فلسفه کمترین جنبه عملیاتی را میان علوم دارد

رئیس انستیتو فلسفه روسیه گفت: اگر انقلاب اسلامی دارید و می‌خواهید جامعه‌ای را بسازید که غیرغربی باشد، پس شما یک مدل متفاوتی از غرب برای تمدن دارید. آنوقت نیاز به نوعی عقلانیت دارید که پایه همه این موارد باشد؛ وگرنه هرچه بسازید فرو می‌پاشد.

کد خبر : 560044
خبرگزاری فارس: «آندره اسمیرنوف» فیلسوف روس و رئیس انستیتو روسیه سال ۱۹۵۸ در مسکو به دنیا آمد. سال ۱۹۸۱ در دانشکده مطالعات آفریقایی ـ آسیایی وابسته به دانشگاه مسکو به تحصیل فلسفه پرداخت و سال ۱۹۸۹ دکترای خود را در این رشته گرفت. رساله او پیرامون «فصوص الحکم ابن‌عربی» سال ۱۹۹۳ منتشر شد.
اسمیرنوف علاوه بر تحصیل در زمینه منطق معنایی و فلسفه تطبیقی، پژوهش کرد و در رشته تاریخ فلسفه کلاسیک عربی متخصص شد. او سال ۱۹۹۸ با ارائه رساله‌ای دیگر با عنوان «روش معنی مولد در فلسفه عربی قرون وسطی» از مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، دکترا گرفت. این رساله نیز با نام «منطق عقل» به چاپ رسید. همچنین سال ۲۰۰۶ به عضویت آکادمی علوم روسیه در آمد.
از او ۱۱ کتاب و بیش از ۶۰ مقاله پیرامون فلسفه اسلامی منتشر شده است. «فرهنگ لغت اخلاق»، «دانشنامه فلسفی»، «منطق عقل نظریه و کاربرد آن در تحلیل کلاسیک عربی»، «عرفان و فلسفه حقیقت»، «درک عدالت در بستر اسلامی» و «دوگانگی وحدت از آثار اون به شمار می‌رود. مجله عصر اندیشه در جدیدترین شماره خود با پیرامون توسعه مسئولیت‌های اجتماعی فلسفه در جهان امروز با اسمرنوف گفت‌وگو کرده که مهم‌ترین محورهای آن بدین شرح است: ـ مردم خیلی یتیم‌اند ـ دکارت متأثر از غزالی است ـ بین همه علوم، فلسفه کمترین جنبه عملیاتی را دارد ـ اگر بر اساس عقلانیت غربی جامعه‌تان را بسازید، هرچه بسازید فرو می‌پاشد ـ فیلسوفان باید هسته فرهنگ اسلامی را فرموله کنند ـ باید مخالفت با غرب را حفظ اما از درگیری مستقیم اجتناب کرد ـ باید هسته‌های فرهنگ‌های گونانگون را کشف کنیم ومنطق بسازیم ـ در سیاست غیرممکن است کسی بتواند ایرانیان را گول بزند * چگونه فلسفه می‌تواند در خدمت جامعه باشد و چگونه فیلسوفان می‌توانند به مردم خدمت کنند؟ یکی از دغدغه‌های مردم این است که چرا در میانه حوادث دنیای امروز، فلسفه حرفی برای جامعه و نسخه‌ای برای رفع نابسامانی‌های گوناگون ندارد؟ چگونه می‌توان و آیا ممکن و مقبول است که این معادله را تغییر داد؟ درست می‌گویید، مردم خیلی یتیم‌اند. غالباً می‌گویند فلسفه باید عملی باشد؛ فیلسوفان از جامعه پول می‌گیرند و باید یک چیزی هم به جامعه برگردانند و خدمتی کنند. بله، مردم انتظار دارند فلسفه عملی باشد، اما آیا این با روح فلسفه سازگار است؟ به نظر من، خیر. برای اینکه بین همه علوم، فلسفه کمترین جنبه عملیاتی را دارد. از یک زاویه نگاه، فلسفه از جهان و اصول جهان و بشریت جدا شده است. اینکه ما چگونه دنیا را می‌بینیم و درمی‌یابیم و می‌فهمیم، اگر فلسفه از این رویکرد دست بردارد و تغییر کند، دیگر فلسفه نیست. بله، می‌توانید بگویید که فلاسفه در برج عاج زندگی می‌کنند، از دنیا و جامعه منزوی شدند و هیچ رابطه‌ای با جهان بیرون ندارند، اما از دید دیگر فلسفه اتفاقاً عملی‌ترین علم است، چون هر بشری نمی‌تواند بدون نفس کشیدن زندگی کند و بدون آنکه آب و غذا بخورد، نمی‌تواند زنده بماند. همین‌طور بدون خانه و نیازهای اولیه‌اش. یک بشر متشکل از همه این مسائل مادی است که نام بردم، اما آیا بشر را می‌توانیم فقط به بدن و جسمش تقلیل بدهیم؟ آیا فقط جنبه مادی و فیزیکی بدنش هست؟ از وقتی به دنیا می‌آییم تا بمیریم چندین‌بار بدن ما به‌طور کامل تغییر می‌کند. پس «هویت» ما جسم ما نیست. هویت ما شخصیت و نفس و روح ماست و فلسفه فعالیتی است روی روح و نفس ما که در هر فرهنگ و جامعه مختلفی کار می‌کند. فلسفه در این مفهوم بیشترین کاربرد را دارد، چون ارزشمندترین معنا را به هویت می‌دهد و هویت جامعه و هویت فرهنگ را به انسان می‌دهد. فرهنگ ایرانی ادیان مختلفی را تجربه کرده تا از زرتشتی به اسلام رسیده است. زبانش را تغییر داده؛ فارسی کهن، فارسی میانه، فارسی مدرن. حتی در طول تاریخ قلمروش تغییر کرده است. پس چرا هنوز می‌گویید این فرهنگ فارسی و ایرانی است؟ شما از زمان تولد شاهنامه می‌خوانید. فقط برای اینکه این روح فرهنگ ایرانی است. فلسفه چیزی است که فرهنگ را در طول قرون مختلف زنده نگه می‌دارد. چطور این کار را انجام می‌دهد؟ برای اینکه سوالاتی را فرموله می‌کند. اتاق تاریکی را در نظر بگیرید که یک مشعل دارید. شما محدوده‌ای و دایره‌ای از نور را می‌توانید ببینید. دید شما محدود است. فلسفه چیزی است که محدودیت چشم شما را باز می‌کند و شما می‌توانید چیزهای بیشتری ببینید. از غیب به شما دید بیشتری می‌دهد. به این ترتیب که مدام از شما درباره امور سوال می‌کند. * اتفاقاً سوال همین است که ما از فلسفه انتظار داریم سوالات معاصر و مهم را طرح کند، اما امروز می‌بینیم فلسفه سوالاتی که بتواند پژوهشگران، نخبگان و مردم را به خود جلب کند، نمی‌پرسد... شما در مورد ایران به‌طور خاص می‌گویید یا به‌طور کلی؟ * به‌طور کلی هم در ایران و محدوده فلسفه دینی و هم در غرب نویسندگان بسیاری شکایت می‌کنند که نخبگان علوم انسانی به کارفرمایان دولت‌ها تبدیل شده‌اند. یک پروژه فلسفی به آن‌ها سفارش می‌دهند و آن‌ها مانند یک کارفرما می‌روند آن پژوهش‌ها را انجام می‌دهند، بدون آنکه به خاصیت یا نتایج آن فکر کنند. هم در ایران و هم در اروپا این شکایت‌ها را می‌بینیم. دیدگاه شما این است که فلسفه سوالات را فرمولیزه و این سوالات نیز فلسفه را روزآمد می‌کند... قطعاً باید همین‌طور باشد که شما گفتید. برای مثال در همین کنفرانسی که در ایران برگزار شد ما سوالات خوبی را مطرح کردیم. ما پرسیدیم که منطق ایرانی چیست؟ آیا منطق و تفکری از خودش دارد یا خیر؟ انقلاب اسلامی بر چه چیز بنا نهاده شده است؟ آیا بنیان انقلاب اسلامی براساس موارد غیرمنطقی بوده یا نوعی عقلانیت داشته است؟ اگر بر مبنای عقلانیت بوده آن عقلانیت چه بوده است؟ آیا آن عقلانیت‌ها مساوی با عقلانیت غربی است که از ارسطو و... می‌آید؟ یا اینکه یک سنتی است که از اسلام آمده است؟ اگر انقلاب اسلامی دارید و می‌خواهید جامعه‌ای را بسازید که غیر غربی باشد، پس شما یک مدل متفاوتی از غرب برای تمدن دارید. آن‌وقت شما نیاز به نوعی عقلانیت دارید که پایه همه این موارد باشد؛ وگرنه هرچه بسازید فرو می‌پاشد. یا اینکه یک مدل غربی دارید که جامعه غربی بسازید. بدون عقلانیت نمی‌شود یک جامعه متفاوت ساخت. عقلانیت فقها با منطقیون متفاوت است. اگر این عقلانیت را در تاریخ اسلام بگردیم٬ حتماً پیدا می‌کنیم. * ما قائل به حکمت متعالیه هستیم، حکمت ملاصدرا، اما تفسیری عرفانی هم پشت این حکمت است که معمولاً کمتر درباره آن بحث می‌شود. وقتی از موضع حکمت اسلامی به رسالت فیلسوفان الهی نگاه می‌کنیم، به نقطه شگفت‌انگیزی می‌رسیم. در سنت عرفانی اسلام، اوج اسفار اربعه برای فلاسفه عارفی که نماد عقلانیت اسلامی هستند، خدمت به مردم است. آن‌ها وقتی سفرها کردند و به خدا رسیدند و توانستند به اوج حکمت برسند، در سفر من الحق الی الخلق، آخرین مرحله سفر این است که از سوی حق به‌سوی خلق بیایید؛ یعنی به جامعه بروید و به مردم خدمت کنید. همه ارزش داستان عقلانیت و تفکر و حکمت، بازگشت از ذهن به عین و خدمت به جامعه است. امام خمینی با نظر به سنت عرفان اسلامی چنین کرد. ما امروز به تجربه مشترکی در شرق نیاز داریم تا حکمت و فلسفه در اختیار مردم قرار گیرد و آن‌ها حس نکنند که سال‌ها بحث و سخن در این حوزه‌ها نتیجه‌ای برای جامعه نداشته است. البته در غرب وضع متفاوت است. «ریچارد رورتی» در پراگماتیسم می‌گوید دوران فلسفه به پایان رسیده و نردبانی بوده که از آن بالا رفتیم و حالا باید آن را کنار بگذاریم، اما اگر ما صحبت از فلسفه و جامعه می‌کنیم، حکمت اسلامی پشتیبان آن است. توجه کنید که ما نمی‌خواهیم فلسفه را مبتذل کنیم یا تقلیل بدهیم، بلکه می‌خواهیم براساس سنت اسلامی آن را به‌جای درست خود برگردانیم و در خدمت جامعه قرار بدهیم. آیا شما به این زاویه دید توجه داشته‌اید؟ ما فلسفه را چیزی که از اول بوده یا باید باشد در نظر نمی‌گیریم. فلسفه یک چیز است و باور و اعتقاد و دین چیز دیگری. «ابو حامد غزالی» در المنقذ من الضلال گفتمانی درباره شک و حق مطرح کرده است. «رنه دکارت» از غزالی خیلی تاثیر گرفته است. روش دکارتی تحت‌تاثیر غزالی بوده است. غزالی به‌دنبال یقین بود و یقین باثبات‌ترین چیز است و حتی از معجزه موسی هم قوی‌تر و باثبات‌تر است. فلسفه به معجزه باور ندارد. شما نمی‌توانید فلسفه را با اعتقاد یکی کنید، چون در اعتقاد یک چیزی را می‌پذیرید، بدون اینکه دلیل عقلانی داشته باشد، ولی در فلسفه اگر بخواهد چنین باشد، دیگر فلسفه نیست. * این دعوا را ما در ایران هم داریم. بعد از انقلاب گفتند اگر شما انقلابی هستید، پس دیگر نمی‌توانید فلسفه‌ورزی کنید، چون انتخاب خود را انجام داده‌اید و تصمیم‌تان را گرفته‌اید. این یک پارادوکس ظاهری است و یقین و فلسفه منافاتی با یکدیگر ندارد. ذهن تحلیلگر پیچیده‌تر از آن است که در چنین تناقضاتی متوقف شود. دست‌کم ما چنین فکر می‌کنیم شما که یقین دارید! البته به شما بگویم که غزالی هم هیچ‌وقت یقینش را پیدا نکرد. غزالی نمی‌توانست یقین را پیدا کند، با اینکه یک معتقد واقعی بود، اما حتی در دین هم یقین را پیدا نکرد. یقین را نمی‌توانید در مسجد و... پیدا کنید. * غزالی را که مثال می‌زنید قطره‌ای از ظرفیت عرفانی، فلسفی و حکمی اندیشه اسلامی است. غزالی بخشی از قلب ماست! * ما فیلسوفانی