زنی با توانایی عجیب اما بیهوده! +عکس
من هر کلمه و عددی را به رنگ اختصاصی اش می بینم و می توانم به بعضی از افرد بلافاصله رنگ اسمشان را بگویم.
کد خبر :
560707
باشگاه خبرنگاران جوان: وقتی برای اولین بار معلوم شد که من حروف الفبا را با رنگ های باشکوه شان می بینم سی سال داشتم و دانشجوی بزرگسال دانشکده هنر بودم. آن زمان یک تقویم سه بعدی ساخته بودم (سه مکعب چوبی که روز، ماه و سال را نشان می داد). وقتی مربی ام از من پرسید که چرا عدد شش را آبی رنگ کرده ام، من به او جواب دادم: «به خاطر اینکه شش آبی است.» من به تقارن حرف و رنگ در ذهنم بیشتر به چشم یک چیز عجیب نگاه می کنم تا یک توانایی. من هر کلمه یا عدد را به رنگ اختصاصی اش می بینم و وقتی که این حروف تشکیل یک کلمه را می دهند، هر کلمه رنگی را می سازد که به همان اندازه در ذهنم منحصر به
فرد است.
متخصصان می گویند که این موضوع مربوط به اختلاط (مخلوط شدن) حواس می شود. برای انجام چنین اتفاقی سیگنال های مغزی مورد پردازش قرار می گیرند. اما فهمیدن این موضوع تا زمانی که بفهمید دیگران چنین توانایی ندارند غیر ممکن است. من از این موضوع اطلاعی نداشتم تا آن لحظه عجیب در کارگاه هنری که شروع کردم به پرسیدن این سوال که آیا یک الفبای رنگین کمانی از نظر شما معمول است یا نه. پس از بحث با مربی ام، شروع کردم برای دیگران در مورد این موضوع صحبت کنم اما آنها متوجه نشدند و من خیلی زود حرفهایم را قطع کردم بخاطر اینکه آنها فکر می کردند که این موضوع بی معنی است. تخمین زده می شود
که اختلاط حواس در 0.5 درصد افراد وجود داشته باشد و می تواند خودش رادر خلال چشیدن و یا گوش کردن به موسیقی هم نشان دهد. من می توانم به بعضی از افراد بلافاصله رنگ اسمشان را بگویم. پردازش کلمات شبیه ترکیب رنگ در یک پیاله است: حرف C سفید است، رنگ حرف D چیزی میان زرد و قهوه ای (بژ) است و حرف E رنگش زرد است. این رنگ ها در ذهن من هیچوقت تغییر نکرده اند و شکلشان عوض نشده است. اسم کوچکترین دختر من جنی (Jenny) است او بیشتر از هر کسی شیفته این توانایی من است. وقتی که بچه بود فکر می کرد این یک توانایی جادویی است. همین که بزرگ شد، یادم است که برایش گلهای نرگس خریدم به خاطر اینکه رنگ این
گلها مثل اسمش زرد است. کتی(Katie)، اسم دختر دیگرم، رنگش آبی- نفتی متالیک است و رنگ اسم پسرم مایک (Mike ) کمی روشن تر است. هر دوی این اسم ها دارای حروف K ، I و E هستند. رنگ اسم شوهرم باب (Bob)، قرمز آجری است. وقتی جنی اسم نوه هایم را صدا می زند، هر بار من اول رنگ اسم ها را می بینم: لیلا (Lila) به رنگ سفید و آوا (Ava) که اسم دختر کوچکترش است رنگ سبز دارد. من تا حدی اختلاط مکانی هم دارم، به این معنی که روزهای هفته، ماه و سال از یک الگوی تقریبا حلقوی در ذهنم پیروی می کنند. اگر بپرسید که 10 سال از نظر من چگونه است، من بلافاصله مثل یک لنز دوربین عکاسی بر روی یک هفته زوم می کنم سپس دایره آن
وسیعتر می شود و روزها و هفته ها و ماه های دیگر را در حوزه دیدم جای می دهم (اصطلاحا zoom out می کنم) این پیوستگی غیر ارادی است اما از برخی جهات این همزمانی بیشتر شبیه لذت بردن از نورافشانی در پس زمینه یک کنسرت موسیقی است. رنگ ها همیشه در ذهنم حضور دارند. به عنوان یک طراح داخلی اوضاع حرفه ای ام عالی نیست. اما در زندگی روزمره ام کلمات هر جا که بروم برایم بلند آواز می خوانند. انبوه تبلیغات، علایم راه ها و پوستر ها برای من واضح تر و رسا تر هستند. اگر روی هر چیزی زوم کنم و به خودم اجازه بدهم که به رنگ هرعلامتی توجه کنم، زیر فشار این همه رنگ له می شوم. من هر روز مطالعه می کنم و
هر ماه در حدود چهار رمان می خوانم بس واضح است که این عادت من تحت تاثیر لذتم از کلمات نوشته شده قرار نگرفته است. اگرچه چنین تاثیری وجود داشت میزان مطالعه من افزایش می یافت. مسئله اختلاط حواس به لحاظ علمی روشن نیست. به خاطر دارم که در یک کتاب در مورد شخص دیگری می خواندم که به نظرم رنگ هایش با آنچه که من می بینم متفاوت بود. همه کسانی که چنین اختلاطی دارند تجربه شخصی خودشان از طیف رنگ ها را بازگو می کنند. حتی الان که 65 سال از عمرم می گذرد گاهی وقت ها این اختلاط مرا شگفت زده می کند. من و دوستم در حال نوشتن یک کتاب هستیم و من مجبورم که چیزهای زیادی را در گوگل جستجو کنم:
کلمات جدید به معنای رنگ های تازه هستند. نمی توانم تصور کنم که اگر این توانایی نداشتم چه اتفاقی می افتاد جز اینکه فکر می کنم بیشتر باید خسته کننده می شد. از برخی جهات آرزو می کردم ای کاش زودتر به این توانایی ام پی می بردم اما من در دهه 1950 بزرگ شدم، وقتی که والدین در داخل خانه بودند و بچه ها کف باغچه بازی می کردند. به همین خاطر کسی ننشست و از من نپرسید که چرا وقتی نقاشی می کشم از میان رنگ هایی که دارم آن رنگ ها را انتخاب می کنم. شنیده ام که امکان پذیر است که افراد با تمرین بتوانند دنیا را این طوری ببینند و اینکه این توانایی می تواند به افراد با اختلال روانی کمک کند.
اما این موضوعات تاثیری بر حافظه من نداشته است. در واقع وقتی که شوهرم باب از من نام کسی را می پرسد من به او جواب می دهم: «نمی توانم نام او را به خاطر بیاورم اما می دانم که رنگش سبز بود.» در طیف رنگی ذهن من رنگ کسل کننده یا بی رنگی وجود ندارد. من همه رنگ هایی که تا حالا ساخته ام را دوست دارم اما هنوز عاشق رنگ آبی عدد شش هستم. این یکی همیشه لبخند بر روی لبم می آورد.