خوانشهای امروز از تفکر شریعتی تقلیلگرایانه است
استاد فلسفه دانشگاه گفت: شریعتی را به اعتبار یک بحث جامعهشناسانه و تاریخی میتوان در تبار روشنفکران دینی قلمداد کرد. اما آیا به راستی به لحاظ فلسفی و متافیزیکی میتوان او را در زمره روشنفکران دینی قرار دارد؟ به اعتقاد بنده به هیچ وجه!
خبرگزاری فارس: بیست و نهم خرداد ماه سالروز درگذشت علی شریعتی یکی از اندیشمندان تأثیرگذار جامعه ایرانی است. به منظور بررسی برخی از تأثیرات وی در جریان روشنفکری دینی با بیژن عبدالکریمی، مؤلف و مدرس فلسفه گفتوگو کردیم. به عنوان سوال نخست بفرمایید که دکتر شریعتی چه نقشی در روشنفکری دینی داشته و آیا میتوان از شریعتی به عنوان یک مرجع در عرصه روشنفکری دینی یاد کرد؟ در جامعه ما نیز برخی شدیداً از پروژه روشنفکری دینی دفاع می کنند و برخی همچون دکتر داوری یا جنابعالی با آن به مخالفت برخاستهاید. زمانی که میخواهیم درباره مقوله روشنفکری دینی صحبت کنیم دو سطح بحث را باید از هم تمیز دهیم، نخست سطح جامعه شناسانه ـ تاریخی ـ سیاسی ـ ایدئولوژیک است به این معنا که یک جریانی در گذشته و حال بوده که موسوم به جریان روشنفکری دینی شده است. این جریان به لحاظ تاریخی اثرگذار بوده، هوادارانی دارد و گروهی حول این پروژه جمع شده و حتی ممکن است در مسائل اجتماعی مثل انتخابات هم اثرگذار بوده باشند و پارهای از قدرتمندان و نیروهای سیاسی و افراد دولت به این پروژه علاقهمند باشند، این بحث جامعه شناسانه است که احتمالاً دکتر سروش هم به این اعتبار از روشنفکری دینی صحبت و دفاع میکند. اما سطح دیگر بحث متافیزیکی ـ فلسفی و وجود شناسانه و اپیستمولوژیک است. دکتر داوری به اعتبار بحثی فلسفی و متافیزیکی است که امکان وجود روشنفکری دینی را نمیپذیرند. بنده نیز به اندازه بضاعت خویش میکوشم بحث را تا سر حد بحثی فلسفی ارتقاء بخشم. پس ابتدا باید پرسید که آیا به لحاظ جامعه شناسانه و سپس فلسفی در جامعه جریانی وجود دارد که آن را روشنفکری دینی نامید؟ به لحاظ جامعهشناسانه بله، اما در سطح دوم بحث سوال این است که به لحاظ متافیزیکی و فلسفی و معرفتشناسانه اساساً ما میتوانیم پروژهای به نام روشنفکری دینی داشته باشیم؟ همان گونه که در پرسش اشاره کردید، به این پرسش برخی مثل دکتر سروش و بسیاری پاسخ مثبت میدهند و برخی مثل دکتر داوری پاسخ منفی میدهند. پاسخ بنده نیز منفی است یعنی ما نمیتوانیم روشنفکری را با این تعریف که به لحاظ فلسفی حامل ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری است (روشنفکر به این معنا نه به عنوان آنچه شریعتی از آن به فرد دردمند و مسئول تلقی میکرد، با توجه به این امر که روشنفکری پدیداری تاریخی است که با ظهور و بسط عقل مدرن در عصر روشنگری شکل گرفته و چنین جریانی که مبتنی بر ارزش ها و جهان بینی عصر روشنگری است) با تفکر دینی و نظام انتولوژیک و اپیستمولوژیک خاص آن جمع کنیم و پروژه جریان به اصطلاح روشنفکری دینی نهایتاً به تحمیل صورت مدرن به ماده سنت تاریخی و این نیز در آخر به سکولاریسم و نیهیلیسم می انجامد و بستر را برای رشد سکولاریسم و نیهیلیسم فراهم میکند. نقد