دختری روستایی که با سن کمش مجاهد شد/ روایت زندگی عاشقانه ای که 5 میوه داشت +فیلم
گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم، خندیدی و گفتی: خودم هستم!
دختر شینا روایت زندگی دخترکی است که تا قبل از ازدواجش زیر چتر پناه پدر و مادرش در روستای قایش زندگی بی دغدغه و آرامی را تجربه می کند تا جایی که تمام دختران روستا به زندگی او و رابطه عاطفیش با پدرش حسات می کنند. دختری که به دلیل شرایط خاص مدارس قبل از انقلاب از یادگیری سواد محروم شد و بی سواد ماند و در سن کمی ازدواج کرد، اما شجاعانه پای زندگی و همسرش ماند .. او همانند همسرش جهاد کرد .. جهادی نه در جبهه های جنگ بلکه در خانه با نگهداری و تربیت 5 فرزندش. بهناز ضرابی زاده خاطره نگار و نویسنده این کتاب در باره شخصیت راوی کتاب معتقد است: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد، به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابر این تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم.
دختر شینا با نثری روان و ساده در 19 فصل خاطرات قدم خیر محمدی کنعان ، همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر را روایت می کند . در مقدمه این کتاب می خوانیم: « گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم، خندیدی و گفتی: خودم هستم! شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی! گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد ..
در قسمتی از کتاب می خوانیم: بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.. خدیجه با شیرین زبانی خودش را توی دل همه جا کرده بود. حاج آقایم هلاک بچه ها بود. اغلب آنها را بر می داشت و با خودش می برد این طرف و آن طرف.. خدیجه از بغل شیرین جان تکان نمی خورد، نقل زبانش «شینا ، شینا» بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت. همین «شینا» گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند «شینا». خاطرات همسر شهید این قدر ساده و بی آلایشند که موقع خواندن، خواننده را با خود به عمق داستان می برد طوری که در لحظه لحظه خواندش شاد می شویم یا اشک می ریزیم .. همسر شهید لحظه لحظه زندگی خود را با صمد توصیف کرده است .. لحظاتی که همراه با سختی و دوری از همسرش سپری شدند چرا که همسرش قسم خورده و قول داده تا سرباز امام و انقلاب باشد و تا آخرین نفس از آب و خاک و ناموس این مملکت دفاع کند. رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در دیداری که با خانواده شهدا داشتند راجع به این کتاب فرموند: کتاب خوبی بود. هم داستان خوبی داشت و هم خوب به جزئیات توجه کردید. واقعا همسران شهدا اجر فراوانی دارند و نصف اجر شهدا متعلق به همسر و خانواده آنهاست.
قمست دیگری از کتاب: « سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: بَه .. بَه ..، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید. خجالت کشیدم و گفتم: « ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.» دستم را گرفت و گفت: « چی ! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.» گفتم: آخر حیف است این لباس مهمانی است. خندید و گفت: من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟! تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: بنشین. بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیر کارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صد هزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ و گرنه خیلی فکر ها توی سرم بود.... »