محمد‌علی، اسطوره بوکس و انقلابی مسلمان/ جنبش«ملت اسلام» تلاش برای احقاق حقوق محرومین و سیاهان

محمد علی فقط یک قهرمان افسانه‌ای بوکس نبود. او یک شخصیت مذهبی و سیاسی تمام‌عیار بود که به خاطر مبارزات و مواضع سیاسی که اتخاذ کرد به شخصیتی محبوب به‌خصوص در میان جامعه آفریقایی‌تباران آمریکا بدل گردید.

کد خبر : 534735
سرویس بین الملل فردا؛ علی مفرح:

محمدعلی قهرمان افسانه‌ای بوکس جهان روز جمعه سوم ژوئن 2016 (13 خرداد 1395) در بیمارستانی در شهر اسکاتسدیل در ایالت نیو مکزیکو/امریکا در سن 74 سالگی بدرود حیات گفت و مراسم تشییع جنازه او روز جمعه 11 ژوئن (21 خرداد) در شهر محل تولد او شهر لوئی ویل در ایالت کنتاکی با حضور ده‌ها هزار مردم عزادار و شخصیت‌های سیاسی و مذهبی داخلی و خارجی امریکا برگزار گردید و در همان شهر به خاک سپرده شد.

محمد علی فقط یک قهرمان افسانه‌ای بوکس نبود. او یک شخصیت مذهبی و سیاسی تمام‌عیار بود که به خاطر مبارزات و مواضع سیاسی که اتخاذ کرد به شخصیتی محبوب به‌خصوص در میان جامعه آفریقایی‌تباران آمریکا بدل گردید. مقامات، مطبوعات و رسانه‌های امریکایی درست برخلاف آن‌که این روزها سعی دارند علاقه و احترام خود را نسبت به او ابزار دارند و در تعریف و تمجید او بر یکدیگر پیشی بگیرند در واقع همان کسانی هستند که در زمان مقابله او با نژادپرستی و سیاست‌های امپریالیستی امریکا و سرکوب آزادی‌خواهی مردم جهان، او را به شدت تحقیر کرده و با بدترین کلمات به او حمله می‌کردند. هدف اساسی آن‌ها این است که محمدعلی را دوستدار و پیرو نظام ارزشی امریکا معرفی کنند. ولی این واقعیت قابل کتمان نیست که از جمله مهم‌ترین عناصر در نظام ارزشی امریکا عنصر نژادپرستی و تحقیر سایر ملت‌ها و نژادهای غیرسفید و حتی نژادهای سفید غیرامریکایی است. در واقع نژادپرستی در فرهنگ امریکا نهادینه شده است. و محمدعلی با تمام وجود، ضد نژادپرستی بود و تمام عمر علیه آن جنگید. مقامات و رسانه‌های امریکایی، برای رسیدن به منظور فوق، تمام تلاش خود را به‌هنگام پوشش دادن به خبر درگذشت محمد‌علی به کار بردند تا ایمان او به اسلام، عضویت او در جنبش «ملت اسلام» و به‌خصوص نزدیکی و همفکری سیاسی او با ملکم‌ایکس، مخالفت او با جنگ ویتنام و همبستگی او با مبارزات مردم فلسطین و غیره را از انظار عمومی پنهان بدارند. ولی واقعیت بکلی چیز دیگری است. برای شناختن بهتر محمد علی بهتر است به بررسی اجمالی زندگی او بپردازیم. بررسی اجمالی زندگی محمد‌علی
محمد‌علی با نام کاسیوس کلی (Cassius Clay) در سال 1942 درست در میانه جنگ دوم در شهر لوئی ویل واقع در ایالت کنتاکی در عمق جنوب نژادپرست به دنیا آمد. پدر او نقاش علائم و تابلوهای تجاری بود و گرچه وسع چندانی نداشت ولی از خانواده خود به خوبی مواظبت می‌کرد و مانند هر خانواده آفریقایی‌تبار دیگر با نژادپرستی و تفکیک نژادی حاکم در لوئی ویل اجباراً سر می‌کرد. جنگ دوم ـ همان‌گونه که انتظار می‌رفت ـ به یک دوران انقلابی ختم شد. جنگ هنوز کاملاً تمام نشده بود که انقلابات ضداستعماری و آزادی‌بخش در دنیای مستعمرات آغاز گشت. انقلاب چین در سال 1948 پیروز شد و انقلاب ویتنام در همان زمان جنگ دوم علیه امپریالیسم ژاپن و بلافاصله پس از جنگ علیه امپریالبسم فرانسه آغاز گشت و خیلی زود در آوردگاه دِیِن-بین-فو دماغ امپریالیسم فرانسه را به خاک مالید. خلاصه کلام، انقلابات در جهان مستعمره، به‌خصوص در قاره سیاه تأثیر عظیمی بر سیاهپوستان امریکا و آمال آزادی‌خواهانه آن‌ها گذارد. از طرف دیگر، امریکا که پس از جنگ رهبری ««دنیای آزاد» را در مقابل به اصطلاح دنیای کمونیستی در دست داشت نمی‌توانست با قانونی بودن نژادپرستی و به‌خصوص تفکیک نژادی در ایالت‌های جنوبی خود در مقابل انقلابات آزادی‌بخش در دنیای مستعمرات آبروداری و ادعای آزادی‌خواهی کند. لذا در همان سال‌های دهه 1950 با تصویب کنگره و مجلس سنا حقوق مدنی سیاهپوستان را به رسمیت شناخت. و لذا دولت کندی، به اجرای قانون مزبور در ایالت‌های جنوبی پرداخت و به علت تن ندادن نژادپرستان جنوبی به تساوی حقوقی سیاهان ، مجبور شد گارد ملی را هم به میدان آورد.
