یادداشتی خیلی متفاوت بر فیلم «لانتوری»
فیلم داستان پسری است که خیلی لات است و با همکاری دو پسر و یک دختر دیگر که آنها هم خیلی لات هستند یک باند تشکیل میدهد و مشغول دزدی، زورگیری، کارهای مثبت هجده و اینها میشوند.
کد خبر :
570411
طنز پس پریروز؛ رضا احسانپور: فیلم داستان پسری است که خیلی لات است و با همکاری دو پسر و یک دختر دیگر که آنها هم خیلی لات هستند یک باند تشکیل میدهد و مشغول دزدی، زورگیری، کارهای مثبت هجده و اینها میشوند. آنها برای اینکه نشان بدهند واقعاً لات هستند در خیابانهای تهران با آزادی عمل تمام، جلوی چشم مردم در روز روشن چاقو و قمه و قداره حمل میکنند و به جای عبور از خاط عابر، از خیابان رد میشوند. تا همینجای فیلم متوجه میشویم که تهران (یا همان ایران) از تگزاس هم خطرناکتر است و اسم داعش بد رفته است.
این جسارت کارگردان نشاندهندهی جسارت اوست. چون توانسته علیرغم فشارهای حاکمیت به راحتی به نشان دادن واقعیت جامعه بپردازد. پسر آن قدر لات است که بدون هراس از گشت ارشاد، ریشهایش را رنگ کرده و موهایش را هم شانه نمیزند. البته یکی دیگر از افراد که باند ریش معقولی دارد هم لات است. این نشاندهندهی این است که نباید از روی ظاهر افراد قضاوت کنیم و ممکن است آدمهای ریشدار هم آدمهای بدی باشند. آن یکی عضو گروه، پسری قد بلند است که حتی اگر هیچ کار خلافی هم نکرده باشد با این قد بلندش تابلو است، چه برسد به اینکه برود کار خلاف انجام بدهد. ولی همین که بدون دستگیر شدن
همچنان به خلافکاری مشغول است نشان از ضعف پلیس و دستگاه قضایی دارد و کارگردان چقدر هنرمندانه این موضوع را بیان کرده است.
دختر عضو باند خلافکاری، دختر معصومی است که علیرغم تمام کثافتکاریهای که میکند همچنان معصوم است چون عاشق پسر ریشرنگی است. ارزش عشق از همه چیز بیشتر است. کارگردان باز هم به این نکته اشاره دارد که نباید از روی ظاهر افراد قضاوت کنیم و ممکن است یک نفر تن به هر کاری بدهد ولی دلش پاک باشد. البته عشق دختر یکطرفه است و پسر ریشرنگی به او محل سگ هم نمیگذارد. کارگردان در این قسمت دو پیام اخلاقی میدهد. اول اینکه آدم نباید با هر کسی وصلت کند. پسر علیرغم اینکه آدم بدی است ولی حواسش به این نکته جمع است که همسر خوبی انتخاب کند چون قرار است فردا پسفردا مادر
بچههایش شود. از طرف دیگر این موضوع خاطر نشان میشود که عشق یکطرفه فایدهای ندارد و باعث انحراف میشود. این گروه به دلیل این که جامعه از آنها حمایت نکرده است به کارهای بد رو آوردهاند. کارگردان به خوبی نشان میدهد که همه چیز تقصیر دیگران است. این مفهوم را به درستی با صحبتهای آقای جامعهشناسی که عینک گرد و کروات زده است و پشت سرش پر است از گل و بلبل و دار و درخت به مخاطبان القا میکند و شکی باقی نمیماند که همین است و لاغیر. البته کارگردان برای اینکه نظرات مختلف و مخالف را در فیلمش لحاظ کرده باشد با یکی از افراد جامعه که چهرهای خسته، ریش نامرتب و
دندانهای کثیف و کاپشن سیاسی دارد و چهارزانو روی پتو مینشیند و جورابش هم معلوم است گفتگو میکند. هر چند پشت سر او از آن پشتیهای رنگی است که ممکن است به خاطر نوستالژی بودن مخاطب گول ظاهر را بخورد ولی حرفهای سیاه این آدم پوستش تیره است و نماد روسیاهی اوست مخاطب را از او متنفر میکند.
پسر لات عاشق دختر فرهیخته و روزنامهنگاری میشود که با مدیرمسئول روزنامه مشکل دارد و علیرغم اینکه نان و آب روزنامه و کشورش را میخورد، آب به آسیاب روزنامههای خارجی میریزد. این نشاندهندی این است که نانخور کسی نیست و مستقل است و حتی اگر روزنامههای آنور آبی هم به او پول بدهند ممکن است برای روزنامههای خودمان مطلب بنویسد. دختر عادت دارد که برای رضای خدا و رضای خانوادهی قاتلان از خانوادههای کسانی که فرزندشان به قتل رسیده است رضایت بگیرد. البته ما فقط یکی از این قاتلان را که نوجوانی است که بلافاصله بعد از بلوغ عاشق دختر همسایهشان شده است و او
را کشته است میبینیم. و این چقدر نمایندهی خوبی از قاتلان بیگناهی است که به هر دلیلی کسی را کشتهاند.
دختر روزنامهنگار که خیلی فرهیخته است با خندهها و عشوههای ناخواسته و غیرعمد که رفتاری جاافتاده و مرسوم و معقول و مشروع است بهاشتباه پسر لات را عاشق خودش میکند. پسر لات هم بهخاطر عشقش موها و ریشهایش را کوتاه میکند. این نشاندهندهی معجزهی عشق است. یعنی اینکه از قدیم گفتهاند هر کسی ازدواج کند آدم میشود، حرف درستی است. یعنی اگر مسئولان به زور هم که شده به جای اعدام و زندان، مجرمان را زن بدهند آنها آدم میشوند و اگر متأهل هستند، ایراد از زنشان است که آنها را آدم نکردهاند. پس جزای زنی که شوهرش را آدم نکرده است این است که هوو بیاید سرش. البته که
ازدواج باید با عشق همراه باشد. وگرنه میشود مثل فتحعلیشاه که این همه زن گرفت ولی نه آدم شد نه ریشش به قاعده و به اندازه.
دختر روزنامهنگار به پسر لات جواب منفی میدهد. تنها دلیلش هم این است که مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.
از آنجایی که دختر فرهیخته و خوشاشتهای فیلم که قبلاً با یکی از آقازادگان خوشتیپ که سیکسپک و شاسیبلند دارد نتوانسته به جایی برسد دیگر برای ازدواج به کسی اعتماد نمیکند. این نقدی بر مسئولان است که نه تنها خودشان بلکه آثار در ظاهر خوبشان، مثل همین آقازاده، ممکن است در باطن بد باشد. البته آقازاده میل به ازدواج دارد و به همین خاطر است که کیسهای مختلف را به صورت تئوری و عملی بررسی میکند تا به بهترین گزینه که در شأن نام آقای پدر است برسد ولی متأسفانه از آنجایی که پدر فرصت تربیت فرزندش را نداشته است پسرش آدم بدی شده است. در این جای فیلم به این نکته میرسیم
که آدم چه پدر داشته باشد مثل این آقازاده و چه بیپدر باشد مثل اعضای باند، ممکن است خلاف شود.
پسر لات که خیلی عاشق و مهربان است با پولهای دزدی برای بچههای بیسرپرست بدون نظارت مسئولان آنجا، کادو میخرد. او حتی در توزیع کادوها پارتی بازی نمیکند و مثل وقتی که برای کفترها دانه میپاشند، کادوها را به سمت بچههایی که توی سر و مغز هم میزنند پرتاب میکند. این میل نسل آینده به حرامخوری نشان از آینده سیاه جامعه دارد.
پسر که همچنان عاشق است و به خاطر جواب منفی دختر شکست عشقی خورده است مدتی از کار و فعالیت مفید و سازندهی قبلی خود دست میکشد و بیکار و بیعار ول میگردد. بعد هم برای اینکه کاری کرده باشد به صورت دختر اسید میپاشد.
همهی اعضای باند دستگیر میشوند و در فضای سیاه و سفید و مخوف و پر از بلوک سیمانی به اشتباهاتشان اعتراف میکنند. دختر که صورت و چشمانش را از دست داده است از رفتارهای سابق خود ابراز پشیمانی میکند و در تغییر موضعی ناگهانی در راستای حاکمیت، شعار و پیام اخلاقی میدهد. قاضی پرونده نطقی در مدح قصاص و حق مسلم بودن قصاص بیان میکند. مخاطب تصور میکند کارگردان برای کسب مجوز پخش این کار را کرده است ولی در آخرین لحظات فیلم دختر به خاطر فرهیخته بودن باز نظرش را عوض میکند و در راستای روشنفکری، پسر لات را میبخشد. قاضی برای اینکه به عنوان نمادی از حاکمیت قضیه را
مساتمالی کرده باشد از بخشنده بودن خدا حرف میزند و کار دختر ار بیارزش جلوه میدهد و مخاطب را از حاکمیت زده میکند که خب این شروع تزریق روشنفکریی به جامعه و مخاطبان است.
منبع: پنجره