از عکاسی با آیفون تا دیدار با کیارستمی
شهید العالم، عکاس و نویسندهای بنگلادشی است که شهرتی جهانی دارد. او در جوانی دکتری بیوشیمی را رها میکند و به سراغ عکاسی میرود و سعی میکند با سلاح عکاسی در راه عدالت اجتماعی برای مردم کشورش و نیز مظلومان دنیا مبارزه کند و در این راه توفیقاتی کسب میکند.
شهید العالم، عکاس و نویسندهای بنگلادشی است که شهرتی جهانی دارد. او در جوانی دکتری بیوشیمی را رها میکند و به سراغ عکاسی میرود و سعی میکند با سلاح عکاسی در راه عدالت اجتماعی برای مردم کشورش و نیز مظلومان دنیا مبارزه کند و در این راه توفیقاتی کسب میکند. چندی پیش او برای شرکت در برنامۀ تلویزیونی «همقصه» به ایران آمده بود. دو روزی همراه این چهرۀ بینالمللی بودیم و در همراهی با این استاد عکاسی، شیفتۀ تواضع و بزرگواری او شدیم. از این رو چندخطی از این همراهی در ادامه.
یکی از خانمهای عکاس همراهمان است و همانطور که شهید العالم در حال تماشای موزه است، عکس میگیرد. راهنما دارد توضیح میدهد و شهید العالم گوش میدهد و خانم عکاس عکس میگیرد که استاد دستش در کیف کمریاش فرو میرود، آیفونش را برمیدارد و همانطور که گوش میدهد، از خانم عکاس عکس میگیرد. این عکس را شب در اینستاگرامش منتشر میکند.
راهنمای موزه، از جانبازان دفاع مقدس است. مقداری که توضیح میدهد، از نفس میافتد. صندلی میگذارد و نشسته توضیح میدهد. مُصِر است که همۀ موزه را، با همۀ جزئیاتش، برای شهید العالم توضیح دهد. وقتی از پای تابلویی که راهنما مشغول توضیح است جابهجا میشوند و به تابلوی دیگر میروند، شهیدالعالم خودش خم میشود، صندلی را جابهجا میکند و از راهنما میخواهد نشسته توضیح دهد. باز جابهجا میشوند، باز از راهنما میخواهد بنشیند و نسشته توضیح دهد که راهنما ادب میکند و از نشستن امتناع میکند و توضیحاتش را ادامه میدهد. شهید العالم حرفش را قطع میکند، میرود و صندلی را میآورد و به راهنما اصرار میکند بنشیند و نشسته توضیح دهد. از بیریایی و خاکی بودن شهید العالم در این مدتی که با او بودیم، مثال زیاد است، این فقط یک نمونهاش بود.
راهنما که توضیحهایش تمام میشود، حالا نوبت به شهید العالم میرسد که پرسش کند. از موزه صلح و تعدادش در دنیا میپرسید و بعد از قدمت ساختمان و ... تا میرسد به نحوۀ مجروحیت راهنما و کموکیف آن. در وسط این بحثها، نکتهای جالب مطرح میشود: در خاورمیانه، غیر از ایران فقط در سرزمینهای اشغالی موزه صلح وجود دارد! فکرش را بکنید، اسرائیل موزۀ صلح دارد!
بازدید تمام شده است و خوشوبشهای پایانی است. ورودی موزه، در قفسهای چند کتاب دربارۀ جنگها وجود دارد. شهید العالم نگاهش به کتابها میافتد و کتاب عکسی را ورق میزند. بلافاصله میگوید: «میتونم این کتاب را بخرم؟» راهنمای موزه میگوید: «ما میتوانیم این کتاب را به شما هدیه بدهیم.» و کتاب را به همراه دو کتاب دیگر از طرف موزۀ صلح ایران به استاد شهید العالم هدیه میدهند.
از دوستان صمیمی ایرانیاش، عباس کیارستمی است. زمانی که شهید العالم به ایران آمده است، کیارستمی در بستر بیماری است و او میداند که حال کیارستمی نامساعد است. تا میرسد به ایران، ایمیل میزند که من ایرانم و میخواهم ببینمت. آدرس میدهند و میرویم منزلش در شمال شهر تهران. حال کیارستمی مساعد نیست و روی تخت خوابیده است، با تارهای صوتی آسیبدیده که موقع حرف زدن، به سختی پچپچ میکند. میخواهد صحبت کند که شهید العالم مانع میشود و از او میخواهد استراحت کند و به خودش زحمت ندهد. شهید العالم میگوید: نمیتوانستم ایران بیایم و تو را نبینم. جدیدترین کتابش را همراه خودش آورده است، چند صفحهای از کتاب را برای کیارستمی توضیح میدهد، بعد امضا میکند و به او هدیه میدهد. برایش آرزو میکند که خیلی زود حالش بهتر شود و به بنگلادش سفر کند. حال کیارستمی مساعد نیست؛ بنابراین دیدار خیلی کوتاه است. از کیارستمی اجازه میگیریم که عکس از او به همراه شهید العالم بگیریم، که با این وضعیت دوست ندارد عکس بیندازد. ما هم اطاعت میکنیم. تنها تصویری که از این دیدار نصیبمان میشود، عکسی از امضای شهید العالم بر کتاب اهداییاش به کیارستمی است. کتابی که اجل به کیارستمی فرصت نداد آن را ورق بزند.
شهید العالم برای کیارستمی توضیح میدهد که برای حضور در برنامه تلویزیونی به ایران آمده است. کیارستمی با آن حال نامساعدش به سختی روبه ما میکند و از چندوچون برنامه میپرسد. عوامل برنامه، همقصه را برایش توضیح میدهند. میپرسد: با مشکل زبان چه میکنید، برنامه به چه زبانی است؟ و توضیح میدهند که برنامهها به زبان عربی و انگلیسی ضبط میشود و بعد به فارسی برگردان میشود. میگوید: «خیلی خوب است، ایدۀ خوبی است، اینکه چهرۀ بینالمللی را به استودیو میآورید و برنامه، مخاطب را به طور مستقیم با موضوع درگیر میکند.» وضعیتش اجازه نمیدهد که بیشتر از این با او درباره برنامه گفتوگو کنیم. خیلی زود خداحافظی میکنیم و منزلش را ترک میکنیم.
سعید فرجی، عکاس و مستندساز، درحال ساخت مستندی از شهید العالم است. تصاویرش را چندی قبل در بنگلادش ضبط کرده است و حالا مستندش در مرحلۀ تدوین هستند. به دفتر کار سعید و وحید فرجی میرویم. قسمتی از مستند را پخش میکنند و شهید العالم تماشا میکند. سعید فرجی از او میخواهد نظرش را دربارۀ این مستند و مستند دیگری که دربارۀ ویتنام است، بگوید. شهید العالم با تواضع میگوید: من دوست دارم شاگرد شما باشم و از شما دربارۀ فیلم یاد بگیرم. من خجالت میکشم در برابر شما دربارۀ فیلم و حیطهای که اطلاعات ناقصی دارم صحبت کنم. استاد بزرگ عکاسی جهان، دربرابر جوانی با نام و آوازهای بسیار کمتر، با این تواضع صحبت میکند.
شهید العالم با هر عکاسی که روبهرو میشود، یکی از تذکراتش این است که نگاه خودتان را حفظ کنید. با نگاه خودتان عکس بگیرید و سعی نکنید غربپسند عکاسی کنید. مکرر خانم «نیوشا توکلیان» را برای عکاسها مثال میزند که علیرغم اینکه عکسهای خوبی میگیرد؛ اما نگاهش غربی شده است و نتوانسته نگاه خودش را حفظ کند. در دیدار با برادران فرجی، وقتی شهید العالم این توصیه را برای آنها هم تکرار میکند، سعید میگوید: «اینکه در برنامۀ تلویزیونی چه قرار است بگویید را نمیدانم؛ اما اگر میشود همین صحبتها را هم در قاب تلویزیون برای عکاسهای ایرانی بگویید. خیلی از عکاسهای ایرانی احساس تنهایی میکنند و فکر میکنند که اگر بخواهند از تنهایی بیرون بیایند، باید غربپسند عکاسی کنند تا در جشنوارههای جهانی دیده شوند.» شهید العالم میگوید: ما تنها نیستیم؛ چون همدیگر را داریم. بنابراین اگر در کنار هم بمانیم، دیگر احساس تنهایی نمیکنیم.
برای ضبط برنامه که به استودیو میآید، مدام از داخل استودیو عکس میگیرد. ابایی هم ندارد از اینکه مهمان برنامه است و باید سنگین و رنگین باشد. نورپردازها در حال تنظیم نور استودیو هستند. خیلی از این کار خوشش میآید. میگوید من برای برنامههای زیادی در استودیوهای شبکههای مختلف رفتهام. خیلی جاها نور را به خوبی تنظیم نمیکنند. خیلی خوب است که اینجا نورپردازها با این دقت کارشان را انجام میدهند. عکسهای مختلفی هم از نورپردازها میگیرد و در اینستاگرامش از آنها تمجید میکند.