داریم که فلسفه‌ورزی می‌کردند و یقین هم داشتند یا از فلسفه به یقین رسیدند. شما در سخنرانی خود در دانشگاه علامه گفتید امام خمینی هم فیلسوف بود، هم عارف. این ترجمان دیگری از همان دیدگاه‌هاست... در ادامه بحث در مورد دین، نکته‌ای را در آن سخنرانی مطرح کردم. اصطلاح فرهنگ اسلامی در نقطه مقابل گفتمان غربی قرار دارد. در گفتمان غربی، اسلام فرهنگی پدیده خوبی است، اما برعکس اسلام سیاسی نامطلوب است. چرا غربی‌ها می‌گویند ما باید اسلام فرهنگی را ارتقاء بدهیم، اما اسلام سیاسی را نه؟ این اعتقادی است که به‌صورت گسترده مطرح شده است. من می‌گویم این کاملاً اشتباه است، چون این اعتقاد در بستر تفکر غربی مطرح شد. ما دو مقوله دینی داریم، اما شما این تفکیک را در فقه ندارید. در غرب هنر کلیسایی داریم و هنر غیر دینی، اما چنین تفکیکی در فرهنگ اسلامی نیست. * دو پوزیشن مختلف: امر دنیوی و امر دینی. در فرهنگ اسلامی شما دین و دنیا دارید که با هم در تضاد هستند. شما نمی‌توانید یک سلسله مراتب از دنیا را بسازید، مثل غربی‌ها که این کار را می‌کنند، اما وقتی بگوییم اسلام فرهنگی، تفکیک قائل می‌شود و سلسله مراتب را می‌سازد. اگر با منطق غربی بخواهیم به اسلام بپردازیم، آن‌وقت می‌بینیم که جامعه واکنش عصبی نشان می‌دهد. برای نمونه، بعد از اینکه عثمانی فروپاشید، شروع کردند جامعه را بسازند، اما از مدل غربی استفاده شد. ترویج مدل غربی سبب شد که جوامع به اینجا برسند. انقلاب اسلامی در ایران ممانعت کرد که آن اتفاق در ایران هم بیفتد و مدل غربی بر ایران چیره شود. * بله، انقلاب اسلامی جلوی روند مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون غربی را گرفت. ما در ادامه این روند چه تجربه مشترکی با فلاسفه روس می‌توانیم داشته باشیم؟ بحث نخست ما این بود که فلسفه چگونه می‌تواند در خدمت جامعه باشد؟ حالا می‌پرسیم چگونه فلاسفه دو جامعه مثل ایران و روسیه می‌توانند در خدمت رشد جامعه‌شان باشند و یک همکاری مشترک کنند، بدون اینکه بخواهند عقلانیت ابزاری غرب را بپذیرند؟ شما خیلی خوب سنت اسلامی و تاریخ اسلامی را خواندید. با پرفسور الکساندر دوگین (که می‌دانم اختلاف نظرهایی هم با ایشان دارید) مباحثاتی داشتم و همین سوال را طرح کردم که چه زیست مشترک و چه مسائل مشترکی با هم داریم؟ شاید از رهگذر تمرکز روی اشتراکات بهتر بتوانیم هویت خود را در برابر جهانی‌سازی غربی حفظ کنیم... بله، من فکر می‌کنم که چنین موضوعی وجود دارد. اینکه چگونه ما می‌توانیم در عصر جهانی‌شدن٬ هویتمان را نگه داریم؟ جهانی‌شدن یکی کردن اقتصاد و بانک‌ها و همه چیز است. اقتصاد فقط یک مساله فنی و سرمایه‌گذاری نیست. اقتصاد سرمایه‌داری، جهان‌بینی خاصی است. باید نکته‌ای را هم با شما طرح کنم: ببینید! اینکه بپرسیم بشریت چیست؟ اساساً این یک سوال بورژوایی است. * البته. بر پایه منطق این سوال، همه عرفای ما بورژوا هستند و سنت اسلامی بورژواست! چون هیچ ارزشی بالاتر از خدمت کردن به جامعه و خلق در حکمت اسلامی نیست. ولی بر فرض، اگر این سوال بورژوایی هم باشد، آن‌قدر بد نیست... مدرنیستی است. * به نظر من اگر بخواهیم براساس احادیث و روایاتی که از معصومین به ما رسیده بحث کنیم، می‌توانیم خیلی از روایات را از امام صادق بیاوریم که دانشمندان باید به جامعه خدمت کنند. این هیچ ربطی به بورژوازی ندارد. ما بحث علم نافع داریم. علم نافع نه به خلفا ربط دارد، نه به بورژوازی. علم نافع از سرچشمه‌های دینی ماست تا به سراغ علمی برویم که منفعت داشته باشد. حدیثی از پیامبر هست که می‌فرماید: تبلیغ کنید مرا، حتی با اینکه یک آیه و حدیث از من بگویید. برای اینکه شاید شنونده از آن مبلغ بتواند بیشتر بفهمد. پیامبر می‌فرمایند حتی اگر دانش را نمی‌فهمید آن را انتقال بدهید. * این مخالفتی با بحث من ندارد... چیزی که شما می‌گویید متضاد با نکته من است. شما نمی‌گویید که فیلسوفان باید دانش فلسفی را انتقال بدهند. شما می‌گویید فیلسوفان باید دانشی را که مردم انتظار دارند، انتقال بدهند. * نه، اصلاً! من می‌گویم علم فیلسوفان باید در خدمت جامعه‌سازی باشد، نه چیزی را ارائه دهند که مردم می‌خواهند. آنکه می‌شود پوپولیسم؛ فیلسوفان نباید خود را با میل عوام منطبق کنند... مگر پیامبر در خدمت جامعه‌اش نبوده است؟ * پیامبر آمد جاهلیت را ریشه‌کن کند و جامعه زمانش جاهلی بود. اگر می‌خواست مطابق میل جامعه زمان خود باشد که باید خودش هم جاهلی می‌شد و این مخالف رسالتش بود. به‌همین قیاس ما نیز می‌گوییم فیلسوفان باید به رسالتشان برگردند... این دقیقاً چیزی است که فیلسوفان انجام می‌دهند. فیلسوفان مانند پیامبران باید دایره نور را بیشتر کنند و جامعه را روشن‌تر سازند. من فکر می‌کنم که باید بپرسیم از یک طرف چطور می‌توانیم جامعه ایرانی را ایرانی نگه داریم و چطور می‌توانیم توسعه هم پیدا کنیم. * اتفاقاً همین مساله از مباحثات زنده امروز ایران است: نسبت توسعه و هویت... روسیه هم دقیقاً با این سوال مواجه است. تجربه مشابهی است از این جهت، ولی ممکن است جواب‌های متفاوتی داشته باشد، چون میراث متفاوتی داریم. مشکل یکی است، ولی هر کشور و هر فرهنگی باید راه‌های خودش را پیدا کند. * بله! هرکس باید راه‌حل خود را پیدا کند. می‌خواهم بدانم شما به چه جوابی رسیدید؟ نظریه من منطقُ الدِلاله است. باید هسته منطق فرهنگ‌های مختلف را کشف کنیم. آن هسته منطق باید بتواند هویت را نگه دارد و به جامعه کمک کند تا در جنبه‌های اقتصادی و... توسعه یابد. * این را برای ما جزئی‌تر توضیح بدهید. یعنی کشف جوهر و هسته فرهنگ‌هایی که فقط در روسیه است، یا همه فرهنگ‌های دنیا؟ همه فرهنگ‌های دنیا. من می‌گویم که جهان‌بینی اصلی و بنیادی تفکر غربی بر پایه مجموعه‌ای از بنیان‌ها و جوهرهاست. بر پایه آن می‌توانید مفهوم‌سازی کنید که اصلاً انسان و بشر چیست؟ جامعه چیست؟ جامعه‌شناسی مدرن بر مبنای این دیدگاه مجموعه‌ای از افراد است که هر فرد خودش یک جوهر است. * یک اندیویدوآلیسم است... اندیویدوآلیسمی است که بر مبنای آن بنیادهایی که گفتیم ساخته شده است. اگر به فقه اسلامی مراجعه کنیم، یکی از ابواب اصلی آن، حق است که یک رابطه دو جانبه است و به آن می‌گویند دو نفر. پایه فقه اسلامی یک فرد نیست، دو فرد است. یعنی همیشه رابطه بین این دو است. اگر فقه عبادت را بررسی کنیم، رابطه بین انسان و خداست. فقه معاملات و... * کاملاً درست است. فقه اجتماعی، رابطه مردم با