بسته پیشنهادی برای سریال‌سازی در ماه محرم

دختر و پسری عاشق هم هستند ولی خانواده‌هایشان با ازدواج آنها مخالفند. علت مخالفت هم برمی‌گردد به سال‌های قبل که پدر پسر، پدر دختر را در صف قیمه‌ی نذری هل داده است.

کد خبر : 565532
طنز پس پریروز؛ رضا احسان‌پور: صدا و سیما وظیفه‌ی خود می‌داند که در مناسبت‌های مختلف، سریال بسازد؛ آن هم نه یک سریال، بلکه چندین و چند سریال برای شبکه‌های مختلف با هدف جذب مخاطب و تأمین سلایق مختلف و اطمینان از انتقال یک پیام ثابت و غیره! یعنی اگر تصور می‌کنید می‌توانستند به جای چندین سریال متوسط و ضعیف یک سریال عالی و قوی بسازند، اشتباه فکر کرده‌اید. دلیلش را هم من و شما نمی‌دانیم. آن‌ها می‌دانند! با توجه به نزدیک شدن به ماه محرم و پخش سریال‌های مناسبتی در این ماه، به عنوان یک مخاطب در این نوشتار دو طرح سریال پیشنهادی خود را به کارگردانان همیشگی و همیشه در صحنه عرصه‌ی سریال‌سازی صداوسیما برای ساخت سریال ارائه می‌دهم:
سریال «اشک و لپه»

دختر و پسری عاشق هم هستند ولی خانواده‌هایشان با ازدواج آنها مخالفند. علت مخالفت هم برمی‌گردد به سال‌های قبل که پدر پسر، پدر دختر را در صف قیمه‌ی نذری هل داده است. عشق پسر و دختر در دهه‌ی محرم به خاطر فضای معنوی و مذهبی در چهارچوب و در محدوده‌ی خطوط قرمز همین‌طور بیشتر و بیشتر می‌شود. مخالفت خانواده‌ها هم بیشتر و بیشتر می‌شود. پسر به توصیه‌ی پیرمرد محله که خیلی آدم اهل دلی است و داخل خانه‌اش گلدان شمعدانی دارد، در مراسم عزاداری شرکت می‌کند تا دل خانواده‌ی دختر به رحم آید. در مراسم عزاداری هم به یاد دختر و مصائب کربلا اشک می‌ریزد. خانواده‌ی دختر رسم دارند که در دهه‌ی محرم به شمال بروند و در ساحل دریای خزر به مفاهیم عاشورا فکر کنند. بنابراین اصلا متوجه حالت عرفانی و روحانی و عشق پسر نمی‌شوند. در عوض پسر، تعداد زیادی خواهان و کشته مرده از دخترهای محل پیدا می‌کند ولی به خاطر عشقش به دختر، آنها را علی الحساب نادیده می‌گیرد. بالاخره ظهر روز عاشورا پسر به صورت ناشناس یک قابلمه چلو خورشت قیمه را با ماشین خود به ویلای خانواده‌ی دختر می‌برد و پشت در می‌گذارد. پدر دختر با خوردن قیمه متحول می‌شود و با ازدواج دخترش موافقت می‌کند. اما پسر در راه برگشت از شمال تصادف می‌کند و به کما می‌رود. دختر به توصیه‌ی پیرمرد اهل دل محل به عزاداری و روشن کردن شمع می‌پردازد. دختر حین شمع روشن کردن آتش می‌گیرد و او هم به کما می‌رود. پدر پسر برای جبران ظلمی که به پدر دختر کرده است به او می‌گوید او را هل بدهد. تا پدر دختر، پدر پسر را هل می‌دهد پسر از کما بیرون می‌آید. پسر همان‌جا بالای سر دختر اشک می‌ریزد و با افتادن اولین قطره اشک پسر بر روی دستان دختر، دختر از کما بیرون می‌آید. خانواده‌ها خدا را شکر می‌کنند و چون محرم است و بعد از محرم، ماه صفر است، قرار می‌شود بعداً مراسم عروسی را برگزار کنند ولی این قول را به مخاطب می‌دهند که حتما وصلت سرخواهد گرفت. آژانس قرمه‌سبزی یک حاجی بازاری که تسبیح درشتی دارد، هر سال ماه محرم در خانه‌اش مراسم عزاداری برپا می‌کند ولی امسال به خاطر تحریم‌ها و نایاب شدن لوبیا قرمز، نمی‌تواند قرمه سبزی بپزد و هیأت برگزار کند. او تصمیم می‌گیرند هر طور شده حتی اگر شده یک شب از دهه‌ی محرم را قرمه سبزی بپزد و هیأت برگزار کند. برای همین به یک رستوران در شمال شهر حمله می‌کند و تمام افراد داخل رستوران را گروگان می‌گیرد. همرزمان سابق حاجی با شنیدن این خبر به او ملحق می‌شوند و در فضایی سراسر شوخی و معنوی، ته دیگ می‌خورند و اشک می‌ریزند. پسر حاجی یک خواننده‌ی زیرزمینی جویای نام از نسل جوان است که ارزش‌های پدرش و رفقایش را فراموش کرده است. با دیدن این صحنه متحول می‌شود و به جای گیتار و کیبورد با کمک بچه‌های هیأت محل و با طبل و سنج روی پشت بام رستوران یک قطعه حماسی-مذهبی اجرا می‌کند. کمپین حمایت از حاجی با هشتگ #لوبیا در شبکه‌های اجتماعی به راه می‌افتد و تمام مردم شهر و حتی مسلمانان خارج از کشور هر کسی در حد توان و وسع خود از یک دانه لوبیا تا یک گونی لوبیا برای حاجی می‌آورد و او بالاخره در همان رستوران قرمه‌‍سبزی‌اش را می‌پزد. گروگان‌ها هم که آدم‌های بی‌خدا و بالاشهری‌ای بوده‌اند و سوشی و پاستا می‌خورده‌اند محتول شده و قرمه‌سبزی می‌خورند. بعد از خوردن قرمه‌سبزی حاجی یادش می‌افتد که خودش لوبیاهایش را در خانه جا گذاشته است. به سرعت به خانه برمی‌گردد تا لوبیاهایش را بیاورد ولی هر چه می‌گردد لوبیاها را پیدا نمی‌کند. پسرش وارد خانه می‌شود و به حاجی می‌گوید که او لوبیاها را با خودش به رستوران برده بوده و حاجی را از نگران درمی‌آورد. حاجی از اینکه پسرش بیشتر متحول شده است خوشحال می‌شود ولی چون قبلش استرس زیادی داشته است همان جا سکته می‌کند و در آغوش پسرش می‌میرد. پسر حاجی، حاجی را در همان حال رها می‌کند و به پشت بام رستوران برمی‌گردد. به صورت بداهه یک قطعه‌ی دیگر اجرا می‌کند و اشک می‌ریزد. مردم متوجه درگذشت حاجی شده و آنها هم اشک می‌ریزند و قرمه‌سبزی کوفتشان می‌شود. ولی پسر حاجی از مردم می‌خواهد که هر طور شده به خاطر حاجی و اینکه یاد و خاطره‌ی او را زنده نگه دارند، قرمه‌سبزی‌ها را تا ته بخورند. در همان حین صاحب رستوران نام رستورانش را به نام حاجی تغییر می‌دهد و تصمیم می‌گیرد هر سال هیأت حاجی را در رستوارنش برگزار می‌شود. بعداً که مردم به خانه‌ی حاجی برمی‌گردند اثری از جنازه‌ی حاجی نیست.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: