت خواهى خود را در راه ادامه سيره آن دو، اعلام مى دارد.
۲. نوع نامه نگارى هاى كوفيان -كه در آن سخن از لشكرى آماده و نيز نداشتن امام است- نشانگر آن است كه آنان حكومت يزيد را مشروع ندانسته و از امام حسين(علیه السلام) مى‌خواهند تا به كوفه آيد و براى آنها به عنوان امام حكومت كند و آن حضرت به منظور پاسخ گويى به اين نياز اساسى كوفيان، حركت خود را آغاز كرد. به عنوان مثال در يكى از اين نامه ها -كه به وسيله بزرگان شيعى كوفه همانند سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه و حبيب بن مظاهر نگاشته شده- چنين آمده است: «انه ليس علينا امام، فاقبل لعل اللّه  ان يجمعنا بك على الحق ...»[۲۳]؛ «ما پيشوايى نداريم، به سمت ما بيا كه اميد است خداوند ما را به وسيله تو بر حق مجتمع سازد ...».
۳. پاسخ اوليه امام حسين(علیه السلام)  به اين نامه ها -كه همراه با فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه است- نشان از مسأله امامت و تشكيل حكومت دارد. جالب آن است كه آن حضرت در نامه اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به كوفيان مى فرمايد: «و قد فهمت كلّ الذى اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه  ان يجمعنا بك على الهدى و الحق»[۲۴]؛ «من همه آنچه را گفتيد، فهميدم، گفته عمده شما آن بود كه ما امام نداريم...».
با توجّه به اين نامه امام (علیه السلام)  رفتن خود به كوفه را مشروط به تأييد مسلم نسبت به محتواى نامه ها مى كند.[۲۵]
۴. بيان شرايط امام حسين(علیه السلام)  در نامه هاى آن حضرت -كه به خوبى تطبيق و انحصار اين شرايط در خودش، در آنها مشهود است- مى تواند به گونه اى ديگر به كمك اثبات اين نظريه بيايد. جالب آن است كه امام(علیه السلام)  در اين عبارات، بيشتر به بيان ابعاد اجرايى و حكومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بيان احكام شريعت -كه بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به ميان نياورده است.
عبارت امام(علیه السلام)  در اين باره كه در ادامه نامه پيشين آن حضرت(علیه السلام)  آمده چنين است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللّه »؛[۲۶] «به جانم سوگند! تنها كسى مى تواند به عنوان امام مطرح باشد كه عالم به كتاب خداوند، اجرا كننده قسط و عدالت، عمل كننده به حق بوده و تمام تلاش‌هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
۵. نوع فعاليت هاى جناب مسلم -كه شامل مواردى همچون بيعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پيمان خود در يارى رساندن به امام حسين (علیه السلام) [۲۷] و ثبت اسامى بيعت كنندگان در ديوان (به گونه اى كه تعداد آنها را بين دوازده تا هجده هزار نفر نوشته اند)- [۲۸] نيز نشانگر قصد تشكيل حكومت در كوفه از سوى امام(علیه السلام)  مى باشد.
۶. در نامه نگارى هاى طرفداران بنى اميه به يزيد، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى‌توان اين نكته را دريافت كه آنان در صورت ادامه اين فعاليت ها، كوفه را از دست رفته مى‌ديدند. عبارت زير به خوبى اين مطلب را آشكار مى سازد:
«فان كان لك بالكوفه حاجة فابعث اليها رجلاً قويّا ينفذ امرك و يعمل مثل عملك فى عدوّك»[۲۹]؛ «اگر نياز به كوفه دارى، مردى قوى را به ولايت آن بگمار كه امر تو را اجرا كرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل كند».