به این ترتیب، وقتی که محمد‌علی در اواخر دهه 1950 به سن نوجوانی رسید جنبش حقوق مدنی سیاهان به همان زودی به حرکت درآمده بود. کسب مدال المپیک
محمد علی خیلی زود با ورزش بوکس آشنا شد و در همان شهر لوئی ویل بسیار اتفاقی با یک مربی بوکس آشنا شد و تعلیمات لازم را به‌خوبی دریافت کرد. او 18 ساله بود که به عنوان یکی از اعضاء تیم بوکس امریکا در بازی‌های المپیک شهر رم شرکت کرد و به دریافت مدال طلا نائل آمد.
محمد علی نوجوان، از سر بی‌تجرگی، خیال می کرد به دستاورد بزرگی نایل آمده و با مدال طلایی که به دست آورده می‌تواند به هم‌نژادان خویش کمک کند و تا اندازه زیادی مشکل نژادپرستی را از پیش پای آنهاو خودش بردارد. او 11 سال بعد در سال 1970 در مصاحبه‌ای که با بی‌بی‌سی برگزار کرد، درباره این تجربه خود چنین می‌گوید:
«محمد‌علی: مدال طلای المپیک را در رم، ایتالیا، به دست آوردم، قهرمانی المپیک [در حالی که قهرمان] روس این‌جا ایستاده بود و [قهرمان] لهستانی این‌جا. آیا لهستان کشوری کمونیست محسوب می‌شود؟
مایکل پارکینسون [خبرنگار بی‌بی‌سی]: بله.
محمد‌علی: بله، من، به اصطلاح تهدیدات و یا دشمنان امریکا را شکست می‌دهم. و پرچم [امریکا] [همراه با نواختن سرود ملی امریکا] دان. داـ دان ـ دان بالا می‌رود ـ من با افتخار بسیار ایستاده‌ام ـ دان ـ دا ـ دان ـ دان ـ دان. چون من تحسین جهان را برای امریکا به ارمغان آورده بودم. دان ـ دا ـ دان ـ دان ـ دان. با کسب مدال طلا، فکر می‌کردم چیز بدیعی کسب کرده‌ام. به خودم گفتم: هی مرد، می‌دانم که اکنون می‌توانم آزادی مردم‌ام را به چنگ بیاورم. من قهرمان کل جهان هستم. قهرمان المپیک. من می‌دانم که اکنون می‌توانم در رستوران‌های وسط شهر [لوئی ویل] غذا بخورم.
و آن روز رفتم شهر، در حالی که مدال بزرگی که سه روز قبل گرفته بودم را به گردنم آویخته بودم وارد یک رستوران شدم. ببین، آن‌وقت‌ها هنوز نژادهای مختلف هم ارز هم کنار یکدیگر قرار نگرفته بودند [منظور این است که تفکیک نژادی هنوز غیرقانونی نشده بود] و لذا سیاهپوستان نمی‌توانستند در رستوران‌های وسط شهر غذا صرف کنند. و من رفتم شهر و وارد رستورانی شدم و روی صندلی‌ای نشستم و گفتم: «ببین، یک فنجان قهوه، یک هات‌داگ. او ـ خانم گارسن- گفت: ما به کاکاسیاه‌ها (Negroes) غذا عرضه نمی‌کنیم. (جمله انگلیسی که خانم گارسن در پاسخ به درخواست محمد علی ادا می‌کند در واقع به این معنی است: «ما کاکاسیاه عرضه نمی‌کنیم».) لذا محمد‌علی در پاسخ، چنان عصبانی می‌شود که می‌گوید: من هم آن‌ها را نمی‌خورم. فقط یک فنجان قهوه و یک همبرگر به من بده.
