اسماعیل کهرم از هیولای همراه شما میگوید
«چهار ماه پيش با سپيدهپاي سفره عقد نشستم، يكي دو ماهي ميشد كه با هم اختلاف داشتيم، او مدام سرش توي گوشي موبايلش بود. هر وقت سراغ او ميرفتم ميديدم در لاين يا تلگرام، يا اينستاگرام است و انگار با افراد مختلفي چت ميكرد، بارها به او تذكر دادم... تصميم به كشتن او گرفتم. به سراغ آجري كه در خانه داشتم رفتم...» اين اعتراف يك تازه داماد ٢٢ ساله است كه روز ٢٧ تيرماه جاري تازه عروس ١٦ ساله خود را در خواب كشت و خود را به پليس معرفي كرد.
کد خبر :
545052
روزنامه اعتماد: «چهار ماه پيش با سپيدهپاي سفره عقد نشستم، يكي دو ماهي ميشد كه با هم اختلاف داشتيم، او مدام سرش توي گوشي موبايلش بود. هر وقت سراغ او ميرفتم ميديدم در لاين يا تلگرام، يا اينستاگرام است و انگار با افراد مختلفي چت ميكرد، بارها به او تذكر دادم... تصميم به كشتن او گرفتم. به سراغ آجري كه در خانه داشتم رفتم...» اين اعتراف يك تازه داماد ٢٢ ساله است كه روز ٢٧ تيرماه جاري تازه عروس ١٦ ساله خود را در خواب كشت و خود را به پليس معرفي كرد.
٥ ساله بودم كه پدرم براي قرار گرفتن علوم هوانوردي به امريكا رفت. آن روزها اين سفر يك هفته به طول ميانجاميد، امروزه حدود ١٦ ساعت تا غرب ينگه دنيا ميتوان رفت!
در روزهاي سرد زمستان آن روز تهران، مادرم من را به قهوهخانه ميبرد خودش پشت در ميايستاد. قهوهچي من را به داخل ميبرد. به من چاي ميداد و من مدتها به گفته نقال گوش ميدادم. آن لحظات و صحنه قهوهخانه مقابل چشمم است. اين برنامه تقريبا هر غروب من بود. قهوهخانه آن روز محل داد و ستد، پيدا كردن مشتري براي كبوتر خوشپر شما كرك خوشصدا، تسبيح شاهمقصودي، انگشتر عقيق يماني شما و حتي پيدا كردن عروس خانم براي پسرتان و يا شاهداماد براي دخترتان بود. كارگر، بنا، گچكار و آهنگر هم اگر ميخواستيد جاي پيدا كردن آنها در قهوهخانهها بود. دو نفر دو نفر و چند نفري در حال صحبت، جر و بحث و گاه توپ و تشر زدن بودند. قهوهخانه جاي پرسروصدا و زندهاي بود. خيلي زنده و بعد ناگهان مهمان تازه واردي همه اين بساط را به هم زد. تلويزيون. قهوهخانه، تلويزيون را به داخل برد تا مشتري جلب كند. آنها را پراكندند كه با ورود تلويزيون به قهوهخانهها، مردمي كه پيوسته در تعامل و گفتوگو با يكديگر بودند بيخبر از كناردستي خود همگي چشم به تلويزيون دوختند و آن همه شور و هيجان از قهوهخانه رخت بربست و رفت. تلويزيون مردم را از يكديگر جدا كرد. يادم
ميآيد كه در سر پل تجريش بر سر در يك قهوهخانه از در تبريز ديدم كه نوشته بود «در اين قهوهخانه تلويزيون را راه ندادهايم.» و چقدر شلوغ و باحال بود.
ورود موبايل، هيولاي همراه
اگر فكر ميكنيد تلويزيون مردم را ساكت كرد تاثير موبايل را بايد ببينيد!
چندي قبل در تلويزيون سوييس فيلمي را نشان داد كه فقط ٣٠ ثانيه به درازا كشيد ولي بسيار گويا بود، فيلم يك زن و مرد را نشان داد كه از خانه راه افتادند، با اتوبوس و تاكسي خود را به ساحل دريا رساندند. حصيري روي زمين پهن كردند، ميوه و تنقلات را روي آن چيدند، هر كدام دست در جيب خود/ دو موبايلي را بيرون كشيدند. سپس هر كدام به طرفي دراز كشيدند و مشغول كار و بازي با موبايل شدند.
در پايان روي فيلم نوشته شده با هم حرف بزنيم. همينگ
در بحبوحه مسابقات كاپ فوتبال اروپا، عكس يك تيم فوتبال را در رختكن نشان دادند كه همه فوتباليستها مشغول مشاهده موبايلهاي خود بودند. عجيب است اينها بايد در مورد اشتباهات و استراتژيهاي خود در نيمه آينده صحبت و تبادلنظر ميكردند! ولي آنان غرق در دنياي مجازي بودند. مطالعه در كشورهاي غربي نشان ميدهد كه دنياي مجازي به هيچعنوان بازار كتاب را كساد نكرده زيرا آنان كه اهل كتاب هستند از دستگرفتن كتاب،مطالعه آن و نگهداري در كتابخانه خود لذت ميبرند. بوي كاغذ مشاهده تصوير روي جلد و خواندن و ورق زدن كتاب شادكننده و حتي اعتيادآور است كه اين اعتياد (مثبت) با رفتن در دنياي مجازي درمان نميشود بايد كتاب را ديد خريد، لمس كرد. خواند و فردا مجددا سراغ آن رفت.
كودكان و هيولا:
در طي ماه رمضان در يك برنامه پرطرفدار، جوان ٢٢سالهاي اذعان كرد كه بيش از صد ميليون تومان در يك بازي مجازي باخته و چهار سال از وقت خود را صرف كرده و تحصيل را رها. چندي قبل در جرايد منتشر شد كه جوان ١٤ ساله، ١٤ ميليون پول پدرش را كه براي خريد خانه كنار گذاشته بود، به همان بازي(clash of clans) (به مفهوم برخورد قبايل) باخته است. از اين جوانان پرسيده شد جاذبه اين بازي چيست؟ گفتند (كري خواندن)! صدها ميليون تومان براي كركري خواندن از اين بازيها و خطرناكتر از آنها در راهند. طعمه اصلي آنها نوجوانان و جوانان هستند.
والدين و هيولا
دوست من تعريف ميكند كه هر شش ماه بايد يك موبايل جديد با كاركردهاي بيشتر و بهتر براي پسر و دختر نوجوانش بخرد. محمود فقط نگران هزينه سنگين اين موبايلها است و اصلا كاري به برنامههاي آن و خطراتي كه براي جوانانش دارد، ندارد. خطرات جسمي (در اثر كمتحركي) و ذهني (به خاطر درگير شدن با برنامههاي معتادكننده) در كمين عزيزانش هستند.
به ياد ميآورم كه در هر محله تيمهاي متعدد فوتبال بودند كه روي دروديوار تبليغ ميكردند كه تيم عقاب حاضر به مسابقه با تيمهاي ديگر است. هميشه انبوهي از نوجوانان و جوانان را ميديدي كه در حال بازي بودند و بايد با احتياط از آن محل عبور ميكرديد. آن كودكان كه شيفته توپ گرد بودند و در خيابانها و كوچهها ميدويدند و ورزش ميكردند، كجا هستند؟ حتما در گوشهاي نشسته و وقت گرانبهاي خود را با بازيهاي مضر و خطرناك ميكشند. افسوس! افسوس!
جمله عيبش تو بگفتي هنرش نيز بگوي
كسي منكر نقش موبايل در زندگي ما در سراسر جهان نيست. چهل و پنج سال قبل كه در شيراز به دانشگاه ميرفتم براي تلفن كردن به خانوادهام در تهران به تلفخانه شيراز ميرفتم، با سيستم كارير با خانه تماس ميگرفتم. سه ساعت در صف براي سه دقيقه صحبت و چقدر خوشحال بوديم. هر ١٠ روز يك بار بيش از اين امكان نداشت. سي سال پيش در انگلستان بودم ١٤ شماره از تلفن منزل گرفتم، در امريكا دوستم گوشي را برداشت. براي همه از اين توفيق صحبت كردم. اكنون در اتوبوس و خيابان، با موبايل ميتوانيد با ينگه دنيا تماس بگيريد. چراغهاي رابطه را موبايل روشن كرده است. موبايل يك نعمت است در دست كسي كه آن را به طور صحيح استفاده كند. در درياچه اروميه بوديم. هنگام فيلمبرداري هرچه قايقرانمان گفت كه بنزين در حال اتمام است، توجه نكرديم. ميخواستيم از همهجا فيلمبرداري كنيم بالاخره ٥/١ كيلومتر به ساحل مانده بنزين ما تمام شد. دريا بالا آمده بود و قايق به سختي به آب كوبيده ميشد. گروه فيلمبرداري همگي دچار دريازدگي شدند و وضعشان خوب نبود. موبايلها به كار افتادند. اداره كل محيط زيست اروميه يك قايق با بنزين كافي فرستاد. نجات يافتيم. بدون موبايل مجبور
بوديم شب را روي آب بگذرانيم. در اروپا سفر ميكردم. بعد از سه هفته وقتي به زوريخ رسيدم، تلفنم را روشن كردم. چقدر دلم برايش تنگ شده بود. اين دستگاه كوچك جيبي چهبسا جانها را در مكانهاي دوردست نجات داده و ميدهد بنابراين مثال چاقو اينجا هم مصداق دارد. ميتواند بكشد يا جراحي كند. مهم آن است كه در كدام دست باشد!
* اخطار: هيولاي «فوكو مونگو» در راه است. مواظب باشيم.