روزنامه ایران: پس از سالها بحث درباره کودکان بازمانده از آموزش، گویا هنوز هم از شمار دقیق این کودکان، آمار رسمی و دقیقی در دست نیست اما با توجه به آمار واپسین سرشماری ملی در سال 90 میتوان تخمین زد که هم اکنون در کشور در حدود 2میلیون کودک بازمانده از تحصیل وجود دارد.
در حال حاضر حدود 5/12 میلیون دانشآموز داریم. در آمار سال 90 حدود 18 میلیون نفر بین 5 تا 19 ساله سرشماری شده است. اگر افراد 5 و 19 ساله را از این تعداد کم کنیم که میتوان آنها را پیرامون 5/2 تا 3 میلیون تن تقریب زد میماند چیزی نزدیک 15میلیون که با تعداد دانشآموزان کنونی ما تقریباً 2 میلیون نفر فاصله دارد. یعنی در ایران چیزی پیرامون دو میلیون کودک بین 6 تا 18 ساله وجود دارد که باید در چرخه آموزش باشند و نیستند. روشن است که تعداد دانشآموزانی که در پایههای بالاتر از ادامه تحصیل بازمی مانند بیشتر از کسانی هستند که در سالهای نخست از مدرسه رفتن دست میکشند یا از اساس رنگ مدرسه را به چشم نمیبینند و بیسواد مطلق بار میآیند.
به نظر میرسد که در منطقههای محروم کشور، شمار کودکانی که در دبستان، ترک تحصیل میکنند یا اصلاً به مدرسه نمیروند بیشتر از منطقههای دیگر باشد. هم اکنون در شهرهایی همچون تهران، بیشتر کودکان بازمانده از آموزش به دورههای متوسطه اول و دوم برمی گردد. یعنی در تهران و مراکز استانها، پوشش آموزشی دانشآموزان دبستانی، بالاتر از منطقههای محروم است. در منطقههای محروم کشور به خاطر شرایط جغرافیایی و پراکندگی روستاها، وضعیت اقتصادی و برخی مشکلات فرهنگی، دانشآموزان بیشتری وجود دارند که دوره دبستان را تمام نمیکنند و از تحصیل دست میکشند یا اصلاً به مدرسه نمیروند.
در منطقههای محروم، البته برخی مشکلات فرهنگی، بر دورماندن دختران از آموزش اثرگذارتر است تا پسران. در این منطقهها، پسران بیشتر به خاطر کمبودها و دشواریهای اقتصادی خانواده هاست که از آموزش باز میمانند. این ادعاها را البته بیشتر از 6 سال حضور خودم در یکی از منطقههای محروم کشور بیان میدارم. آن گونه که در آغاز این یادداشت یادآور شدم شوربختانه یکی از مهمترین مشکلات ما درباره کودکان بازمانده از آموزش، کمبود اطلاعات و آمارهای رسمی، جزئی و دقیق است. البته از سالها پیش، کمابیش طرحهایی در کشور و به منظور بازگرداندن دانشآموزان بازمانده از آموزش به اجرا درآمده است اما شمار بالای کودکان بازمانده از آموزش در کشور، نشان میدهد که این طرحها و اقدامها، آنچنان که باید، اثرگذار و کامیاب نبودهاند.
در اینجا بد نیست یادی کنم از زنده یاد محمد بهمن بیگی، پدر آموزش عشایری ایران، که سالها پیش، با همت و ایستادگی مثال زدنی، و با وجود همه سختیها و دشواریها، بحث سواد و سوادآموزی را به میان کودکان عشایر ایران کشاند و شمار چشمگیری از آنها را از این نعمت، برخوردار کرد. تجربه بهمن بیگی یا تجربه پائولو فریره، آموزشگر سرشناس برزیلی، نشان میدهد که آنچه در آموزش در منطقههای محروم حرف نخست را میزند انگیزه است. آموزگارانی که محمد بهمن بیگی، آموزش میداد و تربیت میکرد و به میان عشایر میفرستاد تا کودکان آنها را آموزش دهند بیشتر از میان خود آن منطقهها و از میان انسانهای باانگیزه برای آموزش در آن منطقهها گزینش میشد.
این سخن به معنای نادیده گرفتن عاملهای دیگر همچون بودجه نیست- که هم اکنون برخی از کارگزاران سوادآموزی کودکان بازمانده از آموزش در منطقههای محروم، بحق، از کمبود آن گلهمند هستند- اما تجربه بهمن بیگی، همچنین برخی تجربههای جهانی موفق در این زمینه، نشان میدهد که در زمینه آموزش کودکان بازمانده از آموزش منطقههای محروم، انگیزهمند بودن آموزگاران و کارگزاران طرح، مهمتر از هر عامل دیگری است. آموزش این کودکان، بیش از اینکه در یک روند بوروکراتیک رسمی، جواب بدهد بیشتر نیازمند کسانی است که به این کار عشق میورزند و با مختصات فرهنگی منطقه آشنایی دارند. شوربختانه در کشور ما، گویا سال هاست که سخن از از خودگذشتگی و کار فراتر از وظیفه اداری، سخنی از مد افتاده و کهنه شده است و نشانی از بیخبری و قدیمی بودن گوینده به شمار میرود. اما راست این است که در این زمینه، سختیها و دشواریها آنچنان زیاد است که تنها انسانهای توانمند و شیفته خدمت به انسانهای منطقههای محروم، توان ایستادگی و اجرای درست و حسابی آن را دارند.
نکته دوم اما به ارزش و گیرایی آموزش برمی گردد. شوربختانه هم اکنون، شمار بالای دانشآموختگان دانشگاهی بیکار، فضایی را پدید آورده است که انگیزه ادامه تحصیل دانشآموزان را پایین آورده است. یکی دو سال پیش از یکی از مدیران یکی از منطقههای تهران شنیدم که در آن منطقه سالانه حدود 500 دانشآموز در پایههای متفاوت، ترک تحصیل میکنند. هنگامی که در تهران و شهرهای بزرگ، نرفتن به مدرسه، آهسته آهسته دارد به یک امر عادی بدل میشود روشن است که در منطقههای محروم، وضعیت چگونه خواهد بود. هم اکنون در بسیاری از خانوادههای شهرستان کوچک یا روستاهای نزدیک به شهرها، دانش آموختگان دانشگاهی بیکار وجود دارد. ناگفته پیداست که در این شرایط، امکان دست کشیدن بچههای کوچکتر خانواده از تحصیل بالا میرود.
بحث در این باره، بسیار گسترده است و میتوان به موضوعهای زیادی پرداخت. اما در کل، مبارزه با بیسوادی یا کم سوادی، خواست و عزمی ملی، فرهنگ، انگیزه، بودجه، سواد، و برنامهریزی میخواهد. امید که فرا دستان و تصمیم گیرندگان کشور، به اهمیت این نکته، به راستی باور داشته باشند و در راستای انجام آن، از هیچ کوششی دریغ نکنند.