بنده به جریان روشنفکری دینی به هیچ وجه متضمن این معنا نیست که سنتگرایان ما در موقعیت بهتری قرار دارند. سنتگرایان ما اساساً درکی از زیست جهان مدرن ندارند و زیست جهان مدرن را نمیشناسند، جریان موسوم به روشنفکری دینی باز یک دردی دارد و دردش این است که چطور از تفکر دینی و تفسیر معنوی جهان در روزگاری که عقل مدرن سیطره یافته، دفاع کند. پس این درد قابل احترام است. روشنفکران به اصطلاح دینی ما مانند سنت گرایان ما در غار کهف خود به خواب عمیق فرو نرفتهاند. لذا بنده از این منظر، یعنی به اعتبار تلاش برای بازفهمی و بازتفسیر سنت در زیست جهان عالم مدرن برای جریان به اصطلاح روشنفکری دینی ارزش و احترام بسیار قائل هستم اما راه حل را در غلبه بخشیدن صورت عقل مدرن به ماده عقلانیت سنتی نمیدانم و در پارادایم بحثی فلسفی و متافیزیکی معتقدم پروژه روشنفکری به اصطلاح دینی در نهایت به غلبه عقلانیت مدرن بر عقلانیت دینی میانجامد. البته به خوبی میدانم در این بحث مفاهیم «دین»، «تفکر دینی» یا «وجودشناسی، معرفت شناسی یا انسان شناسی خاص دینی» خیلی مبهم است و تا این مفاهیم روشن نشود بحث در سپهر روشنی حرکت نخواهد کرد. اما به طور خلاصه باید بگویم آنچه بنده از دین به منزله نحوه تحققی از اگزیستانس و نحوه هستی خاص آدمی بر اساس امکان گشودگی و هم سخنی بشر با حقیقت استعلایی و قدسی می فهمم، با فهمی که در جامعه ما و در میان سنت گرایان ما و حتی در میان روشنفکران به اصطلاح دینی از دین به منزله یک نظام گزاره محور فهم می شود بسیار فاصله دارد و به هیچ وجه نباید آنها یکی گرفته شود. حال، شریعتی کجای این جریان قرار دارد؟ آیا شریعتی را میتوان روشنفکر دینی قلمداد کرد یا خیر؟ پاسخ من آری و خیر است. آری؛ به این اعتبار که شریعتی را به اعتبار یک بحث جامعهشناسانه و تاریخی میتوان در کنار سیدجمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مهندس عزت الله سحابی و دکتر سروش و دکتر مجتهد شبستری در تبار روشنفکران دینی قلمداد کرد. اما آیا به راستی به لحاظ فلسفی و متافیزیکی شریعتی را میتوان در زمره روشنفکران دینی قرار دارد؟ به اعتقاد بنده به هیچ وجه! شریعتی جایگاه خاصی دارد. آنچه وجه اشتراک شریعتی با جریان موسم به نواندیشی دینی یا روشنفکری دینی است درد مشترکی است که با آنها دارد به این معنا که شریعتی نیز همچون همه شخصیتهای موسوم به روشنفکر دین معتقد است که سنت احیا ناشده سنت نیست و اگر ما دین و تفسیر معنوی را در زیست جهان کنونی و در جهان کنونی بازتعریف نکنیم این سنت مرده است و سنت مرده و فاقد روح سنت نیست؛ اسلام احیانشده، اسلام نیست و تشیع احیا نشده تشیع نیست. آنچه وجه اشتراک شریعتی با جریان موسم به نواندیشی دینی یا روشنفکری دینی است درد مشترکی است که با آنها دارد این درد مشترک به اصطلاح روشنفکری دینی و شریعتی است. به این اعتبار که شریعتی به زیست جهان مدرن توجه دارد و زیست جهان مدرن را به رسمیت میشناسد و میپذیرد که مدرنیته یک رویدادگی عظیم تاریخی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت و مدرنیته پارهای از امور عارضی و صرف تغییر