«هرگز امام زمان(عج) را فراموش نکنید، که او واسطه بین خالق و مخلوق است.»، «حرکت در راه خدا سختی و رنج دارد و موانع بسیار.»، «تنها راه سعادت و رسیدن به کمال، بندگی است و بندگی او در اطاعت از اوامر و ترک نواهیاش میباشد.»توجه به مفاهیم همین سه جمله کوتاه کفایت میکند تا به عمق شخصیت گوینده این سخنان پی ببریم. شخصیتی که گفتن از او کاری دشوار و سخت است. سخن از شهید حجتالاسلام مصطفی ردانیپور است، بزرگمردی که عشق و عرفان و حماسه را در هم آمیخت و پانزدهم مرداد 1362 در حالی که فقط دو هفته از ازدواج او گذشته بود برای همیشه درتاریخ جاودانه شد.
اودرســال1337درمحــله مستضعفنشین پشت مسجد امام شهر اصفهان متولد شد. پدرش از راه کارگری مخارج زندگی را آبرومندانه تأمین میکرد و در عوض عشق و محبت سرشار خویش نسبت به ائمه اطهار(ع)را به کام فرزندانش میریخت، تا آنجا که با همان درآمد ناچیز کارگری جلسات غنی روضهخوانی ماهانه را در خانه فقیرانه خود برگزار میکرد.تربیت خاص پدر و مادر در سایه عنایات ائمه اطهار به گونهای بود که سختکوشی و تلاش، با زندگی مصطفی عجین شد، به طوری که در شش سالگی و قبل از آنکه به مدرسه راه یابد به مغازه کفاشی میرفت و در ایام تحصیل نیز نیمی از روز را به کار مشغول بود.
تحصیل علوم دینی
مصطفی با این پیشینه محکم وسرشار از تدین وقتی به سن نوجوانی رسید، با مشورت یکی از علما به تحصیل علوم دینی پرداخت و سال اول طلبگی را در حوزه علمیه اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه تحصیل و بهرهمندی از محضر فضلا و بزرگان راهی شهر قم شد و در مدرسه حقانی به تحصیل خود ادامه داد. مدرسه حقانی در آن زمان بنا به فرموده شهید بهشتی(ره) پذیرای طلابی بود که از جهت اخلاقی، ایمانی و تلاش علمی نمونه بودند. او نیز که از تدین، اخلاق حسنه، بینش و همت والایی برخوردار بود، به عنوان محصل در این حوزه پذیرفته شد. با آغاز انقلاب اسلامی با تمام وجود به انقلاب پیوست و با استفاده از فرصتها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی و هدایت حرکت خروشان مردم مسلمان آن خطه، تلاش فراوانی را از خود نشان داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وتشکیل سپاه، شهید ردانیپور با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج، فعالیتهای همه جانبه خود را آغاز کرد و با بهرهگیری از ارتباط با حوزه علمیه قم در جهت ارائه خدمات فرهنگی به آن منطقه محروم، حداکثر تلاش خود را به کار بست و در مدت مسئولیت یک سالهاش در سمت فرماندهی سپاه یاسوج، به سهم خود، اقدامات مؤثری را به انجام رساند. درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که به کشت تریاک مبادرت میورزیدند از جمله کارهای اساسی بود که نقش تعیین کنندهای در سرنوشت آینده این مردم مستضعف به جاگذاشت و در نهایت، این شهید بزرگوار که با درک شرایط حساس انقلاب اسلامی، دو سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاری مسئولیت به یکی از برادران، به دامان حوزه علمیه بازگشت تا بر توان علمی خود بیفزاید. هنوز چند ماه از بازگشت او به قم نگذشته بود که حرکتهای عناصر ضدانقلاب در کردستان و بعضی از مناطق کشور شروع شد. او که از آگاهی و شناخت بالایی برخوردار بود و نمیتوانست زمزمههای شوم تجزیهطلبی مزدوران استکبار جهانی و جنایات آنان را در به شهادت رساندن جهادگران مظلوم و پاسداران قهرمان تحمل کند - با وجود
اینکه در دروس حوزوی به پیشرفتهای چشمگیری نایل آمده بود - به منظور مقابله با جریانات منحرف و آگاهیبخشی به مردم و بازگرداندن امنیت و ثبات کردستان، به سوی این خطه شتافت. یک سال تمام به همراه نیروهای جان بر کف و رزمنده برای سرکوبی اشرار و نابودی ضدانقلاب و برملا کردن چهره پلید آنان تلاش و فعالیت کرد. گفتنی است در جلسهای که به اتفاق نماینده حضرت امام(ره) و امام جمعه اصفهان، خدمت حضرت امام(ره) مشرف شده بودند، ایشان از معظمله در مورد رفتن به کردستان کسب تکلیف کردند؛ حضرت امام(ره) به شهید ردانیپور امر فرمودند: «شما باید به کردستان بروید وکار کنید.»
با کسب این امر شرعی، مصطفی در کردستان، هم به کار تبلیغ و ترویج احکام اسلام مشغول بود و هم به عنوان مجاهد فی سبیلالله در جنگ با ضدانقلاب شرکت میکرد. علاوه بر این، در بالا بردن روحیه رزمندگان اسلام در آن شرایط حساس و بحرانی نقش بسزایی داشت و در شرایطی که رزمندگان اسلام تمایل بیشتری به حضور در جبهههای جنوب داشتند، این شهید بزرگوار سهم زیادی در نگهداشتن برادران رزمنده در منطقه کردستان داشت و در ترویج اسلام زحمات طاقتفرسایی را متحمل شد.
