قیصرکشی در «فروشنده» فرهادی/ خشونت، با دلیل و مقدسش هم خوب نیست
اگر سی-چهل سال قبل قهرمان سینمای ایران «قیصر» و «صادق کرده» بودند که برای ناموسشان سه برادر آق منگل را میکشتند یا ۹ راننده کامیون را برای لکه دار کردن عصمت همسرشان به مسلخ میبردند، امروز فرهادی نسخه دیگری پیچیده است...
سرویس فرهنگی فردا؛ همزمان با قطعی شدن اکران فروشنده در سینماهای ایران محمدرضا باقری در پایگاه خبری سوره سینما به تحلیل این فیلم پرداخته است این مطلب را در ادامه می خوانیم: «فروشنده»ی اصغر فرهادی داستان زوج جوانی است به اسم رعنا(ترانه علیدوستی) و عماد(شهاب حسینی) که به دلیل خطر فروپاشی آپارتمان محل سکونتشان و مجبور به ترک آن می شوند و به پیشنهاد همکارشان در تئاتر «مرگ فروشنده» به خانهای نقل مکان میکنند که پیش از این متعلق به فاحشهای بوده است که با مردهای زیادی در ارتباط بوده و هنوز مقداری از اثاثش در آن باقی مانده است.
شبی رعنا زودتر از عماد به خانه می آید و پیش از اینکه همسرش به منزل برسد آماده رفتن به حمام است - و به تلمیح برهنه است، صحنه ای در سکانس پیشین وجود دارد که در تمرین تئاتر بازیگر نقش فاحشه لباس کامل و رسمی بر تن دارد و اظهار می کند با تن برهنه که نمی توانم بروم بیرون! و فرهادی زیرکانه با گنجاندن این سکانس به مخاطب می فهماند که رعنا هم برهنه است اما به خاطر محدودیت ها نمی تواند لباس از تنش بیرون کند و در صحنه های بعدی هم عماد به مهاجم می گوید مگر لباس های زنم را روی تخت ندیدی؟ - که صدای زنگ را میشنود و به گمان اینکه عماد است درب را باز میکند و به حمام برمی گردد.
در صحنه بعدی عماد با دیدن خون در راه پلهها بالا میآید و میبیند شیشه حمام شکسته، کف حمام خونی است و زنش هم نیست. همسایه ها از ماجرا خبردار شده و رعنا را به بیمارستان بردهاند. رعنا وحشت زده شده، از آن خانه، از آن حمام و از تاریکی و خواب واهمه و وحشت دارد و از عماد می خواهد که سرکار نرود و در خانه بماند.
در ادامه مسیر رعنا که آسیب دیده است و روحش آزار دیده میخواهد ماجرا را فراموش کند و حتی ببخشد اما عماد به بهانه حرفهای مردم درگیر ماجرای انتقام و پیداکردن متجاوز میشود و در رابطهاش با رعنا دچار فاصله می شود.
روایت همزمان، مرگ فروشنده، گاو و زندگی عماد و رعنا
فرهادی در فروشنده به موازات داستان عماد و رعنا، جلسات تمرین نمایش مرگ فروشنده میلر و بخش هایی از فیلم و داستان گاو ساعدی را درکنار هم به تصویر میکشد. این خط موازی کمک میکند که تضادها و تناقضهای شخصیتِ عماد روشن شود. همان کسی که در نمایش، حس احترام و همدلی را تجربه میکند؛ اما در زندگی واقعی تمرینِ خشونت میکند و مانند مش حسن ِ قصه ساعدی به سمت گاو شدن پیش میرود، چه اینکه وقتی دانش آموز از عماد می پرسد که چطور ممکن است انسان گاو شود، عماد پاسخ می دهد به مرور، و حالا به مرور عماد که یک فرد فرهنگی و معلم و روشنفکر و تئاتری است تبدیل به یک آدم خشن و قسیالقلب می شود و پیرمردی را برای اعتراف گیری محبوس می کند و شکنجه می دهد. در عوض رعنا یک شخصیت مهربان و با گذشت است که سعی در بخشش و فراموشی دارد و الگوست و عماد سر میز شام باید با صفحه ی قدیمی ملوک ضرابی هم آوا شود که " اندک اندک در سر کویت افتادم … رعنا، لنگان لنگان راه وصالت پیمودم … رعنا ".
خشونت، با دلیل و مقدسش هم خوب نیست
فرهادی در فیلم، چنان که خودش نیز در مصاحبه هایش معترف است به نقد خشونت عماد رفته، خشونتی که شاید دلیل موجهی داشته باشد، فرهادی می گوید : " فکر میکنم این همان چیزیست که خشونت را خطرناک میکند و دنیای امروز دارد از آن رنج میبرد. این مشکل فقط در ایران نیست. خشونت یکی از معضلات اصلی ما در سراسر جهان است. به خصوص وقتی برای کسانی که اعمالاش میکنند، مشروع به نظر برسد." یعنی خیلی صریح و بدون پیچیدگی کارهای پیشین خودش، پیامش را مستقیما به مخاطب می گوید: خشمگین نشو! حتی اگر خشمت دلیل موجهی دارد، به دنبال انتقام نباش حتی اگر به ناموست تجاوز کردند، ببخش و فراموش کن،خشم و انتقام جویی زندگی را به کام خود ودیگران تلخ می کند.
