باهنر و ماجرای بنزسواری!
امروز 8 شهریور، سالروز انفجار دفتر نخست وزیری در سال 1360 است که در جریان اقدام تروریستی منافقان محمد علی رجایی و حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد باهنر، رئیس جمهوری و نخست وزیر وقت به شهادت رسیدند. به همین مناسبت گفتوگویی انجام دادیم با ناصر باهنر، فرزند نخست وزیر فقید.
کد خبر :
562075
روزنامه ایران: امروز 8 شهریور، سالروز انفجار دفتر نخست وزیری در سال 1360 است که در جریان اقدام تروریستی منافقان محمد علی رجایی و حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد باهنر، رئیس جمهوری و نخست وزیر وقت به شهادت رسیدند. به همین مناسبت گفتوگویی انجام دادیم با ناصر باهنر، فرزند نخست وزیر فقید.
با وجود آنکه همواره در هفته دولت صحبت درباره مرحوم شهید باهنر زیاد میشود، اما باز هم به نظر میرسد زوایای ناگفتهای از زندگی ایشان وجود دارد. درباره خانوادهای که شهید باهنر در آن رشد یافت توضیحاتی دارید؟
شهید باهنر در یک خانواده نسبتاً فقیر به دنیا آمد؛ خانوادهای که 9 فرزند داشت. پدر خانواده یک آدم کاسب سطح پایین ولی بسیار متدین بود. در چنین خانوادهای اولین فرزند پسر علاقهمند به درسهای حوزوی میشود. ایشان همزمان که در حوزه علمیه کرمان مشغول تحصیل بود، درسهای آموزش و پرورش وقت را هم کسب کرد. پدرشان تمایل داشتند که شهید باهنر در کنار خودشان کمک حال وضعیت اقتصادی خانواده باشند. اما علاقه شدید مرحوم باهنر به تحصیل مانع از ورود ایشان به بازار شد. ایشان بعدتر وارد حوزه علمیه قم شدند.
از ویژگیهای بارز اخلاقی و شخصیتی ایشان چه مواردی معمولاً بیشتر زبانزد بود؟
ایشان دارای ویژگیهای اخلاقی و رفتاری فوقالعادهای بودند که شرح آن مجال بیشتری میخواهد اما چند مورد هست که وقتی از دوستان یا همکاران آن مرحوم سؤال میشود، به آنها اشاره میکنند. تحمل ایشان در سختیها بسیار زیاد بود. برخورد او با مشکلات در زندگی فوقالعاده بود. هرگز نمیتوانستید ببینید تبسم و لبخند از لب او محو شود. آنچنان در سختیها با مردم و اطرافیان برخورد میکردند که گویی مشکلی وجود ندارد. در خانواده خودمان شاهد بودیم وقتی با همه سختیهای کار و زمان زیادی که به مشاغل اجتماعی اختصاص میدادند، وقتی وارد منزل میشدند مثل فردی بودند که کوله باری بر دوش اوهست ولی وقتی میخواهد وارد منزل شود، همه آنها را پشت در میگذاشت. ساعت 11 شب که ایشان معمولاً به منزل میآمدند شاداب و سرحال بودند و از اتفاقات خوب حادث شده در روز صحبت میکردند.
در زندگی اجتماعی هم وقتی از دوستان سؤال میکنید که رفتار او چگونه بود میگویند اصلاً عصبانیت او را ندیدیم. یکی از دوستان ایشان که مرحوم شده، میگفت 15 سال با هم در یک اتاق زندگی کردیم و هرگز عصبانیت او را ندیدم. چند بار از شدت آرامش او عصبانی شدم. بعدها در دوره مسئولیت اجتماعی این ویژگی همچنان وجود داشت. ویژگی دیگر ایشان سادهزیستی بود. البته نه این معنا که به خانواده سخت بگیرند. اما در حد متوسط اجتماعی زندگی میکردند با اینکه از منزلت اجتماعی برخوردار بودند و صاحب مدارک تحصیلی بودند و شغل اجتماعی داشتند و میتوانستند زندگی مرفه و خوبی داشته باشند اما سعی میکرد در حد متوسط زندگی کند. بعضی وقتها اصلاً اتومبیل نداشتند یا اینکه اتومبیل ساده داشتند. بعد از انقلاب و بعد از شهادت استاد مطهری حضرت امام (ره) مسئولان را مکلف کردند که محافظ داشته باشند و در ماشینهای ضد گلوله بنشینند.
برای ایشان هم یک ماشین بنز آوردند. اما ایشان امتناع کردند. محافظان گفتند که این ماشین بنز قدیمی است نه بنز مدل بالا ولی ایشان جملهای گفتند که برای خانواده و آشنایان به یادگار مانده است: «بنز، بنز است ولو اینکه قدیمی باشد.» ایشان میگفتند وقتی مردم میدانند من در گذشته چطور زندگی میکردم و حالا به عنوان یک روحانی ظرف یک سال این همه تغییر کنم، نگاه آنها به انقلاب عوض میشود. ویژگی دیگرشان موضوع اخلاص در کار بود.
تمام ذهن و فکرشان این بود که به وظیفه روحانیتی خود عمل و به جامعه خدمت کند. ایشان در دورههایی از زندگی توسط رژیم ساواک به زندان افتادند و در یک دورهای که طولانیتر از دورههای قبلی شد، یکی از اقوام تعریف میکرد که بعد از آزادی به دیدن ایشان رفته است. تعریف میکرد که به آقای باهنر گفتم چه خبر، چه جوری شکنجه میکردند . اما ایشان طفره میرفت. بعد که دید من اصرار دارم، گفت میدانی وقتی وارد سلول انفرادی شدم، چه نذری کردم؟ نذر کردم که اگر آزاد شدم، همان کاری را انجام دهم که به خاطرش زندان افتادم. این نشانه اخلاص اوست در کار که اینقدر به راه خود اعتقاد دارد.
روابط ایشان با مردم چگونه بود. آیا قبل و بعد از مسئولیت تغییر محسوسی در این خصوص مشاهده کردید؟
اصلاً عشق به مردم هم یکی از ویژگیهای بارز آن مرحوم بود. هیچ وقت ندیدیم خود را از مردم کنار بکشد. منزل ما مرتب محل رجوع مردم بود. یادم میآید اوایل انقلاب یکی از جلسات شورای انقلاب در منزل ما تشکیل شده بود. ایشان سپرده بودند اگر تلفن زنگ زد، من را صدا بزنید. در اواسط جلسه، شهید مطهری بیرون آمد و گفت بابات کجاست؟ گفتم تلفن جواب میدهد. گفت بگو این جلسه شورای انقلاب است چرا اینقدر به تلفنها جواب میدهید.