روزی از روزهای دانشگاه، دختری... لا اله الا الله!

روزی از روزهای دانشگاه | دختری... لا اله الا الله! || عینهو آهوان رازِ بقا | خورد سهواً به تور من ناگاه || از لحاظ صدا و سیما بود | او به چشم برادری چون ماه || من ولی در قیاس با ایشان | حاصلِ جمع انتر و تمساح!

کد خبر : 550069
طنز پس پریروز؛ رضا احسان پور
روزی از روزهای دانشگاه

دختری... لا اله الا الله! عینهو آهوان رازِ بقا خورد سهواً به تور من ناگاه از لحاظ صدا و سیما بود او به چشم برادری چون ماه من ولی در قیاس با ایشان حاصلِ جمع انتر و تمساح! او زلیخاتر از زلیخا بود لاجرم بنده هم شدم گمراه فلذا زانوان من شل شد او جلو، بنده پشت او همراه چند ساعت پی‌اش روان بودم گاه محسوس و گاه چون اشباح کاسه‌ی صبر من که شد لبریز دل به دریا زدم چونان ملّاح سرعتم را زیادتر کردم پیش رفتم به حالتی جانکاه گفتم آیا غلام می‌خواهی؟ بد رقم عاشقم وَ خاطرخواه ناگهان آن پری شد عین دیو گفت شوتی تو؟ نیستی آگاه؟ بنده استاد تازه‌تان هستم گیر چنگال شیری ای روباه! اشتباهی به کاهدان زده‌ای شد به جای هلو نصیبت کاه با تمام وجود یادی کرد بعد از عمّه جان و از ارواح چون تماشاگران ورزشگاه آه برخاست از نهادم... آه! چه بگویم که آبروریزی‌ست قصّه را می‌کنم لذا کوتاه الغرض مخلص کلام اینکه؟ وضع ما شد چو جن و بسم‌الله

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: