روزنامه اعتماد:در حال تجربه جديدي از فضاي ارتباطي هستيم، تجربهاي كه بار منفي سالهاي طولاني فضاي بد ارتباطي گذشته را بر دوش خود حس ميكند، ولي شانههاي ما قادر به تحمل اينبار سنگين نيست، همچنان كه هاضمههاي ما نيز قادر به هضم خيلي از محتواهاي ردوبدل و فروداده شده نيست و آنها را بالا ميآورد. براي نمونه ميتوان به خبري كه چندي پيش به اين مضمون از صداوسيما منتشر شده است اشاره كرد:
«خشم كنترل نشده پزشك آستارايي و كتك خوردن پيرمرد بيمار! ماجرايي كه چند روز پيش رخ داد و بار ديگر بداخلاقي برخي پزشكان را يادآور شد!
شروع گزارش: خشم كنترل نشده پزشكي در آستارا و زخمي كه بر تن پيرمرد بيمار ماند و لكهاي بر سپيدي جامه برخي پزشكان! ماجراي كتك خوردن پيرمرد ٧٢ ساله آستارايي بار ديگر بداخلاقي برخي پزشكان را به يادها آورد...
نقل قول همراه بيمار: پدرم رو براي درمان به راديولوژي آورديم با آمبولانس، چون بيمار اورژانسي بود... پدر من به منشي آقاي دكتر گفتن كه اگر امكان داره من رو زودتر راه بيندازيد. منشي آقاي دكتر رفتن داخل بعد از يك دقيقه آمدند بيرون. پدر من هم روي ويلچر نشسته بود... دكتر در رو باز كرد و يك لحظه اومد بيرون... با لگد به ويلچر پدرم كوبوند كه پدرم تقريبا يك متر و نيم عقب رفت و افتاد روي زمين...»
اگر به خبر توليد شده از سوي يك دانشآموز مبتدي در روزنامه ديواري يك دبستان هم مراجعه كنيم، بهطور قطع دقيقتر و بيطرفانهتر از اين نوع خبرسازي است. رسانهاي كه بايد خبرهترين خبرنگاران را داشته باشد، كارش بهجايي ميرسد كه يك خبر بيسروته را در قالب يك قضاوت احساسي منتشر ميكند. مساله دفاع از پزشكان نيست، مساله اصلي دفاع از اعتبار يك حرفه مهم يعني روزنامهنگاري است. وقتي كه چنين خبري پخش ميشود، عدهاي در پي آن برميآيند كه بدانند اصل ماجرا چيست؟ ظاهرا قضيه به كلي متفاوت از آن چيزي است كه در خبر آمده است يا حداقل اينكه هر دو طرف ماجرا بايد گفته ميشد.
«نتيجه بررسيها و ارزيابي اسناد و مدارك بنا به اعلام نظام پزشكي آستارا:
مشكل پيرمرد مزبور اورژانس نبوده است. با اين وجود وي بهصورت خارج از نوبت پذيرش شده اما به وي اعلام شده است بايد چند دقيقه صبركند تا كار خانم حاملهاي كه زير دستگاه است تمام شود. پيرمرد بيصبر كه يكبار هم در هفته قبل با پرسنل اورژانس درگيري داشته است به پشت در محل تصويربرداري رفته و با مشت زدن به در اعتراض ميكند. پزشك راديولوژي بيرون آمده و او هم از پيرمرد مشتي دريافت ميكند. (كه كبودي ناشي از آن توسط پزشكي قانوني مضبوط است) پيرمرد پس از زدن مشت تلاش ميكند كه بنشيند اما بهعلت عصبانيت و وجود پروتز در پايش به دسته ويلچر برخورد كرده و صورتش دچار خونريزي ميشود...»
ولي هدف اين يادداشت پرداختن به اين مورد خاص نيست، بلكه توجه دادن به اين نكته است كه كجا داريم ميرويم؟ اگر در يك جامعه سالم باشيم، و يك رسانه آن چنين خبري را منتشر كند، اعتبار آن رسانه چنان مخدوش ميشود كه تا بارها و بارها عذرخواهي نكند، نميتواند به جايگاه خود بازگردد. هرچند احتمال اينكه در جامعه سالم اجازه انتشار اين متن و محتواي غيرخبري را بدهند نزديك به صفر است. ولي چرا در ايران به اين راحتي چوب حراج بر مهمترين سرمايه اجتماعي كشور يعني اعتماد اجتماعي زده ميشود و هر قشري در پي تخريب ديگري است، و در عين حال صداي هيچ كس هم درنميآيد؟ بياعتبار كردن جامعه پزشكي، در مقابل بياعتبار كردن رسانه، و نيز كاهش اعتماد اجتماعي و... محصول قطعي چنين وضعي است. چرا به چنين وضعي دچار شدهايم؟ دو علت اصلي براي اين وضع ميتوان ذكر كرد.
