روزنامه ایران:
روایت اول؛ یومالتوپ
«بسماﷲالرحمنالرحیم، پروردگارا اگر من امشب توپ به در مجلس بفرستم و فردا با قوه جبریه مردم را اسکات نمایم خوب است و صلاح است. استخاره خوب بیاید و الّافلا یا دلیلالمتحیرین یاﷲ.» یکصد و هشت سال از نگارش این استخارهنامه به خط محمدعلی شاه مستبد به نیت توپبندی مجلس میگذرد. استخارهای که میرزا ابوطالب زنجانی، روحانی ضد مشروطه آن را واجب قلمداد میکند و این چنین پاسخ میدهد: «آیه هم میفرماید نترسید ما با شما هستیم... این کار باید اقدام بشود غلبه قطعی است اگرچه در اول زحمت داشته باشد.» همین جمله، سرآغاز کودتایی شوم شد، که آتشش، دامن سلطنت را هم گرفت. شاه که خشمگین از مجلس در کارشکنی، دستگیری عوامل ترور نافرجام خود، حالا با رد شدن کابینه و تحقیر مشیرالسلطنه به عنوان رئیسالوزرا مواجه شده بود، در راه عزیمت به باغشاه و تحریک مستقیم دربار تزار، از طریق مشاور روسیاش، شاپشال، دستور یک کودتای خونین را صادر کرد که به بسیج انجمنهای مشروطهخواه و سنگربندی آنها در مسجد سپهسالار و منزل ظل السلطان انجامید. مذاکرات و وساطتها کارگشا نبود. از آن سو شاه نطقهای رسواگر و قلم بیدارگر میرزا نصرالله خان بهشتی اصفهانی،
ملاعلی قزوینی و میرزا جهانگیرخان شیرازی را تاب نیاورد و به همراه چهار نفر دیگر، خواهان تبعید یا تحویل آنها شد که با مقاومت مجلس مواجه و اجازه به توپ بستن خانه ملت را به کلنل لیاخوف داد. در صبح روز سهشنبه دوم تیر ماه 1287، مجلس محاصره شد و هنگام درگیری، چند تن از نمایندگان و آزادیخواهان از جمله ملکالمتکلمین و قاضی ارداقی و صوراسرافیل، دیوار شمالی مجلس را شکستند و به پارک امینالدوله پناه بردند. اما میرزا محسن خان امینالدوله خیانت کرد و حضور آنها را به باغشاه اطلاع داد. حالا دیگر مردان شجاع ایران زمین در چنگال گرگ مستبد گرفتار شدند و او بیشرمانه هر چه که خواست کرد. مامونتوف، خبرنگار روس که در زمان اعدام صوراسرافیل و ملکالمتکلمین شاهد ماجرا بوده میگوید: «دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداختند. از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان، دژخیم سومی خنجر در دلهای ایشان فروکرد.» درباره قاضی ارداقی هم نوشتهاند که با استریکنین شهید شد و هر سه را شبانه در خندق (بخشی از خیابان کارگر فعلی) رها کرده و شباهنگام برخی از دوستان این سه شهید، آنها را دفن کردند.
روایت دوم؛ دیداراز ویرانه شهیدان
روز دوم رجب 1327 قمری، پس از فتح تهران و سقوط محمدعلی شاه، جنازه این سه شهید با احترام و تشریفات، خارج از خندق قدیمی تهران که خیابان کارگر امروزی نشانی از آن است، مدفون میشود. جایی که بعدها دکتر لقمان الدوله ادهم «مریضخانه مصروعین (دارالمجانین شماره 2)» را در کنارش بنا میکند که امروز به «بیمارستان لقمان حکیم» مشهور است. صبح شنبهای نزدیک به رخداد 110 سالگی مشروطه، به اتفاق نصرالله حدادی؛ تاریخنگار و تهران شناس به سراغ قبور شهدا رفتیم. خیابان مخصوص، خیابان کمالی، انتهای کوچه شهید ابراهیمی، شماره 5. نشانیای که امروز جنب بیمارستان، جز خرابهای از آن باقی نمانده است. حدادی معتقد است که به هر سه نفرشان اسکتریکنین خوراندند. دارویی که همچون سیانور، به شکلی زجرآور، شخص را از پای درمیآورد طوری که فرد مقتول، صدای خرد شدن استخوانهایش را میشنود! و خود شاه ناظر این واقعه تلخ بوده است. وارد خانهای میشویم که مزار در آن واقع است و توسط خانوادهای که به شکل خانوادگی در آنجا زندگی میکردند، نگهداری میشد. اما با صحنهای تأسفبار مواجه شدیم که تاریخ از بیان آن شرم دارد. طاقی با سرستونهای زیبای سنگی که دکتر مهدی
