آیا نگاه دهنمکی به مردم تغییر کرده است؟
دهنمکی در نخستین اثر داستانی خود (اخراجیهای1) بهدرستی در تعریفی که از هموطن و جامعه ایران ارائه میدهد، آغوش خود را باز میکند و با اعتراض به نگاههای خشک و ظاهر بینانه و سلبی، با ایجاد دوگانهای مانند «حاجی گرینوف» بهعنوان فردی ظاهربین و خشک و«مجید سوزوکی» و اطرافیانش بهعنوان افرادی ناسالم سعی میکند همه را هموطنان این کشور بهحساب بیاورد
این روند در اخراجی های 2 نیز ادامه دارد و باوجود همان دوگانه، بعد از اختلافات و درگیری های صورت گرفته بین این 2 گروه(مذهبی و غیرمذهبی) در صحنه ای پایانی و بعد از پشیمانی طرف (غیرمذهبی و منفعت طلب) سرود ای ایران توسط همگی اسرای کمپ خوانده می شود و مجدد ایده قبلی یعنی هم وطن بودن همه این افراد و (جذب و رشد) اعمال می شود.
اما کارگردان محترم وقتی به دور از فضای دفاع مقدس در دوران امروز در آثار سینمایی خود دغدغه هایش را پیگیری می کند، نگاهی متفاوت به مردم و جامعه خود دارد. در قسمت اول دوگانه رسوایی، مردم به صراحت عوامی اند منفعل و ظاهربین، افرادی که بعد از سال ها التماس دعا گفتن و نماز خواندن پشت سر روحانی محله خود، با دیدن چند فیلم و صحنه ای مشکوک به روحانی قصه پشت می کنند. البته جای پرسش است چرا روحانی فیلم به وظیفه شرعی خود یعنی رفع سوءظن هیچ تلاشی نمی کند.
این عوام زدگی و انفعال فکری و دهن بینی مردم جایی به اوج خود می رسد که مؤمنان نمازخوان و دلسوز اخلاق محله، بدون هیچ حکمی از قاضی و بدون هیچ سند شرعی و صرفاً به دلیل تهییج یک بازاری در وسط بازار، برای اجرای حکم رجم به خانه دختر بدنام محله می ریزند و مخاطب همدلانه با دختر مضطرب و ترسیده از یورش سنگ به دستان نمازگزار در خانه خود، منتظر فرجی می شود که بعد از افشاگری ای که توسط دختر انجام می شود. در پایان همان مردم متوجه حکم بی سند و اشتباهشان می شوند و پشت سر همان روحانی نماز اقامه می کنند. در «رسوایی 1» مردم، مؤمنینی اند دلسوز با همان ویژگی های ذکر شده (عوام، ظاهربین، سست عنصر و...) و جز این قشر، قشر دیگری دیده نمی شود تا بگوییم تعریف کارگردان از مردم چیست؟
در «رسوایی 2» مسعود ده نمکی تغییر نگاه خود را نسبت به نخستین آثارش عمیق تر می کند. در این فیلم دیگر از مؤمنان ولو بی بصیرت خبری نیست و ده نمکی مردم خود را گناهکار خطاب می کند. ابتدای فیلم، روحانی اهل طریقت از سنت الهی می گوید که گناه باعث زلزله می شود و در پایان زلزله می آید. بدین طریق می توان گفت: گناه باعث زلزله می شود، مردم گناه می کنند، زلزله می آید؛ صغری، کبری و نتیجه.
مردم در رسوایی 2 کف زنان منتظر اعدام یک مجرم اند که در صورت بخشش اعتراض می کنند، یا پشت در خانه حاج آقای اهل طریقت فیلم، برای گفتن التماس دعا صف ایستاده اند یا در دادگاه خانواده معترف اند که به خاطر شبکه های اجتماعی حاضر به طلاق اند یا در خیابان چادر زده اند برای فرار از زلزله و بعد از نیامدن زلزله می رقصند یا به گفته نقش اول فیلم، گناه کارند. هیچ نمای دیگری از مردم دیده نمی شود تا شاید گفته شود اکثریتی به خاطر اقلیتی فی المثل رباخوار یا گناه کار عذاب شده اند و لاجرم باید اقشار مذکور را نماینده کل جامعه به حساب آورد. به عنوان سؤال پایانی برای دوگانه رسوایی، پرسیده می شود: چرا جناب کارگردان، فقط راه اثبات آبرومندی و بزرگی به حق اهل نفسان و روحانیون اهل طریقت را، در بی آبرو کردن مردم خود می بیند؟