نخستين علت اصلي و مهم، فقدان رسانههاي معتبر و حرفهاي در جامعه ايران و در نتيجه شكل نگرفتن گردش آزاد خبر و فرهنگ رسانهاي است.
بياعتمادي ميان قدرت و مردم نتيجه طبيعي اين وضع است. در چنين فضايي هر نوع شايعه و خبري هرچقدر منفي و حتي غيرمنطقي، پذيرفتني ميشود. علت دوم نيز پاسخي است كه جامعه به چنين فضايي ميدهد و با انتشار شايعات و اخبار مخدوش و نيز پذيرش اينگونه اخبار، فضاي اطلاعرساني را مسمومتر ميكند. اين اتفاق در مرحله اول عليه صاحبان قدرت رخ ميدهد. هر شايعهاي عليه آنان منتشر و نيز از سوي اغلب مردم پذيرفته ميشود، و نه كسي از آنان دفاع ميكند، و نه دفاعيات خودشان مقبول واقع ميشود.
صاحبان قدرت كه انحصار رسانهاي را براي تداوم بقاي خود به عنوان يك سياست برگزيده بودند، در دام نتايج ناخواسته اين سياست ميافتند و شايعات مثل رگبار گلوله به سوي آنان شليك ميشود. بدون اينكه بتوانند در سنگر مطمئني قرار گيرند و خود را نجات دهند. مردم هم از اين شليكها استقبال ميكنند، چون براساس مصداق «خود كرده را تدبير نيست» آنان كه انحصار رسانهاي ايجاد كردند و تمايز ميان خبر راست و دروغ و تحليل را از ميان بردند، خودشان در دام اين وضع گرفتار شدند و با دسترسي مردم به اين اسلحه (رسانههاي مجازي) حملات متقابل را آغاز كردند و آنان را در برابر نتايج كار ناجوانمردانهاي قرار دارند كه در تمام سالهاي گذشته مرتكبش ميشدند.
انحصار رسانهاي فقط به حكومت لطمه نميزند بلكه كل جامعه از خلال اين وضعيت صدمه ميبيند. اگر اين نكته را بپذيريم هردو سوي ماجرا در كاهش اين صدمه ذينفعاند. وظيفه حكومت روشن است و بايد هر چه زودتر اين وضعيت رسانهاي را براي خود خطري قلمداد كند و بداند كه اين وضعيت نتيجه سياستهاي فرهنگي در پيش گرفته شده است و چاره آن در تغيير سياستها است. سوي ديگر، جامعه است. در اينجا نيز رسانهها به عنوان بخش مهمي از جامعه مدني ميتوانند نقش ايفا كنند، كه در اين ميان گروههاي نخبه جامعه مسووليت بيشتري دارند. بهعلاوه رسانههاي مكتوب از جمله مطبوعات نيز بايد در تقويت اعتماد اجتماعي سياستهاي روشنتري را در پيش گيرند. اين رسانهها از اين فضا تغذيه ميكنند، ولي براي ارزيابي دقت اخبار و محتواي آن تلاشي نميكنند، در نتيجه كاري جز دامن زدن به همين وضعيت نميكنند. مثلا در رسانههاي غربي، قبل از انتشار خبر، مراحلي طي ميشود تا خبر دقت داشته باشد. اين دقتها در رسانههاي ايراني فراموش شده است و شتاب زدگي فضاي رسانههاي جديد به مطبوعات هم راه پيدا كرده است. شايد در اين وضعيت، وظيفه رسانههاي جديد جا انداختن عنصر «دقت» در برابر
عنصر «سرعت» است. نيازي كه امروز بيش از گذشته برجسته شده است.
مساله مهم اينجاست هنگامي كه اين نحوه اطلاعرساني، تبديل به يك فرهنگ شد، نتايج آن به مرور همه اقشار را دربرميگيرد. ديروز صاحبان قدرت و روحانيون، امروز پزشكان، فردا هنرمندان، پسفردا كارگران و معلمان و مهندسان و... همه اقشاري كه در آن حملات عليه قدرت نقش داشتند يا حداقل اينكه به آن نوع از حملات رضايت داشتند، امروز خودشان نيز دچار چنين وضعيتي شدهاند.
راهحل چيست؟ بخشي كه به حكومت برميگردد و مهمتر است، قرار دادن رسانه رسمي در چارچوب نظام رسانهاي حرفهاي و پاسخگو و مستقل و آزاد است. و آنچه كه به ما برميگردد اين است كه در دام مقابله به مثل نيفتيم. مقابله به مثل جز تشديد بحران نتيجه ديگري ندارد. از شايعات و خبرهاي غيرحرفهاي عليه هر گروهي پرهيز كنيم، در غير اين صورت اين شتر دير يا زود در خانه ما نيز ميخوابد. آسياب به نوبت!