عبور فرهادی از پیچیده حرف زدن
«فروشنده» برخلاف آثار پیشین فرهادی، خیلی شفاف و واضح پیام می دهد، می گوید در ایران هنر آزاد نیست، تئاتر سانسور میشود و هر شب ناظر نمایش می آید و ایراد میگیرد، مدرسه و نظام آموزشی کتاب غیر درسی را برای دانش آموزان خطرناک میداند و از فکر کردن بچه ها می ترسد و محدودیت ها برای اجرای داستان - مثل محدودیت در برهنه نمایش دادن فاحشه در تئاتر- را به سخره می گیرد و آن را مسخره می داند.
فرهادی توصیه دیگری هم در فیلمش دارد، گذار از سنت به مدرنیته، از عقب ماندگی به تجدد، از تحجر به روشنفکری. «مرگ فروشنده» آرتور میلر، نیویورکی را توصیف میکند که با سرعت غیرقابل باوری در حال تغییر است. ساختمانها قدیمی خراب میشوند و چیزهایی که به نظر با ارزش میآیند به سرعت عوض میشوند. دنیای مدرن است که دارد ساخته میشود که زیر چرخ دندههای این مدرن شدن یک طبقه که نمیتوانند به آن سرعت خودشان را تطبیق بدهند قربانی میشوند. حالا چند دهه بعد در تهران، دقیقا همین اتفاق دارد میافتد، خانه سنتی عماد و رعنا در حال فرو ریختن است و افراد اگر هم خودشان نتوانند توسط بقیه به بیرون از این فضا می روند، سنت هم مثل آپارتمان قدیمی نابود نمی شود، اما متروکه می شودو همه به جای جدید نقل مکان می کنند. همه چیز سنتی است همانطور که شخصیتهای اصلی فیلم درگیر این چیزها هستند و شغل آنها شغل تئاتر است که به عنوان شغل ثابت، یک پدیده مدرن است و این آدمها ذهن بازی دارند ولی وقتی این سطح کنار میرود رفتاری که آنها دارند رفتاری کاملا سنتی است.
قیصرکشی
اگر سی-چهل سال قبل قهرمان سینمای ایران "قیصر" و صادق کرده" بودند که برای ناموسشان سه برادر آق منگل را میکشتند یا ۹ راننده کامیون را برای لکه دار کردن عصمت همسرشان به مسلخ میبردند، امروز فرهادی نسخه دیگری پیچیده است و می گوید، از این فضای سنتی باید به فضای مدرن عبور کرد، دیگر زمان انتقام و خشم نیست، حالا دوره بخشش و فراموشی است، فرهادی به وضوح قیصرکشی می کند و از تقوایی و کیمیایی عبور می کند و حرف تازه ای دارد، غیرت برای دوران سنت بود، در دوران مدرن این چیزها مایه دردسر است.
شاید یک سئوال دیگر ذهن مخاطب را قلقلک بدهد که مهاجم، به اعتراف خود، نتوانسته حرکت شنیع خود را کامل انجام دهد و با مقاومت رعنا زخمی شده و فرار کرده، پس تجاوزی صورت نگرفته است. اما اینطور نیست، درست است که تجاوز کامل رخ نداده، یعنی متجاوز مجال آن را نیافته اما قصد آن را داشته، ضمن اینکه تجاوز اصلی به حریم خصوصی رعنا اتفاق افتاده است، یعنی برهنه دیدن او در حمام توسط مرد غریبه، برای او کم از تجاوز کامل ندارد، چون در فیلم فرهادی برای مخاطب نمایش می دهد که حتی کودک ِ دوست رعنا که شب در خانه آنها مانده، از رعنا که او را خاله صدا می کند، شرم می کند که لباسش را برای دستشویی دربیاورد و اصرار دارد خودش در غیاب خاله این کار را بکند. شاید این هم یکی از نماد های جامعه سنتی مورد نقد فرهادی باشد چه اینکه اگر این داستان در غرب اتفاق می افتد، اتفاق خاصی تلقی نمی شد، اما در فرهنگ ایرانی اسلامی یک تابو است.
مظلوم سازی متجاوز
اصرار به بیمار قلبی و ضعیف و پیر نشان دادن مهاجمی که به زور وارد حمام شده، شاید بهانه ای باشد برای مظلوم جلوه دادن متجاوز، چه اینکه فرهادی در فیلم جای دیگری هم اشاره می کند که اساسا رابطه جنسی خارج از چارچوب بد نیست، این خشونت است که بد است! آنجا که عماد به دوستش(صاحبخانه) که از پیام های ضبط شده روی تلفن فهمیده با مستاجر قبلی در رابطه بوده است، روی صحنه تئاتر فی البداهه و خارج از متن می گوید مرتیکه هرزه، او به عماد معترض می شود که حق نداری به من توهین کنی، هرزه اونیه که جلوی مردم فحش میده!.
پایان بندی فیلم اما چندش آور است، متجاوز با سیلی عماد به کما می رود و اورژانس مجبور به احیای قلبی او می شود، اما معلوم نیست مرد زنده می ماند یا نه! اما چیزی که معلوم است انتقام جویی و خشونت عماد موجب مرگ یا تشدید مریضی یک پیرمرد، ناراحتی یک پیرزن و بهم خوردن ازدواج زوج جوانی شده است و در این میان متجاوز از همه بی گناه تر است!