مردم، انسان با انسان و... بله. بنابراین، پایه جهان‌بینی اسلامی متفاوت از جهان‌بینی غربی است. اخلاقیات یونانی و ارسطویی بر مبنای فردی است، اما اسلام اخلاقیات را هم بین دو فرد و سوژه مطرح می‌کند و مبنایش این است که رابطه بین دو را حفظ کند. در بسیاری از مباحث اخلاقی مثل پوشش اسلامی شما نباید رنگ‌های غیر عادی بپوشید. اما در جامعه مسیحی فرد هرچه پولدارتر باشد لباس ویژه و گرانتری می‌پوشد و نشان می‌دهد که آدم پولدارتری است. برای اینکه جهان‌بینی غربی مبنا را بر فرد می‌گیرد و دنبال پیشرفت شخص است، اما در اسلام اگر یک طرف بالا باشد و یک طرف پایین، رابطه پیش نمی‌رود. فیلسوفان با فرموله کردن این هسته فرهنگ اسلامی می‌توانند کمک کنند که کشور پیشرفت کند و مترقی شود. با این توضیحات می‌توانید یک فهم دقیقی داشته باشید که چه مسیری را بروید و چطور خودتان را از فرهنگ‌های دیگر متمایز کنید. * سوال مقدر این است که ما نمی‌خواهیم عقلانیت غربی را بپذیریم. ناگزیر ما به یک تضاد بنیادین با غرب می‌رسیم. این تضاد هم در گستره تمدنی است. شما حتماً نظرات امام خمینی را درباره مبارزه با غرب خواندید. صحنه، صحنه جنگ ایدئولوژیک است. شما به‌عنوان کسی که این صحنه را از بیرون می‌نگرید، فکر می‌کنید این مبارزه فکری تضاد ایران با غرب به کجا خواهد کشید؟ در فلسفه سیاسی یک چنین تضادی بین ایران و غرب وجود دارد، اما پیوندها و مشابهت‌های عمیقی هم بین ایران و غرب هست. زبان فارسی که زبان هند و اروپایی است، دین باستانی ایران٬ زرتشتی که بر یهودیت و سپس غیر مستقیم بر مسیحیت تاثیر گذاشته است. ایده اخلاقی‌ای که به یهودیت نفوذ کرده و غیر مستقیم در مسیحیت هم نفوذ داشته است. البته باید بگویم این هنر است که مخالفت و مبارزه را ادامه بدهید، اما از درگیری ممانعت کنید. البته غرب یک کل متحد نیست. * اما متحد عمل می‌کند... قطعاً آمریکا هر کشوری را که بخواهد مقابلش بایستد از بین می‌برد، چه ایران باشد، چه روسیه و چه چین. این غیر ممکن است که ما با این قدرت به‌سمت درگیری برویم؛ نیازی هم نیست. هنر سیاستمداران این است که مخالفت را نگه دارند، اما از درگیری مستقیم خودداری کنند. من مطمئنم که در حوزه سیاسی غیر ممکن است که کسی بتواند ایرانی‌ها را گول بزند. برای اینکه سیاستمدارهای ایران خیلی باتجربه و ماهر هستند. سال‌ها اوضاع تغییر می‌کند به این سمت یا آن سمت، ولی هیچ‌وقت به‌سمت درگیری نمی‌رود. به‌نظر من آمریکا هم نمی‌تواند با تحریم‌‌ها و... ایران را از بین ببرد. * بله، در سیاست همیشه یک مرزی را نگه می‌دارند، اما مقصود من از مبارزه فکری مشخصاً قرار داشتن در وضع یک جنگ سرد ایدئولوژیک بود. در این مبارزه هم آمریکا کاری نمی‌تواند پیش ببرد. چند سال پیش مراسم روز جهانی فلسفه در ایران (تهران) برگزار شد؛ علیرغم اینکه یونسکو و... آن را تحریم کردند. کاری که آن‌ها کردند واقعاً غیر قابل قبول بود، اما ایران پیش می‌رود. چند دقیقه قبل از اینکه مراسم برگزار شود، نمی‌توانید حمایتتان را بردارید. درباره روسیه هم همین چیزها را دارند می‌گویند، اما ایران توانست در مقابل همه این‌ها بایستد.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: