سرگیجههای ابتر و روشنفکرانه «ایران سرای من است»/ هذیانی که معلوم نیست تاریخ ادبیات است یا نقد سانسور!
دیدن این دست از فیلمها تنها یک فایده دارد و آن بازگشت به ریشهها است برای درک درست از یک فیلم سینمایی. برای توضیح این مسئله واضح که سینما جایی برای جولان تمایلات شخصی افراد نیست. ما نمیتوانیم هر تصویر متحرکی را سینما جا بزنیم و با چسباندن برچسب آوانگارد، پیچیده و مدرن آن را متفاوت جلوه دهیم. اینها بازی با کلمات است!
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: ایران سرای من است آدم را یاد پرسش اساسی تمامی این سالها میاندازد: سینما چیست؟ آیا سینما همین چیزی است که در ایران سرای من است میبینیم؟ تجربهای چنین ابتر و ناقص و بیخاصیت؟ آیا سینما قرار نیست زیباترین و نابترین احساسات بیننده را زنده کند، بخنداند، بگریاند و هیجان زده کند؟
هزاران پرسش باربط و بیربط دیگر میتوان مطرح کرد تا شاید کمی از اعوجاج ذهنی و باری به هر جهت بودن فیلم کاسته شود. فیلم محصول یک تمایل شبه روشنفکرانه است. تمایلی که معلوم نیست قرار است درباره چه چیز باشد و از چه صحبت کند.
کیمیاوی مستندساز برجستهای است، اما مشخص است که تصوری درستی از سینمای داستانی ندارد. فیلم داستان جوانی بنام سهراب است که میخواهد کتابی درباره ادبیات کهن ایران چاپ کند اما هربار با سد سانسور مواجه میشود و ممیز کتاب اشکالاتی به کتاب وارد میداند. سهراب در حین نگارش این کتاب با شعرای قدیم ایرانی دیدار میکند و در نهایت از مسیر کویرهای کرمان به مترو تهران میرسد.
اگر به عنوان خواننده از خواندن این خط داستانی گیج شدهاید حق دارید. چون خود فیلم صدبرابر این خط داستانی گیجکننده است. فیلم با سهراب شروع میشود کمی از مباحثه شاعرانه او با ممیز کتابش را نشان میدهد و بعد سراغ ماجرای کاملاً بیربط عروس بردن برای یک قنات کاملاً خشک میرود و بعد به سمت سهراب برمیگردد و او را در دل کویر رها میکند تا کمی در حضور شعرای قدیم ایرانی بهت و حیرت از خود نشان دهد و به مالیخولیاییترین شکل ممکن سر از متروی تهران در بیاورد.
فیلم یک هذیان کامل است. هذیانی که مشخص نیست تاریخ ادبیات است یا نقد سانسور؟ اسارت روشنفکر است در چنبره جامعهای ناآگاه یا پریشانی حال نویسندهی جوان اسیر در تاریخ؟ فیلم همه چیز هست و هیچ چیز نیست. کمی از هر چیز درونش وجود دارد. از عرفان، شعر، تاریخ، ادبیات و روشنفکری حرف میزند بدون اینکه دقیقاً بداند چرا باید این حرفها را بزند. مداماً پای شاعران را به میان میکشد تا حرفهای به ظاهر مهم آقای فیلمساز را در قالب شعر روبه دوربین تکرار کنند. حتی پای دختر خردسالی هم به ماجرا باز میشود که برای اشعار ابلهانهاش مجوز دریافت میکند.
تمام اینها قرار است از چه چیزی حرف بزنند، مشکل اصلی فیلمساز همین است. معلوم نیست این فیلم درباره چیست؟ اصلاً چرا ساخته شده؟ چه کسانی قرار است مخاطبش باشند؟ و در پایان اصلاً چرا مدیوم سینما برای این حرفها انتخاب شده است؟
ایران سرای من است بیش از گذشته این تئوری را تایید میکند که سینما روشنفکر احتیاج ندارد، کارگردان احتیاج دارد. ما به سینما میرویم نه کلاس فلسفه، ادبیات، تاریخ و هنر. سینما قواعد مخصوص به خود را دارد و نمیشود هر تصویر متحرکی را سینما نامید.
ساخت چنین فضاهای انتزاعی و به دور از واقعی البته در سینمای ایران سابقه فراوانی دارد. نمونه شاخص و بارها ستایش شدهاش نار و نی سعید ابراهیمیفر است که در همان سالها مورد توجه بسیاری واقع شد. در آن فیلم هم کسی از فضا و داستان و محتوای فیلم چیزی سر درنیاورد اما چون فیلم به ظاهر حرفهای مهمی میزد بسیار ستایش شد.
دیدن این دست از فیلمها تنها یک فایده دارد و آن بازگشت به ریشهها است برای درک درست از یک فیلم سینمایی. برای توضیح این مسئله واضح که سینما جایی برای جولان تمایلات شخصی افراد نیست. ما به عنوان کارگردان نمیتوانیم هر تصویر متحرکی را سینما جا بزنیم و با چسباندن برچسب آوانگارد، پیچیده و مدرن فیلممان را متفاوت جلوه دهیم. اینها بازی با کلمات است. سینما یک تجربه جمعی است که در آن قرار است در وهله اول مخاطب را جذب کند. نه اینکه با این تصاویر هپروتی او را از سینما زده کند.
ایران سرای من است فیلم عجیبی است. اما واقعاً عجیب بودن به هر شکل فضیلت است؟ قطعاً خیر. شنیدن شعر شعرای قدیم به رو ترین شکل ممکن در قالب یک فیلم سینمایی چه لذتی دارد؟ آیا این اشعار اصولاً میتوانند به تصویر درآیند؟ اکثر این اشعار به شدت ذهنی هستند و به تصویر در نمیآیند و معلوم نیست چرا فیلمساز مدام اصرار دارد تا ما آنها را بشنویم. معلوم نیست نمادپردازی مستعمل فیلمساز قرار است به چه کار مخاطب بختبرگشته بیاید. معلوم نیست سهراب قرار است نماد چه چیز باشد و این پریشانی و سرگردانی و هپروتی بودن او قرار است چه چیز را برای مخاطب ثابت کند.
ایران سرای من است در مرحله اول یک فیلم سینمایی درجا میزند. مشتی تصویر متحرک بیخاصیت است که نه علت وجودیشان مشخص است نه دلیل انتخابشان توسط کارگردان. یک سرگیجه و هپروت است که فقط مخاطبان سطحی شیفته نماد را به وجد میآورد. وگرنه نه داستان دارد نه ضد داستان است. صرفاً مشتی تصویر سرگیجهآور است که کاملاً بیدلیل توسط فیلمساز مهم تلقی شده. حاصل کار هم همین است که میبینید: هپروت کامل !