پارهای از ابزارها نیست خطوط بسیار مشترکی میان تفکر شریعتی و جریان موسوم به روشنفکری دینی وجود دارد. اما در میانه سنت گرایان ما که میکوشند عقل سنتی و سنت تاریخی را به عقل مدرن و زیست جهان عالم جدید تحمیل کنند ــ (حتی اگر شده با خشونت!) و این تفکر یا داعش است یا منتهی به داعش میشود و امروز هم متأسفانه داعشگری در جامعه ما زیاد شده است ــ و از سوی دیگر نوگرایان ما که میکوشند عقل مدرن را به عالم سنت تحمیل کنند یعنی یا ضد سنت هستند یا میکوشند که به نوعی عالم سنت را به زبان و مؤلفههای عالم مدرن تقلیل دهند (کاری که پروژه روشنفکری دینی انجام میدهد) شریعتی در این میان جایگاه ویژه ای دارد چرا که او نه همچون سنت گرایان خواهان تحمیل عقلانیت سنتی به عقلانیت جدید است و نه همچون نوگرایان خواهان تحمیل عقلانیت مدرن به عقلانیت سنتی است. شریعتی خواهان برقراری دیالکتیک و رابطه دیالوگی میان عقلانیت سنتی و عقلانیت مدرن است به اعتبار این نوع رابطه دیالکتیکی او در جامعه ما یک جایگاه منحصر به فردی دارد. یعنی شریعتی نه به منطق شرق شناسی تن میدهد و نه از نگاه منطق شرق شناسی یعنی غربی به سنت تاریخی ما نگاه میکند و نه همچون سنت گرایانه ما (در معنای عام کلمه) به منطق شرق شناسی وارونه تن نمیدهد یعنی با نگاه کج و معوج عالم مدرن و تمدن غرب را نمیفهمد، بلکه ارزشها و دستاوردهای بزرگ عالم مدرن را به رسمیت میشناسد و دجالوار و فقط با یک چشم انکار به جهان مدرن نمینگرد و در همان حال شیفته عقلانیت و جهان کنونی نیست و می کوشد از پایگاه سنت به نقد عقل مدرن میپردازد و براساس دستاوردهای عقل مدرن سنت تاریخی خود را نقد میزند و در نهایت نمیکوشد که عقلانیت مدرن را به ماده سنت تاریخی خود تحمیل کند به همین دلیل او نه میان سنت گرایان و نه نوگرایان پایگاه ندارد. چون او نه متعلق به سنت گرایان است و نه متعقل به نوگرایان. نکته دیگر اینکه روشنفکری دینی یا گرایشات پوزیتویستی ای که شخصیت هایی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی داشتند یا بعد از انقلاب این جریان به سنت تفکر دکارتی ـ کانتی تعلق خاطر داشته و دارند و بر اساس چارچوب سوبژکتیویستی دکارتی « کانتی معتقدند که ما به نومن دسترسی نداریم آنچه هست صرفاً فنومن و معرفت پدیداری است. معنی این سخن این است که ما فقط به آگاهی خود دسترسی داریم. به این ترتیب براساس مبانی تفکر دکارتی ـکانتی که آگاهی نهایت به خود آگاهی دسترسی دارد و نمیتواند به چیزی فراسوی پدیدارها دسترسی یابد و آگاهی اسیر خود است لذا همه چیز ذهنی و سوبژکتیو یعنی بشری و ناسوتی می گردد. به دیگر سخن، یعنی هر آنچه شما می فهمید در واقع فهم شماست. این دقیقا نقطه مقابل تفکر دینی قرار دارد که از امکان ظهور امر قدسی بر جان و ذهن و تفکر و احساس و کنش و زبان مؤمن سخن می گوید. در تفکر شریعتی ما چنین غلبه ای از تفکر دکارتی ـ کانتی را نداریم. در شریعتی دین فنومنال یعنی تبدیل به معرفت پدیداری نمی گردد. (البته با دغدغه جریان به اصطلاح روشنفکری دینی و خطر ظهور جزمیت ها و انحصارطلبیهای دینی نیز به خوبی آشنایم و نمی خواهم آن را نادیده بگیرم و باید در فرصت مناسبتر دیگری در خصوص آن به بحث بپردازیم). لیکن، به لحاظ فلسفی اگر ما دین را فنومنال کنیم چیزی از دین باقی نمیماند. از اینجا ادامه سنت روشنفکری دینی چه میشود، آینده این تفکر به کجا میانجامد؟ آیا میتوان گفت نقطه افتراق علاوه بر دکتر بازرگان و سحابی و اینها به سروش هم برسد؟ بیتردید دکتر سروش در قیاس با مهندس بازرگان و دکتر سحابی از مبانی معرفت شناسی عمیقتری برخوردارند یعنی میتوان گفت که ایشان چندگام جلوتر از آنها هستند. اما در همه این شخصیتها گرایشهای پوزیتویستی (در معنای عام کلمه یعنی معنای موضع گیری ضد حکمت و ضد فلسفه و ضد تفکری که تکنیکی، منطقی، آموزهای و گزاره محور نیست) وجود دارد. آقای دکتر! اندیشه شریعتی به چه کار امروز ما میآید؟ همان گونه که در یکی دو مصاحبه و در سیاهمشق اخیر خویش با عنوان «شریعتی و تفکر آینده ما» بارها متذکر شدهام به این پرسش هم در سطحی سیاسی و اجتماعی و درون پارادایمی جامعه شناختی میتوان پاسخ داد و هم در سطحی فلسفی و متافیزیکی. از منظری اجتماعی و جامعهشناختی سیاسی باید بگویم امروز جامعه ما دچار شکاف اجتماعی ـ فرهنگی بسیار بزرگی میان سنتگرایان و نوگرایان شده است. ظهور این شکاف البته امری طبیعی است و برخلاف نظر برخی نه حاصل توطئههای داخلی و خارجی است و نه حاصل بی اخلاقی و تلاشهای پاره ای از جریانهای سیاسی و اجتماعی؛ بلکه از حدود دو قرن پیش که ما ایرانی ها خودمان را در آینه تمدن غرب دیده ایم به طور بسیار طبیعی در جامعه ما این شکاف اجتماعی ایجاد شده است. این شکاف اجتماعی در تمام وجوه حیات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و در حوادث مختلف تاریخی خود را نمایان ساخته و میسازد. به عنوان مثال در حادثه ای مثل انقلاب مشروطه شاهد نزاع مشروطه خواهان و مشروعه خواهان و در نهضت ملی نفت شاهد رویارویی مصدق و کاشانی. در حوادث بعد از انقلاب نیز این شکاف هر از گاهی خود را در اشکال مختلف نشان داده است و البته خود را باز هم آشکار خواهد ساخت. لذا ما نیازمند اندیشه ای هستیم که بتواند در جهت حل تعارضات و این شکاف اجتماعی بزرگ ما باشد. سنت گرایان ما از این جهت که به لحاظ نظری صرفاً در عالم سنت بسر می برند، نمیتوانند با عقلانیت جدید ارتباط بر قرار کنند. به عبارتی نمی توانند بسیاری از وجوه جهان جدید و حیات اجتماعی ما را که به تبع تغییر فضای جهانی دگرگون شده درک کرده و خود را با آن هماهنگ سازند. در مقابل بسیاری از نوگرایان ما نیز به خاطر تأثیرپذیری شدیدشان از مواضع ضد سنت حاصل از ارزشها و جهان بینی عصر روشنگری که گاه در تعارض کامل با عناصر و مؤلفههای بنیادین جامعه است (البته باید توجه داشت که خود این مؤلفه ها نیز به شدت در معرض تغییر و تحولاند) نمی توانند با بخش سنتی جامعه ما همزبان شوند. لذا جامعه ما از شکاف اجتماعی عظیمی رنج می برد. تا زمانی که بر این تعارض بزرگ غلبه پیدا نکنیم، همواره با مشکلات عدیدهای روبرو خواهیم بود. به عنوان یک تجربه بزرگ تاریخی باید گفته شود حکومت پهلوی تنها به بخش نوگرای جامعه توجه داشت و بخش سنتی جامعه را نادیده گرفت. در