دوراهی عشق و موقعیت بهتر/ کافه سوسایتی و پوچی روابط انسانی
ولی این رابطه هیچوقت تمام نمیشود، بلکه فراموش میشود. بابی و وانی این ماجرا را فراموش میکنند، ولی این ظاهر ماجراست. مثل نمای پایانی فیلم آنها همیشه به یاد آن داستان عاشقانه خواهند بود. اینجاست که تراژدی شکل میگیرد، در زندگی واقعی جایی برای این روابط عاشقانه وجود ندارد...
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: یاد اون جک قدیمی اُفتادم، میدونی یه نفر میره پیش روانپزشک و میگه: «دکتر برادرم دیوانهاس خیال میکنه مرغه!» دکتر میگه:«چرا نیاوردیش واسه مداوا؟» یارو میگه:«میخواستم بیارمش، ولی به تخم مرغاش احتیاج دارم.» خب، به نظرم این قضیه خیلی خوب احساس من نسبت به رابطه داشتن بیان میکنه. میدونی، رابطههامون کاملاً دیوانهوار، غیرعقلانی و پوچ هستن. ولی خب، به این دلیل ادامهشون میدیم چون به تخممرغهاش احتیاج داریم . ( آنی هال )
*
وودی آلن در تمام این سالها درباره روابط بشری فیلم ساخته. سعی کرده آنها را واکاوی کند و دربارهشان به نتایجی برسد. اغلب هم به نتیجهای نرسیده و بدون توضیح خاصی آنها را رها کرده است. کافه سوسایتی درباره یکی از همین رابطهاست. روابطی که به شدت دیوانهوار و رمانتیک هستند اما به نتایج دلخواه نمیرسند.
آلن سنت هر سال یک فیلم را حفظ کرده و با انرژی غریبی فیلم میسازد. فیلمهایی که کیفیتهای یکسانی ندارند و از شاهکار تا بنجل بینشان پیدا میشود. اما در این سن و سال و با آن پیشینه درخشان دیگر کیفیت زیاد مهم نیست، همین که فیلمی از وودی آلن را تماشا میکنیم نعمت بزرگی است.
کافه سوسایتی چند ویژگی مثبت دارد و یک ویژگی منفی که تمام آن ویژگیهای مثبت را تا حد زیادی کمرنگ میکند. فیلم در دهه سی و در دل هالیوود میگذرد. درباره پسر سر به هوا و سادهدلی بنام بابی است که سراغ داییاش فیل میآید تا کاری پیدا کند. بابی به منشی دایی قدرتمندش که یک مدیربرنامه هالیوودی است دل میبندد، در حالی که خبر ندارد دایی فیل هم دلباخته آن منشی است.
فیلم در دل هالیوود دهه سی میگذرد، دوران شایعات و قدرت استودیوها. دوران روابط مخفی ستارگان و عوامل سینما. فیل هم یکی از چرخ دهندههای این صنعت عظیم است. صنعتی که آلن همیشه به آن بدبین بوده. انقدر بدبین، که هیچوقت در مراسم اسکار حاضر نشده تا جوایزش را دریافت کند.
بابی سادهدل در دل همین ریاکاری پرجلوه مسیر زندگیاش عوض میشود. وانی بین عشق بیآلایش او و زندگی قدرتمندانه فیل دومی را انتخاب میکند. در ظاهر این رابطه همین جا تمام میشود. بابی به دنبال زندگی خودش میرود و شروع به گرداندن کافه برادر گنگسترش بن میکند. اما روابط هیچ وقت تمام نمیشوند. بلکه سایه این روابط تا پایان عمر بر زندگی انسان سنگینی میکند. وانی به نیویورک میآید و این سرآغاز مرور خاطرات گذشته است.
وودی آلن کاملاً به پوچ بودن روابط بین انسانها اعتقاد دارد. کافه سوسایتی بسط یافته همان دیالوگ مشهور و کلاسیک آنی هال است. فیلم کاملاً این نکته را تبیین میکند که اکثر روابط ما در زندگی چیزهایی جز یک مشت احساسات احمقانه و دیوانهوار نیستند. اما ما مجبوریم به آنها ادامه دهیم چون چارهای نداریم. از این منظر کافه سوسایتی یک تراژدی تمام عیار است. تراژدی تقابل یک زندگی واقعی در مقابل یک رویای ساده و عاشقانه. وانی درست جایی که باید انتخاب کند بین عشق و موقعیت بهتر دومی را برمیگزیند. انتخاب وانی نه تنها غلط نیست بلکه کاملاً عقلانی و منطقی هم به نظر میرسد. دقیقاً به همین خاطر است که ما با مرگ یک عشق مواجه هستیم.
ولی این رابطه هیچوقت تمام نمیشود، بلکه فراموش میشود. بابی و وانی این ماجرا را فراموش میکنند، ولی این ظاهر ماجراست. مثل نمای پایانی فیلم آنها همیشه به یاد آن داستان عاشقانه خواهند بود. اینجاست که تراژدی شکل میگیرد، در زندگی واقعی جایی برای این روابط عاشقانه وجود ندارد و واقعیت زندگی چیز دیگری جز این داستانهای عاشقانه است. آلن با هوشمندی این بدبینی عمیق را پشت تصاویری گیرا و دیالوگهای طنازانه پنهان کرده است. انگار خود او هم سعی میکند از واقعیت این تراژدی هولناک فرار کند یا لااقل آن را تعدیل نماید.
مشکل فیلم در ماجرای برادر گنگستر بابی، بن است. این خط فرعی داستانی هیچگاه با خط اصلی داستانی فیلم جفت و جور نمیشود و به آن ضربه میزند. علت این ناهماهنگی هم تضاد کامل این دو خط قصه در شکل و ظاهر و محتوا با یکدیگر است. ماجرای بن برای آلن یک ماجرای کاملاً فرعی بوده و به همین خاطر هم هست که انقدر سریع و بدون هیچ تعمقی این ماجرای فرعی جمع میشود. فیلم داستان عشق بابی، وانی و فیل است و باقی شخصیتها و داستانکها در خدمت آن هستند، اما آلن به جای برقراری یک ارتباط منطقی بین این دو خط داستانی، یکی را بر دیگری تحمیل کرده و همین باعث از دست رفتن ظرفیتهای بالقوه خط داستانی اصلی فیلم شده است.
اما جز این نقطه ضعف(که نقطه ضعف کوچکی هم نیست) ما با فیلمی طرفیم که به خوبی و با دقتی عجیب به عاقبت روابط اشاره میکند. نمای پایانی فیلم عصاره و چکیده مضمون فیلم است. جایی که دو دوستار سابق در دو زندگی جداگانه به ظاهر کامل به هم فکر میکنند اما نمیتوانند آن را بهبود ببخشند و به وصال برسند.
آلن سالهاست در قالب داستانهای مختلف این نکته مهم را به ما گوشزد میکند. این تلخی را با طنز و کمدی فقط میتوان کمی تعدیل کرد، وگرنه ماهیت و ذات ماجرا تغییرناپذیر است. این حقیقتی است که آلن بهتر از هرکسی به آن واقف است. اینکه روابط ما کاملاً غیرعقلانی، دیوانهوار و پوچ هستن. ولی ما به آنها ادامه میدهیم چون به تخممرغهاش احتیاج داریم