۷. گزارش مسلم به امام حسين(علیه السلام)  مبنى بر تأييد انگيزه و عمل كوفيان در يارى آن حضرت -كه موجبات حركت امام (علیه السلام)  به سمت كوفه را فراهم آورد[۳۰]- خود بهترين شاهد بر اين مدّعا است. امام (علیه السلام)  در ميانه راه نامه اى خطاب به كوفيان نگاشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صيداوى روانه كرد كه در آن ضمن اشاره به تأييد نامه مسلم، حركت خود به سمت كوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست كه در تلاش‌هاى خود جديت به خرج دهند تا امام (علیه السلام) به شهر آنها برسد:
«... فان كتاب مسلم بن عقيل جاءَنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللّه  ان يحسن لنا الصنع و ان يثيبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكّة يوم الثلثا لثمان مضين من ذى الحجّة يوم التروية فاذا اقدم عليكم رسولى فانكمشوا امركم و جدّوا فانى قادم عليكم فى ايّامى هذه»[۳۱]؛ «... نامه مسلم به من رسيد كه از حُسن رأى شما و اينكه همه آماده يارى ما هستيد و حق ما را از دشمنان ما خواهيد گرفت، حكايت مى كرد. از خداوند مى خواهم كارهاى ما را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند. به تعقيب اين نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه كه روز ترويه بود، از مكه به جانب شما حركت كردم. به مجردى كه فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازيد و در كار خود جدّيت كنيد كه من به همين زودى بر شما وارد خواهم شد». چند اشكال: مهم ترين اشكال هاى اين نظريه دو اشكال عمده از قرار زير است: ۱. اين نظريه با مبانى كلامى شيعه -كه امام را عالم به غيب مى داند- در تناقض است.
۲. اين نظريه به امام(علیه السلام)  نسبت خطا و اشتباه كارى مى دهد كه با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى رسد اين اشكال، مهم ترين دليل روى گردانى جامعه شيعى از اين نظريه است.
پاسخ به اين اشكال مستلزم ورود در مباحث كلامى شيعه، همچون مدلول و محتواى علم غيب و عصمت، طريقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعيت هاى تاريخى، مى باشد. امّا از آنجا كه ما را از مسير خود -كه تحليل بر اساس شيوه هاى تاريخى است- دور مى كند، به آن نمى پردازيم. البته متذكّر مى شويم كه با مبانى كلامى نيز امكان پذيرفتن اين نظريه وجود دارد؛ چنان كه تحليل شخصيت هايى همچون امام خمينى(رحمه الله)  نيز بر اين اساس است. اقدام براى تشكيل حكومت «وظيفه» است و بايد همراه با تدبير، اتمام حجت، درايت و همراه سازى ديگران انجام گيرد. اما «نتيجه» با خدا است و بايد به آن رضايت داد و حتى اگر علم به «نتيجه» داشته باشيم، با اقدام بر انجام «وظيفه» منافات ندارد؛ زيرا كسى كه بر اساس حق، حركت مى كند، شكست او مقطعى است و پيروزى نهايى در طول تاريخ با حركت حق طلبانه است.
طبق اشكال گفته شده، عدم موفقيت امام حسين(علیه السلام)  در اين هدف (تشكيل نشدن حكومت اسلامى و بلكه خيانت و فريب كارى نامه نگاران) حاكى از برآورد نادرست امام (علیه السلام)  از كوفيان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصيت هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى كند!
در پاسخ به آنان مى توان با تحليل تاريخى و واقع بينانه عقلانيت حركت امام حسين(علیه‌السلام)  را اثبات كرد. عقلانيت حركت امام حسين (علیه السلام) : اگر يك شخصيت سياسى با در نظر گرفتن شرايط مختلف و تحقيق كافى درباره يك تصميم، سرانجام منطقا به نتيجه اى رسيده و بر اساس آن تصميمى گرفت؛ و در اين ميان عاملى كاملاً غيرمنتظره مانعى در اجراى پيش بينى او ايجاد كرد، نمى توان آن شخصيت را متهم به خطاكارى كرد.
ما معتقديم در آن مقطع تاريخى، امام حسين(علیه السلام) به خوبى اوضاع كوفه را زير نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاويه حاضر نشده بود به كوفيان پاسخ مثبت دهد و صريحا تقاضاى آنها را ردّ كرده[۳۲] و حتى برادرش محمد حنفيه را از پاسخ گويى مثبت به اين نامه ها بازداشته بود.[۳۳] در اين هنگام نيز به مجرد وصول اين نامه ها به آنان اعتماد نكرد؛ بلكه به منظور دريافتن صحّت و سقم ادّعاى كوفيان، پسرعموى خود مسلم بن عقيل را به آن سامان گسيل داشت و پس از آنكه مسلم بيش از يك ماه در آن سامان توقف كرد و از نزديك با اوضاع آنجا آشنا شد و به اين نتيجه رسيد كه اوضاع براى ورود امام حسين(علیه السلام)  مناسب است و اين را در نامه خود به امام(علیه السلام)  نگاشت؛ آن حضرت به سمت اين شهر حركت كرد. البتّه حركت زود هنگام امام(علیه السلام)  در ايام حج را بايد معلول خطر جانى براى آن حضرت در مكّه به حساب آورد.
