سرویس فرهنگی فردا: به گزارش روابط عمومی همقصه، چهارمین قسمت این برنامه به «محمدعلی کلی» اختصاص داشت که فرماندهان ایرانی به علت مجاهدت های فراوان او در دفاع مقدس، نامخانوادگی او را از «محبی» به بوکسور معروف امریکایی «کلی» تغییر دادند. او در طول هشت سال دفاع مقدس فقط یک بار، آن هم برای دیدار با امام خمینی (ره) به مرخصی رفته و در مابقی روزها در جبهه در حال خدمت مانده بود.
محمدعلی کلی، که به تازگی عمده بینایی خود را از دست داده، به همراه همسر خود به برنامه آمد و در ابتدای صحبت خود دربارۀ تشابه اسمی خود با بوکسور معروف آمریکایی و ماجرای تغییر نام خانوادگی خود گفت: نام خانوادگی قبلی من محبی بود. در جبهه که بودم به دلیلی فعالیت زیاد و بدن آمادهای که داشتم من را با محمدعلی کلی مقایسه میکردند و با نام «کلی» خطابم میکردند که کمکم به محمدعلی کلی معروف شدم.
این رزمندۀ افغانستانی سپس به ماجرای آمدنش به ایران و حضور در جبهههای عملیاتی اشاره کرد و گفت: ما در افغانستان در روستایی زندگی میکردیم که فقط یک رادیو داشت و شببهشب به مسجد میرفتیم و اخبار ایران را دنبال میکردیم. از پیروزی انقلاب اسلامی تا شروع جنگ، خبرها را از رادیوی داخل مسجد میشنیدم و در خانه برای مادرم میگفتم. وقتی عراق به ایران حمله کرد و امام گفتند که باید برای دفاع از اسلام به جبههها برویم، مادرم گفت باید برای کمک به «آقا» به ایران بروی. آن زمان من شانزده ساله بودم و فرزند دخترم به دنیا آمده بود. دستور مادر را اطاعت کردم و راهی ایران شدم. بعد از زیارت امام رضا، به تهران آمدم و بعد از یک دورۀ فشردۀ آموزش، عازم جبهه شدم.
این جانباز دفاع مقدس در ادامه با بیان خاطراتی از دفاع مقدس، با توضیح اینکه در طول هشت سال دفاع مقدس در قسمت ترابری مشغول بوده است و رانندگی ماشینهای سنگین مختلف از جمله کامیون، تانکر آب و تریلر را برعهده داشته است، گفت: در طول هشت سال دفاع مقدس فقط یک بار از جبهه خارج شدم و آن روزی بود که برای دیدار و زیارت امام به تهران آمدیم. غیر از آنروز در تمامی روزها و شبها در جبهه بودم و در طی این سالها نتوانستم خانوادهام را که در افغانستان بودند، ملاقات کنم.
همسر کلی نیز با بیان سختیها و دوریهایی که در این سالها متوجه او و کودک خردسالش شده است، گفت: وقتی محمدعلی ما را ترک کرد، دختر خردسالی داشتم و وقتی دوباره او را دیدیم، دخترم شانزدهساله شده بود و با پدر غریبی میکرد.
در بخش دیگری از برنامه، آقای آبدهنده، فرماندۀ محمدعلی کلی در دوران دفاع مقدس که در میان حضار داخل استودیو حضور داشت، دربارۀ ویژگیهای اخلاقی و سختکوشی این رزمندۀ افغانستانی توضیحهایی داد.
همچنین گزارشی از حضور محمدعلی کلی در بیمارستان و اتاق عمل پخش شد که در آن نظر پزشک و پرستار او را دربارۀ اینکه یک افغانستانی در دفاع مقدس شرکت کرده و مجروح شده است، جویا میشد. در پایان این گزارش صحبتهای پسر محمدعلی کلی پخش شد که با وجود زحمتهایی که پدرش برای انقلاب اسلامی کشیده است، از بیمهریهایی که به آنها میشود و اینکه آنها به دلیل افغانستانیبودن از داشتن شناسنامه محرومند و این باعث مشکلاتی برای آنها در تحصیل و ... شده است، گلایه میکرد.
در ادامه یکی از حضار از مهمان برنامه پرسید: «با توجه به اینکه خانوادۀ شما، به ویژه فرزندان، در به وجودآمدن آیندهای که برای آنها رقم خورده است، هیچ نقشی نداشتهاند، چگونه میتوانید رضایت آنها را جلب کنید؟» مهمان برنامه در پاسخ به این سوال گفت: من واقعاً مدیون خانواده و فرزندانم هستم و هیچ جوابی برای این پاسخ ندارم. آنها به گردن من حق دارند. چون هم مشکل مالی دارند، هم مشکل مدرسه و هم مشکل اداری دارند. ما حتی نمیتوانیم برای خودمان سیمکارت بخریم. خیلی سختی میکشیم و انشاءالله خداوند خودش به حال ما رحم کند و امیدواریم مسئولان به مشکلات ما رسیدگی کنند.
بخش پایانی برنامۀ همقصه به گزارشی اختصاص داشت که نظر مردم را دربارۀ کسی که در طول هشت سال دفاع مقدس اصلا به مرخصی نرفته است، میپرسید که با تعجب مردم روبهرو میشد و مصاحبهشوندگان ادای احترام و بزرگداشت او را لازم میدانستند. در ادامۀ این گزارش به مصاحبهشوندگان گفته شد که این شخص افغانستانی است. در پاسخ به این حرف یکی از مصاحبهشوندگان گفت: اینکه یک نفر در طول هشت سال به مرخصی نرود شوکآور است و حالا که میگویید او افغانستانی است، بیشتر شوکه شدم.
مصاحبهشوندهای دیگر، ایثار خانوادۀ این رزمنده را مهمتر از کار خود رزمنده دانست و پسر جوانی ترجیح داد به جای جواب به احترام او در مقابل دوربین تعظیم کند.
در پایان برنامه محمدعلی کلی رضایت خدا در طول زندگی را هدف همه کارهای خود دانست و در توضیح پایبندی به هدف خود و انقلاب اسلامی، با شرح مشکلات معیشتی که با آن دست به گریبان است، گفت: دوستی در سفارت استرالیا داشتم که میگفت که تو فقط مدارک خودت را نشان بده و یک مصاحبه با تلویزیون استرالیا بکن، به تو اجازۀ مهاجرت به استرالیا را میدهند که من در جواب گفتم: من با خدا معامله کردم و دنیا را نمیخواهم.