و خب می‌دانی که گفتم، ‌من برنده مدال طلای المپیک هستم. من، سه روز پیش، برای این کشور در رم جنگیدم. من مدال طلا به دست آوردم و لذا اکنون می‌خواهم غذا بخورم. مدیر رستوران ـ صدای خانم گارسن را می شنیدم که جریان را برای مدیر رستوران تعریف می‌کرد. باری مدیر رستوران گفت: خب، من این جور آدم نیستم ـ او باید از رستوران بیرون برود. به هر حال، من از جای خودم بلند نشدم ـ آن‌ها مرا بسیار ناراحت کردند ـ و بالاخره مجبور شدم آن رستوران را ترک کنم ـ رستورانی در شهر خودم، شهری که در آن به کلیسا می‌رفتم و در مراسم مسیحی آن‌ها خدمت می‌کردم، و برایش جنگیدم ـ پدر من در کلیه جنگ‌ها جنگیده بود. همین چند روز پیش مدال طلا برده بودم ولی نمی‌توانستم در رستورانی در وسط شهر غذا بخورم. من به خودم گفتم یک جای کار ایراد دارد.»
نهایتاً محمد‌علی از رستوران خارج می‌شود و از سر خشم مدال طلای خود را به میان رودخانه ای که از شهر می‌گذرد پرت می‌کند. چهار سال بعد در سال 1964 او با شکست دادن سونی لیستون قهرمان سنگین وزن جهان به این مقام دست می‌یابد. ولی در عرض این چهار سال اتفاق دیگری در زندگی محمد‌علی روی می‌دهد که مهم‌ترین اتفاق در زندگی محمد علی می‌باشد. او با دین اسلام آشنا می‌شود - از طریق گروه «ملت اسلام» به رهبری عالیجاه محمد. محمد‌علی بدون اسلام محمد‌علی که ما و دنیا می‌شناسد نیست. ورود او به جنبش «ملت اسلام» نقطه عطف اساسی در زندگی محمد علی است.
این‌که چگونه با «ملت اسلام» آشنا شد و به دین اسلام گروید میان نویسندگان زندگینامه او اختلاف نظر وجود دارد. اسماعیل رید (Ishmael Reed) نویسنده زندگینامه محمد علی تحت عنوان «محمد علی، بدون کم و کاست» می‌گوید محمد علی هنگامی که به فلوریدا برای مسابقه با سونی لیستون سفر کرده بود با یکی از اعضاء جنبش «ملت اسلام» به نام عبدالرحمان آشنا شده بود که نشریه جنبش به نام «محمد سخن می‌گوید» را به او عرضه کرده بود. او به عبدالرحمان می‌گوید با این نشریه آشناست و آن را مطالعه کرده است. در هر حال، به نظر اسماعیل رید این عبدالرحمان است که او را به دین اسلام دعوت می‌کند و وارد جنبش «ملت اسلام» می‌کند.
این‌که عبدالرحمان محمدعلی را وارد جنبش «ملت اسلام» می‌کند یا ملکم ایکس چندان مهم نیست. بلکه مهم این است که از آن پس این ملکم ایکس است که به او آموزش سیاسی می‌دهد و او را از لحاظ سیاسی هدایت می‌کند.
روز بعد از پیروزی بر تونی لیستون، در یک کنفرانس مطبوعاتی و با حضور ملکم ایکس، محمدعلی که در آن زمان کاسیوس کلی نامیده می‌شد اعلام می‌کند که به گروه«ملت اسلام» گرویده و نام خود را به محمد‌علی تغییر داده است. این خبر مانند بمب منفجر می‌شود. سال‌ها بسیاری از مطبوعات و رسانه‌های خبری هنگام اشاره به این بوکسور معروف از ذکر نام جدید او خودداری می‌کردند و نام قدیم او را که نام بردگی او بود به کار می‌بردند.
واقعیت اینست که دین اسلام دین اباء اجدادی آفریقائی تباران امریکا است. همانگونه که الکس هیلی در کتاب «ریشه ها» به درستی توضیح می‌دهد سیاه پوستانی که 400 سال پیش به‌عنوان برده به امریکا برده شدند اکثرا مسلمان بودند. ولی اربابان برده‌دار آنها را از اعتقاد به دین اسلام و عمل به آن محروم کردند. و آنها را وادار به قبول دین خود- دین مسیحی- نمودند. آنها همچنین از به‌رسمیت شناختن نام آنها نیز خودداری کردند و به اختیار خود نام دیگری برای آنها انتخاب کردند. برده‌داران اصولا دین اسلام را دین بردگان می‌دانستند و آن را کوچک می‌شماردند- هنوز هم از سرنژادپرستی آنرا کوچک می‌شمارند. و لذا وقتی‌که علی اعلام می‌کند که به دین اسلام گرویده و نام قدیم خود را نام دوران بردگی خود می‌داندو نامی اسلامی برای خود انتخاب کرده برای جامعه نژاد‌پرست امریکا بسیار توهین‌آمیز بود و بنابراین به شدت نسبت به ان عکس‌العمل نشان دادند. ملکم ایکس نیز با سخنانی که در واکنش به اعتراضات نژادپرستانه آنها ابراز می‌داشت آتش کینه آنها را تشدید می‌کرد.
باری با اعلام خبر مذکور فضای نژادپرستانه کشور چنان حادّ شد که عالیجاه محمد از ملکم ایکس خواست مدتی از ظاهر شدن علنی در کنار محمد‌علی خودداری کند تا فضای تحریک شده کمی آرام بگیرد.
بگذریم ، محمد‌علی بسیار به ملکم ایکس نزدیک شد. و ملکم در وافع نقش استادی او را بر عهده گرفت و نقش اساسی در پرورش سیاسی علی بازی کرد. از این پس بود که علی به منتقد صریح اعمال دولت امریکا در داخل و خارج کشور بدل گردید. به زودی اف‌ بی‌آی ـ پلیس فدرال ـ و «آژانس امنیت ملی» او را ـ همچون ملکم ایکس ـ زیر نظر گرفتند و حرکات و حرف‌ها و مکالمات تلفنی او را تحت کنترل قرار دادند. مخالفت با رفتن به سربازی و جنگ ویتنام
در سال 1966 موقع آن رسید که محمد‌علی به سربازی برود و به این ترتیب احتمالاً به ویتنام اعزام شود. ولی او اعلام کرد که از لحاظ وجدانی با جنگ ویتنام مخالف است و به این ترتیب اعلام کرد که از جنگیدن در ویتنام خودداری می‌کند. خود او قضیه مذکور را چنین تعریف می‌کند.
« وجدان من به من اجازه نمی‌دهد به برادر خود، یا مردم تیره رنگ‌تر یا برخی مردم فقیر، مردم گرسنه که در گِل و لای به سر می‌برند، به خاطر امریکای بزرگ و نیرومند شلیک کنم. و به چه علت به آن‌ها شلیک کنم؟ آن‌ها هرگز مرا کاکاسیاه خطاب نکرده‌اند. آن‌ها هرگز مرا مثله نکرده‌اند. آن‌ها سگ‌ها را به جان من نیانداخته‌اند. آن‌ها ملیت مرا از من ندزدیده‌اند، و به مادر من تجاوز نکرده‌اند و پدر مرا نکشته‌اند. من چرا باید بخواهم به او شلیک یا علیه او کار دیگری بکنم؟ من باید بروم آن‌جا به آن‌ها گلوله شلیک کنم؟ آن مردم سیاه کوچک، کودکان و بچه‌های کوچک و زنان؟ من چگونه می‌توانم این مردم فقیر را هدف قرار دهم؟ مرا به زندان ببرید». (برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به مصاحبه امی گودمن با اسماعیل رید و چند شخصیت دیگرDemocracy Now ، مورخ 6 جون2016)
دولت درخواست او مبنی بر به رسمیت شناختن وضعیت او به عنوان «مخالف وجدانی» شرکت در جنگ ویتنام را در آوریل سال 1967 رد کرد. متعاقب آن، او از معرفی خود به سازمان نظام وظیفه عمومی ارتش خودداری ‌کرد. لذا، دولت با گرفتن جکم از دادگاه عنوان قهرمانی او را پس گرفت و او را از قهرمانی جهان خلع کرد. به‌علاوه مطابق همان حکم، او را به پنج سال زندان نیز محکوم نمود. او از دادگاه تقاضای استیناف کرد و پرونده خود را تا دیوان عالی امریکا تعقیب کرد. بالاخره در سال 1971 حکم محکومیت او ملغی اعلام شد. در نتیجه او گرچه به زندان نرفت، ولی مجبور شده بود چهار سال برای دریافت پروانه شرکت در مسابقه بوکس صبر کند. به این ترتیب، او هم عنوان خود را از دست داده بود هم در وضعیت مالی بدی قرار گرفته بود. بالاخره، در سال 1974، با شکست دادن جورج فورمن در کشور زئیر (کشور کنونی کنگو) عنوان قهرمانی خود را پس گرفت. آنچه در زیر می‌اید متن کلیپی از فیلم مستند «وقتی که ما پادشاه بودیم» است:
«محمد‌علی: آهان، من در آفریقا هستم. بله، آفریقا وطن من است. لعنت بر آمریکا و هر آنچه فکر می‌کند. بله، من در آمریکا زندگی می‌کنم، ولی آفریقا وطن آدم سیاه‌پوست است. و من در عرض 400 سال گذشته برده بوده‌ام،‌ و اکنون دارم به خانه‌ام می‌روم تا در میان برادران خود مبارزه کنم.»
این جمله اعتراضی محمد‌علی حاکی از این‌که «ویتنامی‌ها هرگز مرا کاکاسیاه خطاب نکرده‌اند» بسیار معروف شد و در جنبش ضد جنگ ویتنام به یکی ازشعارهای بسیار محبوب تبدیل شد. سیاهپوستان که اغلب به صورت گروهی در تظاهرات عظیم ضدجنگ شرکت می‌کردند این جمله را به عنوان شعار خود روی پارچه بزرگی نوشته و با خود حمل می‌کردند.
مراوده با ملکم ایکس و رشد سیاسی
آشنایی محمد‌علی با ملکم ایکس در واقع شخصیت سیاسی او را شکل داد. این آشنایی و مراوده نزدیک او با ملکم ایکس تا ترور ملکم ادامه داشت. دوران آشنایی ملکم ایکس با محمد علی در واقع اوج آگاهی سیاسی وبلوغ فکری ملکم ایکس بود و محمد علی بسیار خوش اقبال بود که در واقع معلم و راهنمائی مانند ملکم داشت. او از این آشنایی و مراوده با ملکم ایکس بهره بسیاری برد. با سفر به حج و سپس ادامه این سفر به آفریقا و آشنایی با رهبران جنبش‌های آزادی‌بخش آفریقا - که حدودا شش ماه طول کشید- در واقع جهان‌بینی ملکم به شدت تکامل یافت و از دایره تنگ باورهای نادرست گروه «ملت اسلام» رهائی یافت. . از این پس، ملکم سعی کرد با همکاری سیاسی با جنبش‌های آزادی‌بخش، به‌خصوص جنبش‌های آفریقایی، از وزنه سیاسی آن‌ها در مبارزه بر ضد نژادپرستی در آمریکا و کسب آزادی سیاهپوستان استفاده کند. در همین زمان بود که جک ادوارد هوور، رئیس اف‌بی‌آی، او را رهبر بلامنازع هارلم (محله سیاهپوستان در نیویورک) نامید. این در واقع هشداری بود که بالاخره به ترور او انجامید.
بگذریم. در همین زمان بود که ملکم ایکس از فیدل کاسترو، رهبری انقلاب کوبا که پس از پیروزی انقلاب کوبا برای سخنرانی در سازمان ملل به نیویورک آمده بود و هتل‌های نیویورک، به تحریک دولت امریکا، از پذیرفتن او و هیئت همراهش خودداری می کردند، دعوت کرد در هتلی در هارلم منزل کند.
کاسترو دعوت ملکم ایکس را پذیرفت و در هتلی در هارلم منزل گرفت. ملکم ایکس اعضاء «ملت اسلام» را به عنوان گارد دفاعی به محافظت از کاسترو گمارد و خودش نیز به ملاقات کاسترو رفت.
ملکم در این سال‌ها ـ در نیمه اول دهه 1960 ـ در اوج تکامل سیاسی خود بود. در حالی که محمد‌علی در این سال‌ها جوانی بیست و چندساله بود و مراوده با ملکم مزیت بسیار بزرگی برای محمد‌علی بود و باعث تکامل سیاسی او گردید.