در اين ميان عامل غيرمنتظره اى كه پديد آمد، بركنارى نعمان بن بشير و جايگزينى عبيداللّه  بن زياد به جاى او در كوفه بود كه هيچ شخصيت سياسى نمى توانست اين عامل را پيش بينى كند؛ بلكه ظاهر اوضاع، كاملاً خلاف اين مطلب را نشان مى داد؛ زيرا درباره رابطه ميان يزيد و ابن زياد چنين گفته شده است: يزيد بر او خشمگين بوده[۳۴] و در صدد عزل او از حكومت بصره بوده است.[۳۵] حتى در بعضى از منابع چنين آمده است: «كان يزيد ابغض الناس فى عبيداللّه  بن زياد»[۳۶] (يعنى يزيد دشمن ترين مردمان نسبت به ابن زياد بود).
با وجود اين عامل اگر مسلم و يارانش نيز مانند ابن زياد مى توانستند از اهرم هاى فشار، تهديد و تطميع استفاده كنند و به سامان دهى بيعت كنندگان مى پرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى و روانى بهره مى گرفتند (چنان كه ابن زياد بهره گرفت)، امكان پيروزى آنان در كوفه بسيار بود. حتى اگر مسلم در فرصت استثنايى كه براى او پيش آمد، به پيشنهاد شريك بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابن زياد را در خانه هانى ترور مى كرد،[۳۷] مى توانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.
در اينجا است كه مى توانيم بگوييم: شناخت امام حسين(علیه السلام)  از مردم كوفه، واقع گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود؛ زيرا اوّلاً شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على(علیه السلام)  و حكومت امام حسن(علیه السلام)  (يعنى حداقل بيست سال قبل) بود؛ در حالى كه شناخت امام(علیه السلام)  مربوط به زمان حال بود.
دوم اينكه اين شناخت علاوه بر آنكه از نوشته هاى بزرگان شيعه -همچون سليمان بن صرد و حبيب بن مظاهر- به دست آمده بود؛ به وسيله نماينده مستقيم امام(علیه السلام)  (مسلم) نيز تأييد شده بود؛ در حالى كه ابن عباس و ديگران چنين ابزارهايى را براى به روز كردن شناخت خود در اختيار نداشتند.
تذكر اين نكته لازم است كه شرايط كوفه در اين زمان، چنان با اوضاع كوفه بيست سال قبل متفاوت شده بود كه انگيزه هاى لازم را براى همراهى كوفيان با امام حسين(علیه السلام)  فراهم آورده و احتمال عقب نشينى و فريب كارى آنان را در اذهان كمتر متبادر مى ساخت؛ زيرا:
يكم. كوفه در رقابت با شام بر سر مركزيت دنياى اسلام شكست خورده و مركزيت از كوفه به شام منتقل شده بود. سياست امويان در هر چه عقب نگاه داشتن كوفه، آنان را وادار مى كرد تا به گونه اى درصدد احياى عظمت گذشته باشند.
دوم. سختگيرى همه جانبه حكومت اموى در اين دوره نسبت به كوفيان و به ويژه شيعيان، آنان را در اقدام جدى عليه امويان مصمم تر مى ساخت.
سوم. شناخت قبلى كوفيان نسبت به شخصيت يزيد و مقايسه او با امام حسين(علیه السلام) ، آنان را بر تصميم خود مبنى بر نپذيرفتن حكومت او هر چه راسخ تر مى كرد.
در اينجا نيز بايد توجه داشت كه عواملى همچون ضعف حكومت مركزى (حكومت شام) به عللى همچون كم تجربگى يزيد و غيرقابل مقايسه بودن شخصيت دينى، سياسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاويه و نيز ضعف حكومت كوفه (كه متولّى آن شخصيت ضعيفى همچون نعمان بن بشير بود)، احتمال موفقيّت امام حسين(علیه السلام)  را در تشكيل حكومت در كوفه و توان مقابله با حكومت مركزى شام بيشتر مى كرد.
بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه از نقطه نظر تحليل تاريخى، تصميم امام(علیه السلام)  بر حركت به سمت كوفه -با توجّه به موقعيّت آن حضرت و وضعيت كوفه و مردمان آن و اوضاع حكومت مركزى شام- تصميمى كاملاً درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غيرمنتظره پديد نمى آمد، اين حركت منجر به پيروزى ظاهرى امام (علیه السلام)  نيز مى گشت. پی نوشت‌ها : [۱]. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج ۵، ص ۶۷. [۲]. همان، ص ۶۶. [۳]. البداية و النهاية، ج ۸، ص ۱۶۲. [۴]. همان، ص ۱۶۳. [۵]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۴۶. [۶]. مقدمه بن خلدون، ص ۲۱۱. [۷]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۵۴۵. [۸]. اصول كافى، ج ۲، صص ۲۸ ـ ۳۶. باب «ان الائمة(علیهم السلام)  لم يفعلوا شيئا و لا يفعلون الا بعهدٍ من اللّه  عزوجل ...». [۹]. همان، ص ۲۸، ح ۱. [۱۰]. لهوف، ص ۸۴. [۱۱]. براى آگاهى از سير تاريخى اين نظريه و بزرگان معتقد به آن ر.ك: شهيد فاتح درآيينه انديشه، محمد صحتى سردرودى، صص ۲۰۵ ـ ۲۳۱. [۱۲]. شهيد فاتح، ص ۲۳۹. [۱۳]. تاريخ طبرى، ج ۵، ص ۴۰۳. [۱۴]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج ۵، ص ۲۱. در منبع اخير در ادامه اين جمله نيز آمده است: «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين». [۱۵]. شهيد فاتح، ص ۱۶۹. [۱۶]. همان، ص ۱۷۰، به نقل از: تنزيه الانبياء، ص ۱۷۵. [۱۷]. براى اطلاع تفصيلى از گوشه اى از مخالفت ها ر.ك: شهيد فاتح، صص ۱۸۴ ـ ۱۹۰ و نيز صص ۲۰۵ ـ ۲۳۱. [۱۸]. براى آگاهى از گوشه اى از اين مخالفت ها و واكنش هاى گسترده ر.ك: رسول جعفريان، جريان‌ها و جنبش هاى مذهبى ـ سياسى ايران، ص ۲۰۸ ـ ۲۱۴. [۱۹]. صحيفه نور، ج ۱، ص ۱۷۴. [۲۰]. همان، ح ۱۸، ص ۱۳۰. [۲۱]. همان، ج ۲۰، ص ۱۹۰. [۲۲]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹. [۲۳]. وقعة الطف، ابى مخنف، ص ۹۲. [۲۴]. وقعة الطف، ابى مخنف، ص ۹۱. [۲۵]. همان: «فان كتب اِلَىَّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت عَلَىَّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم و شيكا ان شاء اللّه ». [۲۶]. همان. [۲۷]. تاريخ يعقوبى، ج ۲۰، ص ۲۱۵ و ۲۱۶. [۲۸]. مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۴؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص ۳۸۳. [۲۹]. وقعة الطف، ص ۱۰۱. [۳۰]. وقعة الطف، ص ۱۱۲: «فان الرائد لا يكذب اهله و قد بايعنى من اهل الكوفة ثمانية عشر الفا فعجل الاقبال حين يأتيك كتابى فان الناس كلهم معك ليس لهم فى آل معاوية رأى و لا هوى ...». [۳۱]. الارشاد، ص ۴۱۸. [۳۲]. دينورى، الاخبار الطوال، ص ۲۰۳. [۳۳]. ابن كثير، البداية و النهاية، ج ۸، ص ۱۶۳. [۳۴]. تاريخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۶ و ۳۵۷؛ الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۵۳۵. [۳۵]. ابن مسكويه، تجارب الامم، ج ۲، ص ۴۲؛ البداية و النهاية، ج ۸، ص ۱۵۲. [۳۶]. سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص ۱۳۸. [۳۷]. الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۵۳۷.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: