خاموشی‌ها در زمان بمباران بیهوده بود/ صدام در اعلام هدف بمباران تهران بلوف می‌زد

می گفتیم «آقا ول کن، بذار مردم زندگی شون رو بکنند.» اصلا چراغ خاموش کردن هیچ ربطی به آن بمب انداختن نداشت. خلبان میگ-25 اصلا چیزی نمی دید. در مختصات جغرافیایی 25 کیلومتر بالاتر از تهران بمبش را رها می کرد.

کد خبر : 544729

سرویس سیاسی فردا؛ بعد از بمبی که توی خیابان فرهنگ خورد، شایعه شده بود که صدام می خواسته مراسم احیای شب قدر در «مهدیه ی تهران» را بزند، دو تا ایستگاه بالاتر یعنی خیابان فرهنگ را زده. البته صدام تهدید کرده بود که آن شب مهدیه ی تهران با با بمب می زند، ولی حرفش الکی بود. نه صدام نه هیچکس دیگر اصلا نمی توانست پیشگویی کند که کجا را می خواهد بزند. آن بمب هم از روی اتفاق خورده بود چند تا خیابان بالاتر از مهدیه، توی خیابان فرهنگ. اصلا امکان پذیر نبود که هواپیمای عراقی یک نقطه ی شهر را از قبل تعیین بکند و بزند. برای اینکه ارتفاع هواپیما آن قدر بالا بود که نمی توانست دقیق بمب را بزند. فقط بمبش را رها می کرد به نیت تهران. به هر جای تهران که بمب خورد، همین طوری خورد.

بمباران از ارتفاع 75 هزار پا

در تهران، هر هواپیمایی که آمد، هواپیمای میگ-25 بود. جز روزهای اول جنگ که توپولوف آمد و در ارتفاع پایین بمباران کرد، بعد از آن همیشه ارتفاع پرواز هواپیما در 75 هزارپایی بود. بمب هایی که میگ-25 برای بمباران تهران می آورد، از نوع بمب اُفاب، مدل500 تی سی بود. این بمب ها روسی بودند. تا سال 65 عراق هیچ بمب غیر روسی به تهران نزد. البته سال 65 غیر از بمب های روسی که با میگ-25 می زد، به کرج بمب های فرانسوی هم زد.عراق این بمب های روسی را با میگ-25 می زد. میگ-25 در ارتفاع خیلی بالا، یعنی 25 کیلومتری از سطح زمین برای بمباران می آمد. از همان ارتفاع 75 هزار پایی هم بمبش را رها می کرد.

این هواپیما به خاطر این می توانست این کار را بکند که ارتفاعش بالا بود و پدافند ما نمی توانست حریفش بشود. بالاترین ارتفاع پدافندی که ما داشتیم 45 هزار پا بود و هواپیماهای اف-14ما تا 50 هزار پا می توانستند عمل بکنند. اما هواپیمای معروف به میگ-25 می توانست تا 80 هزار پا ارتفاع بگیرد و سرعت بسیار بالایی هم داشت. طراحی این هواپیما برای بمب زدن نیست، این هواپیما برای شناسایی است. دو تا بمب به خودش می بست. می آمد در ارتفاع 75 هزارپایی. بمبش را کجا رها می کرد؟ در جاده ی کرج یک سایت پدافند نیروی هوایی هست. بمب هایش را آنجا رها می کرد. بمب از آنجا می آمد و می خورد به تهران.

روی آسمان تهران فقط دور می زد

اگر از آنهایی که آن زمان بودند بپرسید، برایتان تعریف می کنند که شب ها توی آسمان دو تا نقطه ی نورانی می دیدند که می آمد و دور می زد و می رفت. این نقطه ی نورانی همان میگ-25 بود. هواپیما آن دور را نمی زد که نمایش بدهد. اصلا نمی توانست زودتر از این دور بزند. هرچقدر هواپیما بالاتر برود، هوا رقیق تر است، سرعت هم زیاد تر است. برای همین، هواپیما برای دور زدن یک دور بزرگتر می خواهد. به همین خاطر روی سایت کرج که بمبش را رها می کرد، انتهای قصر فیروزه دور می زد.

فکر می کردند هواپیما چراغ می زند!

همه یک نقطه ی روشن را روی قصر فیروزه می دیدند. فکر می کردند هواپیما دارد چراغ می زند، ولی این طوری نبود. توی آن ارتفاع اکسیژن کم است. برای سوخت موتور میگ-25 اکسیژن مایعی توی موتور طراحی شده که به صورت اتوماتیک مقدار کمبود اکسیژن را به آن اکسیژم می زند. چون اکسیژن خالص می رود توی موتور، اَفتِ موتور روشن می شود و به همین خاطر آن نقطه دیده می شود. همه تا آن نقطه ی روشن را می دیدند می گفتند «اینا! ایناهاش! الان می زنه.» هر چقدر می گفتیم «نه بابا! این زده دیگه! الان صدای تَقِش درمیاد. نگران نباشید این زده. این دیگه بمبی نداره.» کسی باورش نمی شد.