به گزارش جان رایت (John Wright) در مقاله‌ای دو بخشی در مورنینگ استار محمد‌علی در دهه 1970 میلادی گروه «ملت اسلام» را ترک می‌کند وبه مذهب تسنن می‌گرود. او حتی در اواخر عمر خود به تصوف متمایل می‌شود. حمایت از جنبش فلسطین و مردم عراق
محمد‌علی، علاوه بر سفر ورزشی به کشورهای جهان، به طور افزاینده‌ای درگیر مسائل سیاسی جهان شد. او برای حمایت از جنبش فلسطینیان، سفری به لبنان داشت و در آن‌جا از اردوگاه‌های آوارگان فلسطینی در جنوب لبنان به نام صبرا و شتیلا بازدید کرد. پس از بازدید از این اردوگاه‌ها اعلام کردکه «از جانب خود و کلیه مسلمانان امریکا، حمایت خود را از مبارزه فلسطینیان برای آزادی سرزمین‌شان و اخراج اشغالگران صهیونیست از سرزمین‌شان اعلام می‌دارم.«
محمد‌علی حتی موقعی که به شدت گرفتار بیماری پارکینسون بود ( بیماری پارکینسون او در سال 1984 تشخیص داده شد) دست از فعالیت بر ضد جنگ‌های امپریالیستی امریکا برنداشت. او در نوامبر 1990، در زمانی که امریکا با یک مانور سیاسی صدام حسین را به دام حمله به کویت کشانده بود و به این ترتیب در صدد بود با لشکرکشی به عراق برنامه خود برای حمله همه‌جانبه به کشورهای اسلامی را به اجرا بگذارد ، در رأس هیئتی از رهبران گروه‌های ضدجنگ به عراق سفر کرد و با مذاکره با صدام موفق شد 15 نفر از گروگان‌های امریکایی صدام را با خود از عراق خارج کند و به این ترتیب به دنیا نشان دهد که به جای اصرار امریکا به جنگ، باید با حکومت عراق مذاکره کرد. این اقدام محمد علی رئیس‌جمهور وقت امریکا بوش پدر را به شدت خشمگین کرد و در نتیجه دولت امریکا همراه با مطبوعات و رسانه‌های این کشور به شدت به محمد‌علی حمله کردند.(داستان سفر این هیئت به عراق توسط برایان بکر Brian Becker از رهبران ضدجنگ به تفضیل در مقاله‌ای تحت عنوان «من در سفر محمد علی به عراق با او بودم » در اسپوتنیک 6 جون بیان شده است.) ولی اکنون مقامات امریکایی و رسانه‌های همین کشور، در کمال ریاکاری، این اقدام محمد‌علی را به بهانه نجات گروگان‌‌های امریکایی از دست صدام مورد تعریف و تمجید قرار داده‌اند. در صورتی که در آن زمان، به علت این‌که علی دست جنگ‌طلبی امریکا را رو کرده بود، به شدت به او حمله کردند. ا ستفاده از عنوان قهرمانی برای مبارزه با جنگ و نژادپرستی
با مطالعه آنچه گذشت این نکته کاملاً روشن می‌گردد که محمد‌علی با استفاده از جایگاه قهرمانی خود در دنیای ورزش بوکس، دست به ابراز مخالفت با جنگ‌های امپریالیستی و نژادپرستی می‌زد.
از طرف دیگر، محمد‌علی با استفاده سیاسی و مبارزاتی از ورزش بوکس، جایگاه این ورزش را در امریکا به کلی تغییر داد. قضیه این است که بوکس ابتدا در امریکا ابداً جایگاه ورزشی نداشت. بلکه از همان زمانی که برده فروشان انگلیسی حدود 400 سال پیش، جوانان سیاهپوست را از کشورهای آفریقایی ربوده و به امریکا برده بودند، اربابان برده‌دار جوانان سیاهپوست را به مبارزه تن به تن وا می‌داشتند و مانند گلادیاتورها به جان هم می‌انداختند و به این وسیله روی آن‌ها شرط‌‌‌بندی می‌کردند. بعدها نیز، پس از لغو برده‌داری این گروه‌های مافیا بودند که کنترل این ورزش را در دست گرفتند و به استفاده نامشروع از مسابقات بوکس، به سوء‌استفاده از جوانان سیاهپوست ادامه می‌دادند.
مطابق تحقیقات و گزارش زندگینامه نویس محمد‌علی، اسماعیل رید، محمد علی به کمک اعضاء «ملت اسلام» رأساً جلو گروه‌های مافیایی ایستاد و به این وضع خاتمه داد.