نتیجه بخش سنتی جامعه نه تنها در روند برنامه های توسعه حکومت پهلوی قرار نگرفت بلکه آن را سرنگون کرد. عین همین اشتباه لیکن از سوی دیگر، از جانب قدرت سیاسی در ایران صورت می گیرد. یعنی قدرت سیاسی در ایران فقط به رهبری بخش سنتی جامعه میپردازد و بخش نوگرای جامعه نادیده گرفته می شود. نادیده گرفتن بخش نوگرای جامعه برای ما مسائل و بحرانهای بسیاری ایجاد کرده است. در مواجهه با این وضعیت و شکاف اجتماعی، به نظر من، نه اندیشمندان سنتی و سنتگرای حوزوی ما برای پر کردن این شکاف می توانند موفق باشند و نه روشنفکران نوگرای ما می توانند به ما در غلبه بر این شکاف اجتماعی یاری رسانند. این دو جریان نه فقط به ما در غلبه بر شکاف اجتماعی بزرگ جامعه ما یاری نمی رسانند بلکه پیوسته خود به شکاف ها دامن می زنند. در یک چنین سیاقی اندیشه متفکری چون شریعتی که هم با زیست جهان مدرن و هم با عالم مدرن به خوبی آشناست می تواند به ما در پر کردن شکاف اجتماعی و تاریخی مذکور یاری رساند. همچنین آنچه شریعتی را شریعتی می کند تلاشی است که به منظور برقراری دیالوگ با جهان مدرن می کند. وی در صدد است میان عقلانیت سنتی و عقلانیت جدید رابطه ای دیالکتیکی برقرار کند بدین نحو که نه همچون سنت گرایان نه جهان مدرن را به مولفههای عالم سنت تقلیل دهد و نه همچون نوگرایان به انکار جهان بینی و مؤلفه های بنیادین عالم سنت بپردازد و نه همچون روشنفکران به اصطلاح دینی صورت عقل مدرن را به ماده سنت تاریخی تحمیل نماید. آنچه شریعتی را شریعتی میکند تلاشی است که به منظور برقراری دیالوگ با جهان مدرن می کند به این دو اعتبار، یعنی هم به اعتبار تلاش برای مواجههای فعال و برقراری دیالوگ و رابطه ای دیالکتیکی با زیست جهان مدرن، یعنی نقد عالم مدرن از منظر ارزش های عالم سنت و نقد عالم سنت از منظر دستاوردهای بزرگ عقلانیت جدید و هم به اعتبار پتانسیلی که در تفکر او برای پر کردن شکاف اجتماعی بزرگ ما وجود دارد، و نیز به اعتبار عناصر و مؤلفه هایی که در اندیشه او هم سو با اندیشه های معلمان بزرگ تفکر آینده بشری وجود دارد (مثل خروج از منطق شرق شناسی و منطق شرق شناسی وارونه)، معتقدم که شریعتی معلم آینده تفکر و تفکر آینده جامعه ماست. به لحاظ فلسفی باید گفت وقتی از اندیشه شریعتی صحبت میکنیم در واقع در باره نحوه تفکری صحبت می کنیم که نه در زیست جهان سنت قرار دارد و نه در زیست جهان مدرن . یعنی او نه سنتی است و نه شیفته غرب است. او می کوشد یک رابطه دیالکتیکی بین عقلانیت سنتی و عقلانیت مدرن بر قرار کند. یک دیالوگ بین جهان خود و دیگری. این ویژگی را ما در کمتر متفکر وطنی می توانیم بیابیم. چرا که اندیشمندان ما یا در عالم سنت به سر می برند و میکوشند عالم مدرن را تقلیل دهند به انچه در عالم سنت قرار دارد و یا نوگرایانی هستند که ضد سنت اند و یا همچون روشنفکران به اصطلاح دینی میکوشند سنت را در واقع به عالم مدرن تحویل دهند و صورت مدرن را با ماده سنت پیوند بزنند که البته در این صورت از سنت تاریخی ما نیز چیزی باقی نمیماند. اما مرحوم شریعتی این ویژگی را دارد که می کوشد از منظر عقل مدرن، سنت را مورد