خاموشی شهر هیچ تاثیری نداشت

این داستانی که آن زمان بود که «چراغ ها را خاموش کنید.» این کار هیچ تاثیری نداشت.ما به شان می گفتیم «آقا ول کن، بذار مردم زندگی شون رو بکنند.» اصلا چراغ خاموش کردن هیچ ربطی به آن بمب انداختن نداشت. خلبان میگ-2 5 اصلا چیزی نمی دید. در مختصات جغرافیایی 25 کیلومتر بالاتر از تهران بمبش را رها می کرد. در ضمن باید بمبش را 20 کیلومتری تهران رها می کرد تا بمب بخورد به تهران. اگر می آمد بالای سر تهران می دید که کدام چراغ روشن است، آن وقت بمبش را رها می کرد، بمبش می خورد ورامین.

کهریزک به جای انقلاب!

به همین خاطر توی آن شرایط امکان اینکه جای خاصی را بشود زد، وجود نداشت. مثلا اینکه خلبان هواپیما بخواهد تصمیم بگیرد مهدیه ی تهران را بزند، امکان نداشت. یا مثلا روز قدس صدام اعلام کرده بود من خیابان انقلاب را می زنم، آمد و بمباران هم کرد، ولی فکر می کنید بمبش کجا رفت؟ کهریزک.

آخر سر گفتیم ولش کن

اینها بحث هایی بود که من نمی توانستم به آنهایی که نشسته بودند و تصمیم می گرفتند، مثل شورای تامین شهر و این جور مراکز» حالی کنم. آخر سر هم بی خیال شدیم، گفتیم «ولش کن» حتی آزیر کشیدن هم آن قدر تاثیری نداشت. فقط در همین حد که شما بروید توی پناهگاه. اگر بمب می خورد روی پناهگاه، قطعا می کشت منتها اینکه شما در طبقه ی همکف باشید یا طبقه ی پایین، تفاوت می کرد. اگر شما طبقه ی بالاتر بودید و بمب می خورد، مرده بودید. ولی اگر طبقهی پایین تر بودید، شاید نمی مردید همه ی این چیزها نسبی هستند هیچ چیز مطلقی وجود ندارد.

شلیک ها برای حفظ روحیه بود

شلیک هایی هم که در تهران می شد فقط برای حفظ روحیه ی مردم بود که مردم نگویند ما بی خاصیت هستیم و هیچ کاری نمی کنیم. وگرنه این شلیک ها تاثیری نداشت. گاهی وقت ها هم به خاطر همین شلیک ها آدم هم کشته می شد. گاهی وقت ها گلوله هایی که روی هوا خودکشی می کردند، می آمدند وسط جمعیت می خوردند و منفجر می شدند.

یک بار برای یکی ازدوستان من همین اتفاق افتاد. آن شلیک ها در واقع شلیک روحی و روانی بود. چون ضدهوایی های 35میلیمتریِ ما تا پانزده هزار پا را می زدند. پایین ترین آن هم فقط پیمج هزار پا را می تواند بزند. این ضدهوایی ها شلیک می کردندتا به لحاظ روحی مردم بدانند یک اتفاقی دارد می افتد و گرنه نه هواپیما می دانست که کجا را دارد می زند، نه ما می دانستیم این شلیک های ما به هواپیما میخورد. ما فقط با موشک می توانستیم حریف آن هواپیما بشویم که موشک های ما هم تا آن ارتفاع نمی رفت. بالاترین برد سیستم های پدافند ما 45 هزار پا بود، در صورتی که هواپیمای میگ-25 در ارتفاع 75 هزار پا می آمد. از آن به بعد بود که نیروی هوایی به فکر پروژه ی سجیل افتاد. می خواستند روی اف-14 تغییر بدهند و یک موشک با برد بالاتر روی آن بگذارند که پروژه اش هم زمان با پایان جنگ تمام شد و به نتیجه رسید.

نتوانستم به بچه های سپاه حالی کنم

در موشک باران تهران شاید 200 نفر آدم مردند برای اینکه این مطلب را نتوانستم به بچه های سپاه حالی کنم که این بمب و موشک قابل کنترل نیست که تو برداشتی برای من 20 صفحه کد و رمز نوشتی. سپاه 20صفحه برای من نوشته بود، میدان های تهران را با «م» مشخص کرده بود، خیابان ها را با «خ»، بعد شماره گذاشته بود. مثلا موشک می خورد یک نقطه، مردم زیر آوار بودند، من باید یک ساعت ورق می زدم ببینم میدان «محسنی» شماره اش چند است که به آنها بگویم «شماره فلان الان موشک خورده.» در این فاصله همه ی این مردمی که زیر آوار بودند، می مردند در حالیکه امکان این وجود نداشت عراق یک نقطه را دوبار بزند. هواپیما بمبش را روی سایت کرج باید رها می کرد تا می آمد و به تهران می خورد.

همه اش بلوف بود

اینکه صدام می گفت من فلان نقطه را می زنم، همه اش بلوف بود. ما این را دقیق می دانستیم، ولی بچه های سپاه به شدت تحت تاثیر این چیزها بودند. برق ها را قطع می کردند، بیمارستانها بی برق می شدند و مریض ها مشکل دار می شدند. خیابان ها بی برق می شدند و تصادف می شد. در حالی که امکان این هدف زنی دقیق وجود نداشت. چون هواپیمای عراقی میدانست اگر از 45 هزارپا باید پایین، می زنندش، از طرف دیگر آن هواپیما اصلا قادر به بمباران به این شکل در ارتفاع پایین نبود. ما این مشکلات را در دوران جنگ داشتیم که به خاطر عدم آگاهی بود.

برگرفته از کتاب «حرفه ای»، خاطرات مرحوم جواد شریفی راد، نوشته مرتضی قاضی انتشارات رسانه مهر

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: