قهرمانی که از گذشته و آیندهاش هیچ نمیدانیم/ ضد کلیشهای که بر بستر کلیشهها حرکت میکند
این فیلم ظاهر به شدت آشنایی است. در نگاه اول، "من" فیلمی است که مشابهش را بسیار در سینمای ایران دیدهایم. یک قهرمان واخورده و درگیر مصیبت که آلوده به خلافکاری است.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: "من" یکی از متفاوتترین فیلمهای سینمای ایران است. تفاوت "من" نه در استفاده از فرمی ناشناخته در سینمای ایران است(اژدها وارد میشود و ایستاده در غبار) و نه در یک اجرای عالی از یک الگوی بارها استفاده شده(ابد و یک روز).
"من" مسیری سخت و به شدت جالب را طی میکند تا به این نوآوری فرمی برسد. این فیلم ظاهر به شدت آشنایی است. در نگاه اول، "من" فیلمی است که مشابهش را بسیار در سینمای ایران دیدهایم. یک قهرمان واخورده و درگیر مصیبت که آلوده به خلافکاری است.
قهرمانی که این بار زن است
قهرمانی که دست بر قضا زن است و همین زن بودن میتواند امکانات متفاوتی را در اختیار کارگردان قرار دهد. اما فیلمساز به جای اکتفا کردن به این دستمایههای کلیشهای توانسته استفاده متفاوتی از کلیشهها بکند. سوال اصلی این است که سهیل بیرقی چه کرده که فیلمش از نمونه های مشابه خود جدا شده و توانسته به اثری متفاوت بدل شود؟
اولین دلیل این تفاوت قهرمان اصلی فیلم است. آذر نه یک زن پرشر و شور بزهکار که هیولایی روانی است که از هر عاطفه و احساسی تهی شده است. او نه یک فم فتال معمول آثار نوآر است و نه یک زن قدرتمند. او را نمیشود و نمیتوان از دریچه مباحث تنگنظرانه فمنیستی تحلیل کرد.
آذر موجودی است آنچنان غریب و پیچیده که لحظه لحظه حضورش تفاوت ایجاد میکند. با حضور آذر فیلم دچار یک سرما و رخوت عجیبی شده است که بیننده را در یک فاصله منطقی با اثر نگاه میدارد. همین سرما جاری در لحظه به لحظه فیلم است که باعث شده ما از شخصیت آذر احساس انزجار کنیم. انزجاری که صرفاً نفرت نیست، بلکه آمیخته به بهت و حیرت هم است.
انرژی غریبی که آذر از خودش ساطع میکند به خاطر بیپروایی و عملگراییاش نیست. به خاطر بیعاطفه بودن اوست. آذر خالی از هر نوع احساسی است. یک دیوانه سرخوش احتمالاً درگیر بیماری که از دستانداختن و ضربه زدن به سوژههایش (مشتریهایش) لذت میبرد.
ضد کلیشه ای که بر بستر کلیشهها حرکت میکند
چنین شمایل عجیبی در سینمای ایران تا به حال وجود نداشته. یک ضد کلیشه تمام عیار که اتفاقاً بر بستر کلیشهها حرکت میکند. بیرقی با هوشمندی تمام از لیلا حاتمی در نقش آذر استفاده میکند تا چند کار را با هم انجام دهد. اول اینکه اعتماد تماشاگر را جلب کند. تماشاگر با دیدن لیلا حاتمی انتظار یکی دیگر از نقشهای معمول او را دارد. زنی آرام و مظلوم یا روشنفکری ساکت و معصوم.
تماشاگر با اتکا به همین کلیشههایی که در پس ذهن خود دارد به لیلا حاتمی اعتماد میکند و مسیر را برای کارگردان هموار میسازد تا عادات ذهنی تماشاگر را به بازی بگیرد و از کلیشههای ذهنی او آشنازدایی کند. بخش اعظمی از بهت و حیرت تماشاگر به خاطر دیدن یک لیلا حاتمی متفاوت است.
نکته بعدی که باعث تفاوت من با سایر فیلمهای سینمای ایران شده است حفظ فاصله فیلمساز نسبت به وقایع فیلم است. بیرقی به هیچکدام از شخصیتهای فیلم نزدیک نمیشود. برایشان دل نمیسوزاند. از آنها تعریف نمیکند. به آنها حق نمیدهد. بیرقی صرفاً آنها را نشانمان میدهد، به همان صورتی که باید باشند. این نگاه خوددار و بافاصله باعث شده که علاوه بر تشدید سرمای جاری در فیلم، قضاوتی هم درباره شخصیتهای درون فیلم نداشته باشیم. این قضاوت نکردن ما را به واقعیتهایی که فیلمساز میخواسته نشانمان دهد نزدیک میکند.
تنوع شخصیت ها نقطه بارز این فیلم
آنقدر نزدیک که تماشاگر احساس میکند خودش میتواند یکی از قربانیان آذر باشد. نکته بعدی چینش درست شخصیتهای فرعی در قصه است. فیلم همه جور شخصیتی را دور آذر میچیند. از زن مذهبی خشک مقدس تا جوانی آس و پاس و بیپروا. از مرد مرموزی که برای آذر خبر میآورد تا بساز بفروشی که دنبال کارهای بزرگتر است.
این تنوع شخصیتها باعث شده تا ما همراه با واکنشهای آذر مداماً پیش برویم و همراه با او گرهها را باز کنیم و سر از کارهای پیچیدهاش در بیاوریم. این مواجهه و کشمکشها تماشاگر را دچار تعلیق میکند و او را مشتاق نگاه میدارد تا از سرنوشت آذر مطلع شود.
فیلمساز از همین ناحیه هم ضربه نهایی را وارد میکند. آذر به دست کسی گیر میاُفتد که نه ما به عنوان تماشاگر و نه خودش انتظارش را نداریم. فیلم درگیر یک ابهام خوشایند هم هست. ابهامی که باعث میشود ما سعی کنیم خودمان جاهای خالی زندگی آذر را پر کنیم.
مهمترین دستاورد کارگردان هم شاید این مسئله باشد. او، هیچ کدی از گذشته آذر به ما نمیدهد. همین باعث مبهم شدن شخصیت آذر شده و ابهامی که به کار ما میآید تا با کلی پرسش از سینما خارج شویم. اینکه آذر که بوده؟ یک خبر بیار یا زنی قربانی شرایط جامعه؟ یک دیوانه پرشور یا زنی آسیبپذیر و تنها؟ این ابهامها و پرسشها باعث مهیب شدن فیلم شده است. آذر هیولایی است که هر چقدر سعی کنید به او نزدیک شوید بیشتر ضربه میخورید. پس آذر در دوردست میماند و ما فقط میتوانیم از او بترسیم. از چیزی که هست. از چیزی که شده. چیزی که ما نمیتوانیم بفهمیم چیست اما میدانیم مهیب و نابودگر است و به همین دلیل میترسیم.