نقادی قرار بدهد و از نظر و جایگاه سنت عقل مدرن را بتواند مورد نقادی قرار دهد. همین تلاش شریعتی برای برقراری دیالوگ میان زیست جهان مدرن و عالم سنت بی آنکه موضعی التقاطی باشد، شریعتی را دارای جایگاه ویژه ای می کند. ما امروز از نظر فلسفی به این دیالوگ و رابطه دیالکتیکی نیازمندیم . چرا که امروز مهم ترین مسئله ما چگونگی ارتباط برقرار کردن با عقل مدرن است . این مسئله در جریان روشنفکری دینی نیز مورد توجه قرار میگیرد اما به گونه ای است که میتوان گفت؛گویی بخش عمده این جریان در عقل مدرن مضمحل می شوند. به زعم من نه تنها سنت گرایان و قدرت سیاسی ما در این زمینه دچار تأخر تاریخی هستند بلکه روشنفکران ما هم تازه شیفته ارزشها و جهان بینی قرن هجدهم و نوزدهم روشنفکران اروپایی شده اند بدون توجه به اینکه بسیاری از این ارزشها و جهان بینی ضد سنت عصر روشنگری و مدرنیته با ظهور تفکر پست مدرن متزلزل شده است . به این اعتبار میتوان گفت اندیشه های مرحوم شریعتی همسویی بسیار بیشتری با متفکران بزرگ تفکر آینده بشری دارد تا بخش وسیعی از روشنفکران ما که هنوز در ارزش ها و جهان بینی های روشنفکران اروپایی قرن هجدهم و نوزدهم باقی مانده اند. بدین ترتیب، بر اساس نوع نگاه شما برای اندیشه شریعتی شمولیتی قائل هستید که اندیشه وی را از جغرافیای ایران نیز بیرون میبرد. با توجه به وضعیت کنونی کشورهای اسلامی و موج عدالت خواهی و ظلمستیزانه و ضد غربی به وجود آمده در برخی از این کشورها، آیا تفکر شریعتی را نسخه ای برای شرایط امروز جهان اسلام نیز میتوان ارزیابی کرد؟ جهان اسلام در دورهای از انحطاط تاریخ خود به سر میبرد و به هیچ وجه وضعیت مناسبی ندارد. یکی از نشانه های انحطاط این است که از سرمایه های اجتماعی و تاریخی خود نمی توانیم درست بهره ببریم، به همین دلیل همه خوانشهایی که از تفکر شریعتی صورت می گیرد خوانش های تقلیلگرایانه است. به اعتقاد من اندیشه و آثار شریعتی سرمایه اجتماعی و فرهنگی بزرگی است. شریعتی اندیشمندی است که میتواند در سطح فرابومی و فرامحلی به خصوص در حوزه عالم اسلام و جوامع مسلمان حرف های بسیار زیادی برای گفتن داشته باشد. یعنی نباید او را در حد یک اندیشمند بومی و محلی درنظر گرفت. نمیخواهم مبالغه کنم یا شأنی بیشتر از حد او برایش قائل باشم. اما اندیشه شریعتی بصیرت هایی دارد که میتواند در دیالوگ با جهانیان از این بصیرت ها به عنوان سرمایه های فرهنگی استفاده کنیم. این بصیرت ها برای شکل گیری یک اندیشه و زبان جهانی در جامعه ما میتواند به ما کمک کند. حقیقتا نحوه تفکر تئولوژیک سنت گرایانه ما گاه باعث شده است که احساسات ضد شیعی و ضد ایرانی که دشمنان ما در جهان میپراکنند رواج پیدا کند. این را دقیقا در برخی از حوادث اخیر جهان اسلام میتوان یافت. اگر اندیشه شریعتی در جامعه ما حضور بیشتری داشت و در ساختار سیاسی و روابط بین الملل ما نقش آفرین بود شاید این بحرانهای اخیری که گاه منشعب از نگاه های بسته برخی از گروه ها در جامعه ماست نمود پیدا نمیکرد. به این ترتیب ما هم میتوانستیم با دیگر ملل مسلمان و هم با جهانیان روابط نیرومندتری داشته باشیم.