ملکزاده، بر مزار پدر شهیدش ملکالمتکلمین بنا کرده بود، در حال فروپاشی است. حتی زیرزمینی که در کنار طاقی بوده و مزار شخص دکتر مهدی ملکزاده و خاندان ملکالمتکلمین قرار داشته را هم پر کردهاند و دیگر اثری از پلهها نیست. حدادی میگوید در این زیرزمین تصویری زیبا و نقاشی شده از ملکالمتکلمین و فرزندش که تاریخ مشروطه را به عنوان شاهد نگاشته است، وجود داشت. او همچنین ادامه داد که در فعل و انفعال اضافه کردن بخشی از زمین قبرستان به بیمارستان همجوار آن، قبر میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل کاملاً از بین رفته که تصاویر مربوط به آن هم موجود است و از سلامت بنا در دستکم 10 سال پیش حکایت میکند. او همچنین تأکید میکند که بیش از 20 مقاله در اعتراض به این وضع و حرمتی که از شهدای این سرزمین شکسته شده، نگاشته و سفارشات زیادی هم به مسئولان کرده ولی هیچ کدام راه گشا نبوده است. روی سنگ یادبود ملکالمتکلمین که خود نگهدار گوشهای از طاقی است، آیه مشهور «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِالله أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیاء عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ» نقش بسته است که پس از خرابیها، هنوز نام ملکالمتکلمین را میتوان دید.
از همه فجیعتر مزار قاضی قزوینی است که سیمان روی آن ریخته شده بود و تنها گوشهای از سنگ مزار هویدا بود که وضعیت غیر قابل باوری داشت. وقتی به وضعیت مقبره مینگری اشک در چشمانت حلقه میزند که دست بیوفای روزگار چگونه این مکان مقدس را که اکنون به جای زباله و آجر پاره و علف هرز، باید گل و گلاب و قرآن رویشان میبود، به اینجا کشانده است. این است عاقبت خونهایی که مظلومانه برای اعتلای نام ایران و آزادی این بوم و بَر، از همه چیز خود گذشتند. با این حال به گفته حدادی، هنوز تعداد دقیق آنها روشن نیست. اثر هویتی که سال 1383 در فهرست آثار ملی ثبت شده، این گونه غریبانه به فراموشی سپرده شده است اما تاریخ آنها را فراموش نخواهد کرد.
روایت سوم؛ گلایهها
در میان این همه ویرانی، پای درددلهای آقای مهدی عسکری نشستیم. کسی که اکنون چهل سال است در دو نسل، خانواده ایشان متولی این مقبره هستند. گلایههایی از بیتوجهی مسئولان و البته وارثین این آرامگاه. در حالی که کنار خانه محقر خود ایستاده بود گفت: تا سال 85، هیچ کس نمیدانست اینجا مقبره چه کسی است. شهردار و شهرداری بارها آمدهاند و وعده بازسازی اینجا را دادهاند اما هیچ اتفاقی نیفتاده (شهردار منطقه 11 در بازدید از این مکان به همراه رئیس وقت شورای شهر تهران، در آذرماه 92، این وعده را داده و گفته که منتظر اقدام میراث فرهنگی است!/ باشگاه خبرنگاران جوان/ 30 آذر 1392). عسکری از سر و صداهای زیادی که بواسطه بیمارستان ایجاد میشود گلایه میکند و میگوید: انتهای مقبره را 10 سال پیش که آخرین بار ورثه خاندان ملکزاده، به عنوان صاحب ملک، اینجا آمدند را بهشرطی به بیمارستان بخشیدند که برای باقیمانده زمین سندی تهیه کنند اما این موضوع اتفاق نیفتاده و خود بیمارستان هم هنگامی که گودبرداری کرده زمین اینجا نشست کرده و خانه در حال ریزش است. حتی گفتهاند اینجا را هم خراب میکنیم تا فضای سبز بیمارستان را بسازیم! او حتی از خود ورثه
ملکالمتکلمین هم گلایه دارد که نه تنها نسبت به بهبود وضعیت او و پدرش هیچ ترتیب اثری نمیدهند حتی تهدید هم کردهاند! عسکری ادامه داد که تعداد زیادی از خبرنگاران و کارشناسان میراث فرهنگی میآیند و همه با دادن وعدههایی پوچ از اینجا میروند. او در پایان، با ناامیدی از مسئولان بیمارستان لقمان، شهرداری تهران و سازمان میراث فرهنگی میخواهد تا تکلیف او و خانوادهاش را روشن کنند و آنها را از این وضعیت نابسامان و اسفانگیز خارج سازند و آرامگاه را بازسازی کنند.