روزنامه ایران: چوبدستی بامبو را جلوی صورتم میگیرد: «هزار تومان. برگردی پایین، خودم 500 خریدارم.» نم باران زمین را خیس کرده است؛ نه آنقدر که عبور را دشوار کند. پلهها لغزندهترند. پلههای سنگی. «چوبدست لازمت میشود. موقع برگشت، پا زیاد پیچ میخورد. از من بپرس.» شغلش چوبدست فروشی نیست. فقط بهار و تابستان پای پلهها میایستد و چوبدست میفروشد. قلعه رودخان تابستانها شلوغ است. او اینجور میگوید. یک خانه دو طبقه کوچک دارد که به مسافران کرایه میدهد. یک طبقهاش را. زیاد دور نیست.
«میراث فرهنگی گفته باید خانه را ثبت کنیم. پارسال هم دنبال مجوز رفتم. دنگ و فنگ زیاد داشت. پشیمان شدم. همین جور کرایه دادیم. حالا مگر چه میشود؟! دو روز میآیند و کرایه میکنند و میروند. اینجا بیشتریها که میآیند هتل نمیروند. دنبال همین جور خانهها هستند. آدم شمال بیاید و برود هتل؟! گران هم هست تازه. شبی 500 - 400 هزار تومان. ما خانههایمان را در فصل شلوغی، 150 - 100 میدهیم فوقش. آن هم دائم مشتری نداریم. خیلیها با خودشان چادر و زیرانداز میآورند و اصلاً کرایه جا نمیدهند. بعضی گروهها هم هستند که میآیند و دنبال خانه روستایی و جنگلی میگردند. تعدادشان زیاد است معمولاً. خیلی وقتها بیرون خانه چادر میزنند و شبها در خانه جمع میشوند برای شب نشینی. جوان هستند.» چوبدستها، روی دست مرد میانسال باد کرده. «مسافرها فوقش یک کمی بالا میروند و برمیگردند. بیشتریها تا قلعه نمیروند. کلی طول میکشد. مینشینند یک قلیانی میکشند و چای و غذا میخورند.»
«غذا میخورند؟! کی گفته غذا میخورند؟!» این را پسر جوان کنار دستیاش میگوید. تراکت رستوران پخش میکند. هرکس از کنارش رد میشود، تراکت سبز را جلویش میگیرد و چند جمله را بیکم و کاست تکرار میکند: «انواع غذاهای محلی در رستوران فلان. محیط خانوادگی با چشمانداز عالی.» بعضیها تراکت را میگیرند و بدون اینکه نگاهی به آن بیندازند عبور میکنند. بعضی دیگر هم بیتوجه از کنار پسر رد میشوند و دستش را در هوا معلق باقی میگذارند. «وضعیت خیلی کساد است. همه فکر میکنند این فصل داریم پول پارو میکنیم. رستوران هر روز خالی است. هیچ کس در رستوران غذا نمیخورد. همه خودشان غذا میآورند و میخورند. اینجوری خوب نیست. آدم وقتی مسافرت میرود خوب است غذای محلی بخورد. غذای ما بیست است. یک بار بخورید، مشتری دائمی میشوید. ولی چه فایده که هیچ کس رستوران نمیآید. الان مثلاً فصل کارمان است. زمستان که به طورکل خبری نیست. با بعضی تورها گاهی قرارداد داریم اما آنها هم تعدادشان زیاد نیست. قبلاً بیشتر بودند. به خدا قیمتهایمان هم ارزان است. توی همین برگه قیمتها را هم زدهایم که مشتری ببیند اما باز هم فایدهای ندارد.»
گردشگران هم البته در این باره حرفهای خودشان را دارند. بعضیها، کیفیت پایین و برخی نیز قیمت بالای خدمات ارائه شده از سوی جامعه محلی را دلیل استفاده نکردن از این خدمات عنوان میکنند. البته نمیشود این را بهعنوان یک اصل کلی مطرح کرد.
شهاب چراغی، کارشناس گردشگری و راهنمای تور در این باره میگوید: «گردشگری، از جمله گردشگری روستایی و محلی، آدابی دارد که بهتر است از سوی گردشگران رعایت شود. طبیعی است که افراد بومی و ساکنان منطقه باید در ازای تردد گردشگران و اختلالی که در زندگی عادیشان به وجود میآید، از حضور گردشگر سود ببرند. اگر قرار باشد گردشگران تمام مایحتاج سفر خود را از خانهشان با خود به منطقه گردشگری بیاورند، سودی عاید افراد بومی نمیشود. بهعنوان مثال حتی اگر گردشگر میخواهد تنقلاتی تهیه کند، بهتر است آن را از همان شهر یا روستایی که به آن سفر کرده تهیه کند، نه اینکه صندوق اتومبیل خود را در مبدأ از تمام مایحتاج پر کند. در مورد غذا هم همینطور است. ما بحث مهمی به نام گردشگری غذا داریم که خیلی اوقات نادیده گرفته میشود. خیلی خوب است که گردشگران در سفر به مناطق مختلف، از غذای محلی همان منطقه استفاده کنند که خیلی وقتها در رستورانهای کوچک و محلی و ارزان قیمت ارائه میشود و منبع درآمد گردانندگان آن است.» بوی بادمجان تنوری و سیر تازه در فضا پخش میشود. زن سربند مشکی را روی روسری سفید، بسته و صورتش در اثر بخار ماهیتابه لعابی روی اجاق
سرخ شده. خوشرو و خنده روست. نان محلی هم درست میکند. روی اجاق کناری. میشود میرزا قاسمی خوش رنگ و لعاب را با نان داغ و تازه خورد و مزهاش را تا سفر بعدی زیر زبان حس کرد.