اعزام به جنوب
با شروع جنگ تحمیلی، شهید ردانیپور به همراه عدهای از همرزمان خود از کردستان وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی از اصفهان که در نزدیکی آبادان در جبهه دارخوین مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد و به همراهی با رزمندگان اسلام در یکی از خطوط مقدم جبهه به مقابله با دشمن متجاوز پرداخت. با اطمینان می توان گفت از مهمترین علل شش ماه مقاومت مستمر نیروها در این خط، وجود این روحانی مسئولیت پذیر و دلسوز بود. مصطفی به دلیل اخلاص و تعهدی که داشت بتدریج مسئولیتهای خطیری را به عهده گرفت و در نخستین عملیات بزرگی که توسط سپاه اسلام انجام شد - عملیات فرمانده کل قوا - نقش بسزایی داشت.
فرمانده سه لشکر
سردار رشید اسلام شهید ردانیپور همواره در عملیاتها حضوری فعال داشت. صحنههای فداکارانه نبرد «عینخوش» یادآور دلاوریهای این سرباز گمنام اسلام و همرزمانش در عملیات فتحالمبین است، که در کنار شهید خرازی - فرمانده تیپ امام حسین(ع) - رزمندگان اسلام را هدایت و فرماندهی میکرد. در همین عملیات برادر کوچکترش به درجه رفیع شهادت نایل آمد و خود او نیز بشدت مجروح و در اثر همین جراحت نیز یک دستش معلول شد. او در همان حالی که دستش مجروح و در گچ بود برای شرکت در عملیات بیتالمقدس به جبهه شتافت. پس از آن در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت، که چند یگان رزمی سپاه را اداره میکرد، به طوری که شگفتی فرماندهان نظامی - اعم از ارتش و سپاهی - را از اینکه یک روحانی فرماندهی سه لشکر را عهدهدار است و با لباس روحانی وارد جلسات نظامی میشود و به طرح و توجیه نقشهها میپردازد را برمیانگیخت. او در عملیات محرم، والفجر یک و والفجر دو، شرکت داشت و تا لحظه شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد و فرمان امام عظیمالشأن(ره) را در هر حال بر هر چیزی مقدم میدانست. حجتالاسلام ردانیپور که تا این مدت همسری اختیار نکرده بود، در
اجرای سنت پیامبر گرامی اسلام(ص) پیمان زندگی مشترک خود را با همسر یکی از شهدای بزرگوار، پس از تشرف به محضر امام امت(ره) منعقد کرد و سه روز پس از ازدواج، به جبهه بازگشت و دو هفته پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر دو، به نقطه اوج رسید و عاشقانه ردای شهادت پوشید و به وصال محبوب نایل آمد. وی که بارها در جبهههای نبرد مجروح شده بود و اغلب تا سرحد شهادت نیز پیش رفته بود، در حقیقت شهید زندهای بود که همواره به دنبال شهادت، عاشقانه تلاش میکرد. این جمله از نخستین وصیتنامهاش برای همرزمان و رهروانش به یادگار مانده است: «عمامه من کفن من است.» او در وصیتنامهاش این سفارش را هم دارد که «به هنگام دفنم زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا(س) را بخوانید.»
ارادت ردانیپور به حضرت زهرا(س) شهره خاص و عام است تا جایی که هر وقت مادر برای سرو سامان دادن پسرش نقشهای میکشید و او را در خلوتی به کنار میکشید میشنید که مصطفی جواب میدهد: «بچههای مردم تکه پاره شدن و افتادن گوشه کنار بیابانها، آن وقت شما میگویید کارهایت را ول کن بیا زن بگیر!» با همه این اوصاف، شنیده بود امام(ره) گفته اند؛ «با همسرهای شهدا ازدواج کنید.» مادر هم که دست بردار نبود و توی گوشش میخواند که: «وقت زن گرفتنت شده.» بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری. به آنان نگفته بود که این خانم همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد میکرد، مصطفی را هم رد کرد. مصطفی پیغام فرستاد: «امام فرمودهاند با همسران شهدا ازدواج کنید» باز هم قبول نکرد او میخواست تا مراسم سال همسر شهیدش صبر کند. دوباره مصطفی پیغام فرستاد که: «شما سیده هستید، می خواهم داماد حضرت زهرا(س) باشم.» خانم، دیگر نتوانست حرفی بزند. جوابش مثبت بود. امام خطبه عقدشان را خواند.» تازه سه روز از عروسی اش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادر، سرش را انداخت پایین و گفت: «دلم میخواهد دختر خوبی برای مادرم باشی.» بعد
هم آرام و بیصدا رفت منطقه. بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون راهی عملیات شد. عملیات والفجر دو، عملیات در منطقه حاج عمران و تپههای برهانی شروع شده بود.. بعد از مدتی نیروها از هر طرف محاصره میشوند. مصطفی ردانیپور زیر لب قرآن میخواند. دشمن بالای تپه را بسته بود به رگبار. دستورعقب نشینی صادر میشود. اما او همچنان مقاومت میکند تا اینکه گلولهای از پشت سر به جمجمهاش اصابت میکند. آرامشی زیبا وجودش و زخمهای کهنه میدان نبردش را التیام میدهد، اودیگر به آرزویش رسیده بود. حاج حسین خرازی فرماند لشکر 14 امام حسین(ع) بچهها را میفرستد بروند جنازهها را بیاورند.. سری اول 115شهید آوردند، مصطفی نبود. فردا صبح 25 شهید دیگر آوردند، بازهم نبود.. منطقه دست عراقیها بود. چند بار دیگر هم عملیات شد، اما از او خبری نشد.. جنگ هم که تمام شد دوستانش رفتند و دنبالش روی تپههای برهانی، داخل همان شیار، همه جای تپه را گشتند. نبود که نبود. سه نفر همراهش را پیدا کردند اما ازخودش خبری نشد و مصطفی برنگشت که برنگشت.