به این ترتیب محمد علی توانست با اخراج مافیا از ورزش بوکس و همچنین با گرویدن به دین آبااجدادی سیاهپوستان و مبارزه با نژادپرستی عزت و احترام را به سیاهپوستان و جوامع سیاه در امریکا بازگرداند.
ریاکاری مقامات دولتی و رسانه‌ها
در گزارش مراسم تشییع جنازه محمد‌علی، ابتدا از شهر لوئی ویل و رفتار ریاکارانه مقامات شهر نسبت به او صحبت می‌کنیم. لوئی ویل شهری است که محمد‌علی در آن متولد شد و به مدال المپیک رسید و نخستین اعتراض خود را علیه نژادپرستی در آن‌جا انجام داد و خطاب به مقامات شهر گفت: «با مردم من در لوئی ویل مانند سگ رفتار می‌کنند». شورای شهر لوئی ویل، در پاسخ، از او ابراز برائت کرد و او را از شهروندی لوئی ویل خلع کرد. ولی همین شهر، به گزارش دیو زیرین (Dave Zirin) سردبیر صفحه ورزشی نشریه نیشن، «یکی دو سال پس از محروم کردن از شهروندی شهر، یکی از اصلی‌ترین بلوارهای شهر را به نام بلوار محمد‌علی نام‌گذاری کرد. و ... در فرودگاه نیز پارچه نوشته عظیمی (نصب شده بود) که به کسانی که برای تشییع جنازه محمد‌علی وارد شهر می‌شدند خیرمقدم می‌گفت. اتوبوس‌ها نیز این نوشته را با خود حمل می‌کردند: «خداحافظ قهرمان».
به گفته دیو زیرین محمد‌علی تمام کشورها را در تشییع جنازه خویش به تحسین خود واداشته است. از یک طرف نامزد ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه، علی‌رغم برنامه متعصبانه و رقت‌بار خود علیه مسلمانان، به ادای احترام به او پرداخته و نامزد دیگر ریاست جمهوری، خانم هیلاری کلینتون از حزب دموکرات، که با افتخار تمام از جنگ‌های امریکا در خاورمیانه علیه مسلمانان و سرکوب فلسطینیان حمایت می‌کند وادار به اعلام احترام خود به این مسلمان برجسته گردیده است. «و درست در میان رؤسای جمهور و رهبران و سران کشورها ـ همگی منجمله دونالد ترامپ ـ وادار شده‌اند کلاه خود را به احترام محمد علی از سر بردارند». این نشان می‌دهد، علی‌رغم تمام تلاشی که دولتی‌ها درتمام این سال‌ها کردند، نتوانستند محمد‌علی را بشکنند. آن‌ها سعی خود را کردند ولی نتوانستند او را بشکنند. حضور بیل کلینتون، رئیس جمهور اسبق امریکا، به‌خصوص در میان سه نفری که در مراسم تشییع جنازه محمد‌علی سخنرانی کردند بسیار سؤال‌برانگیز بود. «به‌خصوص با توجه به جایگاه تاریخی محمد‌علی به عنوان یک شخصیت بزرگ ضدجنگ و ضد تعصبات نژادی، این بسیار دردناک بود که شاهد سخنرانی شخصیتی در ختم او می‌بودیم که ـ فرمان تحریم عراق را صادر کرده و باعث مرگ پانصد هزار کودک در این کشور شد. ولی از بسیاری لحاظ، و از بسیاری دیدگاه‌ها این آخرین پیروزی علی است. همان رؤسای جمهوری که وسایل استراق سمع در تلفن او کار گذاردند و او را بی‌امان آزار و اذیت کردند و او را تحت کنترل اطلاعاتی و جاسوسی قرار دادند اکنون باید در مقابل جنازه او به احترام بایستند».
و اما آخرین دخالت او در امور سیاسی که پاسخی به دونالد ترامپ و موضع او در مخالفت با ورود مسلمانان به امریکاست. موضع علی توسط یکی از سخنگویان او بیان شده است: «ما مسلمانان باید در مقابل کسانی که از اسلام استفاده می‌کند تا برنامه خود را پیش ببرند بایستیم....من مسلمان هستم و کشتن مردم بیگناه در پاریس ، سان برناندینو و یا هر جای دیگر در دنیا ربطی به اسلام ندارد...مسلمانان واقعی می‌دانند که خشونت بی‌رحمانه به اصطلاح جهادیست‌های مسلمان مخالف اصول مذهب ما می‌باشد. من معتقدم که رهبران سیاسی ما باید از موقعیت خود برای ایجاد فهم و بینش در باره دین اسلام استفاده کنند و این موضوع را روشن کنند که جنایتکاران گمراه نظرات مردم را در باره آنچه که اسلام واقعی می‌باشد تخریب کرده اند.»
آخرین کلام:
این بررسی اجمالی زندگی محمد‌علی را، به‌عنوان حسن ختام، با ذکر نظر دو نفر پایان می‌دهم. اول نظر ملکم ایکس درباره محمد‌علی ـ محمد‌علی جوان. این صحبت‌ها درست پس از به دست آوردن قهرمانی سنگین وزن جهان خطاب به مطبوعات و رسانه‌ها ایراد شده ـ و روشن است که پیش از زمانی انجام شده که علی نام خود را از کاسیوس کلی به محمد‌علی تغییر داده است. «... توصیه من همواره به برادر کاسیوس این است که هرگز کاری نکند که به نحوی تصویر او را مخدوش کند و یا تصویر او به عنوان قهرمان سنگین وزن جهان را از او سلب کند. چون، من بالصراحه بر این باورم که کاسیوس در مقایسه با هر کس دیگری در بهترین موقعیت قرار دارد تا احساسی از غرور نژادی را نه تنها برای مردم ما در این کشور، بلکه در سرتاسر جهان از نو به آن‌ها باز گرداند. و او بهترین تلاش خود را می‌کند تا از زندگی پاک و مطهر برخوردار باشد و تصویری پاک و مطهر از خود عرضه بدارد. ولی علی‌رغم این، شما متوجه می‌شوید که مطبوعات مرتباً سعی دارند تصویری غیر از آنچه هست از او عرضه بدارند. او سیگار نمی‌کشد و مشروب نمی‌خورد. در واقع، او اگر سفید بود، مطبوعات از او به عنوان نماد یک پسرامریکایی تمام‌عیار نام می‌بردند، همان طور که که قبلا اینگونه به جک آرمسترانگ اشاره می‌کردند». به قوت می‌توانیم بگوئیم که علی به این توصیه ملکم وفادار باقی ماند. چرا که علی آدمی وفادار به اصول بود. به نظر دکتر آنتونی مونتییرو مورخ و استاد دانشگاه ( در اسپوتنیک 6 جون):
«علی از جایگاه اصول با تفوق نژادی سفید‌پوستان مخالفت می‌ورزید. او اصولا برعزت و حقوق انسانی سیاهان پافشاری می‌کرد. او از منظر اصولی با جنگ امپریالیستی، نسل‌کشی مردم بی‌گناه به دست همان کسانی که سیاهان را سرکوب می‌کردند به مخلفت برخاسته بود.» سپس او به سخنان خود چنین ادامه می‌دهد «او حاضر بود همه چیز خود را در راه دستیابی به عقاید و باورهای خود قربانی کند.» و اما نظر دوم متعلق به خود علی است.
ولی قبل از آن، پروفسور الیزابت الکساندر، شاعر، مدیر «بخش خلاقیت و بیان آزاد در بنیاد فورد»، رئیس سابق مطالعات آفریقایی امریکایی در دانشگاه ییل و سراینده شعر «راوی: علی شعری حماسی در دوازده بند درباره علی در مصاحبه با خانم امی گودمن، در دموکراسی ناو می‌گوید «محمد علی شاعر بود و خود را شاعر می‌دانست. ... فکر می‌کنم آلبومی هم در سال 1963 از واژه‌های گفتاری شاعری پر کرد. او با شعرا حشر و نشر داشت. او گفتگوی بسیار معرکه‌ای دارد با ماریان مور (Marianne Moore). و این زمانی بود که تصمیم داشتند مشترکاً شعری،‌ سوناتی، درباره از بین‌رفتن ارنی تورل بسرایند: جورج پلیمپتون (George Plimpton)‌ آن‌ها را جمع کرد و درباره آن قطعه‌ای نوشت که قطعه زیبایی است».
و اما شعرعلی درباره علی:
«من امریکا هستم/ قسمتی از تو هستم که قبول نداری/ اما به من عادت می‌کنی/ سیاه هستم/معتمد به نفس / شق و رق سر پا/ نام من نام تو نیست/ دین من دین تو نیست/ هدف‌های من خاص خود من است/ به من عادت می‌کنی».
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: