روزنامه ایران: مرد دستفروش که چهار باردر زندگی زناشویی شکست خورده بود، پس ازقتل دختر جوانش با پلیس تماس گرفت وهمزمان با اعلام خبرجنایت گفت: «دخترم آبرویم را برده بود و نمیخواست عوض شود. او قدر محبتها و توجه من را نمیدانست به همین خاطر او را کشتم.»
چندی قبل مردی در تماس با پلیس ادعا کرد دخترش را در آپارتمان محل زندگیشان به قتل رسانده است. با گزارش این جنایت، تیمی از پلیس آگاهی در محل حاضر شده و جسد دختر جوان را در یکی از اتاقها پیدا کردند. مردی به نام «حسن» که خود را پدر دختر معرفی کرد با دیدن مأموران به قتل اعتراف کرد و گفت: دخترم آبرویم را برده بود و نمیخواست عوض شود. او قدر محبتها و توجه من را نمیدانست به همین خاطر او را به قتل رساندم.
با اعتراف صریح این مرد به قتل زن جوان، پرونده با دستور بازپرس جنایی به مأموران آگاهی سپرده شد تا تحقیقات تکمیلی در این باره انجام شود.
دخترم پنجمین شکست زندگیام بود
حسن در جریان بازجوییها در حالی که خونسردانه از قتل دخترش صحبت میکرد و ذرهای نیز از کارش پشیمان به نظر نمیرسید، به کارآگاهان گفت: «در خانوادهای در اوج فقر متولد شدم. از وقتی چشم باز کردم و دنیا را شناختم مجبور بودم برای یک لقمه نان فقط کار کنم. خبری از محبت مادر و توجه پدر نبود. کار کردن را از جمع کردن ضایعات شروع کردم تا به دستفروشی کنار خیابان رسیدم. 15 ساله بودم که وارد زندگی مشترک شدم اما دو سال بیشتر زندگیام دوام نیاورد. چند سال بعد بازهم ازدواج کردم اما این بار نیز به دلیل نازایی همسرم به اجبار از هم جدا شدیم.»
وی ادامه داد: «بعد از مدتی با پادرمیانی یکی از اقوام بار دیگر ازدواج کردم. حاصل ازدواج سومم نسترن بود.اما بعد از مدتی متوجه اعتیاد همسرم به شیشه شدم و به خاطر دخترم از او جدا شده و سرپرستی نسترن را به عهده گرفتم.»
این مرد که مدعی بود به خاطر دخترش فداکاری زیادی کرده و او قدرش را ندانسته، افزود: «تا 15 سالگی دخترم صبر کردم و این بار با زنی ازدواج کردم که سه فرزند داشت. همزمان هم یکی از اقوام همسر چهارمم از نسترن خواستگاری کرد. بالاخره هم با اصرارهای دخترم با ازدواجشان موافقت کردم اما همسر چهارمم هم به قصد تصاحب اموالم وارد زندگیام شده بود و به همین خاطر او را هم طلاق دادم. مدتی بعد دامادم به خانهام آمد و با ناراحتی گفت:به خاطر ارتباطات نادرست نسترن با مردان، بیسر و صدا طلاقش داده است. اول باور نکردم و با خودم گفتم حتماً دسیسهای برای فرار از پرداخت مهریه است اما بعد...» حسن که با یادآوری خاطرات دخترش سری از تأسف تکان میداد، گفت: «چند ماهی از آمدن نسترن به خانهام میگذشت که به رفتارهایش مشکوک شدم. او تا دیروقت بیرون از خانه میماند و هر چه از او میخواستم به فکر آبروی من هم باشد گوشش بدهکار نبود. حتی او را پیش مشاور هم بردم و چند نفر از اقوام هم واسطه شدند اما تأثیری نداشت. تا اینکه یک روز از تصمیمش برای کار در یک شرکت حرف زد.
وقتی اصرارش را دیدم برای تحقیق به آن شرکت رفتم و متوجه شدم رفتارها اصلاً کنترل شده نیست و با شناختی که از دخترم داشتم مطمئن بودم در این محل آبرویم را بیشتر میبرد. بنابراین با او مخالفت کردم. او که سابقه چند بار خودکشی ناموفق داشت، این بار هم مرا تهدید به خودکشی کرد.به همین خاطر برخلاف میلم او را در خانه حبس کردم.»
این مرد درگفتوگو با «میزان» خونسردانه از روز جنایت گفت: «نسترن دختر سرکشی بود و تحمل رفتارها و بیآبروییهایش را نداشتم. همه جا با او میرفتم و بسیاری از کارها را خودم برایش انجام میدادم. تا اینکه یک شب به بهانه خرید قرص برای سردرد از داروخانه قرص اعصاب گرفت. او شب به اتاقش رفت و تا نزدیک ظهر فردا خبری از او نبود. نگران شدم و به اتاقش رفتم اما او بیهوش بود. زیر بالش اش هم یک یادداشت گذاشته بود که در آن نوشته بود از من متنفر است و به خاطر مخالفت هایم با قرص خودکشی کرده است. وقتی نامه را خواندم آنقدر خشمگین شدم که با دستان خودم خفهاش کردم. بعد از قتل هم با پلیس تماس گرفته و تسلیم شدم. حالا هم اصلاً از کارم پشیمان نیستم. فرصت زیادی به نسترن دادم که اصلاح شود اما او همچنان به رفتارش ادامه داد. او قدر محبت و توجه من را نمیدانست و بیآبرویی میکرد. من هم این لکه ننگ را از زندگیام پاک کردم.»