این یک کارتون معمولی نیست/ تعارضات قانون و چالش تمدن امروزی برای خرگوش پلیس!
سالها پیش تامس هابز گفته بود: «انسان گرگ انسان است». وی برمبنای همین نظر عقیده داشت برای مهار این سرش وحشیانه بشری باید به وسیله دولت قدرتمند یا به قول خود هابز لویاتان بر انسانها لگام زد. کاووش سازندگان زوتوپیا در این فرضیه ستودنی است. آنان چنان با قدرت این مسئله را طرح میکنند که بینندگان را دچار هراسی عمیق میکنند.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: زوتوپیا یک انیمیشن جذاب و پرمغز دیگر از تیم نابغههای دیزنی است. انیمیشنی که نگاه تمام انیمیشنها درخشان دیزنی و پیکسار را با خود دارد. انیمیشنی که همانقدر که متنوع، شاد و جذاب است پر از مفاهیم فرامتنی و مضامین گیرایی است که هوشمندانه در دل یک داستان مفرح تعبیه شده است.
زمانی که نام جان لسهتر به عنوان یکی از عوامل تولید در تیتراژ یک انیمیش به چشم میخورد میتوان از قبل اطمینان داشت که با شاهکار دیگری طرف هستیم. شاهکاری از تیم بزرگی که به ساختن شاهکارهای پیاپی در انیمیشن عادت کردند.
اولین کلید برای ورود به این دنیای شاد، جذاب و به غایت پیچیده نام فیلم است. نامی که تلفیقی از واژگان انگلیسی باغوحش و آرمانشهر است. بنابراین عنوان فیلم اساساً غیرقابل ترجمه است. در فیلم با داستان خرگوش کوچکی مواجه هستیم که آرزو دارد افسر پلیس شود. آنهم در زمانهای که حیوانات دیگر به سیاق گذشته به شکارچی و شکار تقسیم نمیشوند و همگی در صلح و صفا کنار هم زندگی میکنند. کسی آرزوی این خرگوش کوچک را جدی نمیگیرد. اما او با پشتکار و همت فراوان خودش به یک افسر عالی پلیس شهر زوتُپیا بدل میشود که پرده از جنایتی هولناک برمیدارد.
در ابتدای فیلم با دیدن صحنهای با ایجازی عالی سرنخ چند مضمون فیلم به تماشاگر داده میشود. جایی که جودی هاپز (خرگوش کوچک فیلم) با یکی از همسالانش که روباهی کوچک است درگیر میشود و از او کتک سختی میخورد. این اتفاق باعث مصممتر شدن جودی برای افسر پلیس شدن میشود. فیلم با نشان دادن این صحنه اولین مضمون خود را جا میاندازد. هر کس هر قدر کوچک توانایی این را دارد که در جهانی که در آن زندگی میکند تغییر ایجاد کند. مضمون دیگری که در این صحنه به خوبی برای تماشاگر جا میاُفتد این است که همه ما باید رویاهای خود را جدی بگیریم تا به موفقیت برسیم.
بعد از قبولی جودی در اداره پلیس زوتوپیا او را به کار ملالآور نوشتن جریمه میگمارند. اما او موفق میشود پرونده گمشدن راسویی را به دست آورد. در ادامه شاهد دوستی جودی با روباه حقهباز اما نیکسرشتی بنام نیک وایلد هستیم. این دو نفر با کمک یکدیگر سعی در پیدا کردن سمور گمشده و حل ماجرا دارند. فیلم با تکیه بر یک داستان سرراست اما عمیق موفق میشود بدون اینکه ذرهای از وظیفه اصلی خودش (که همان سرگرمی است) عدول کند بیننده را با پرسشهای عمیقی نیز مواجه سازد. اینکه واقعاً تمدن امروزی بشر باعث لگام زدن به سرشت ذاتاً مداخلهگر او شده است یا نه.
سالها پیش تامس هابز گفته بود: «انسان گرگ انسان است». وی برمبنای همین نظر عقیده داشت برای مهار این سرش وحشیانه بشری باید به وسیله دولت قدرتمند یا به قول خود هابز لویاتان بر انسانها لگام زد. کاووش سازندگان زوتوپیا در این فرضیه ستودنی است. آنان چنان با قدرت این مسئله را طرح میکنند که بینندگان را دچار هراسی عمیق میکنند. اینکه ممکن است جامعه به ظاهر متمدنی که ما در آن زندگی میکنیم با کوچکترین تلنگری به هزاران سال ماقبل، یعنی دوران توحش بازگردد. تصور چنین اتفاقی ذاتاً وحشتناک و هراسآور است. اما سازندگان زوتُپیا ما را با این پدیده مواجه میکنند.
سازندگان این انیمیشن به پاکی ذات بشر اعتقاد دارند چنان که در آرمانشهر آنها شکار و شکارچی در کمال صلح و صفا کنار هم زندگی میکنند. آنها عامل اخلال در تمدن را وجود قدرتطلبی سیاستمداران میدانند. سیاستمدارانی که حاضرند برای دستیابی به قدرت بیشتر شهروندان را به جان هم بیاندازند.
سازندگان زوتوپیا پا را از این هم فراتر گذاشته و با انتخاب یک گوسفند کوچک به ظاهر مظلوم به عنوان طراح اصلی شرارتها فرضیهای دیگر را نیز مطرح میکند. آن فرضیه این است که، موجوداتی که به ظاهر معصوم هستند ممکن است دچار عقدههای فروخورده بسیاری باشند که هر لحظه امکان بروز آنها وجود دارد. بنابراین پخش کردن شرارت در سطح جامعه توسط چنین افرادی انجام میپذیرد. علاوه برآنکه شکل اعمال قدرت و وسایل آن با سالها پیش تفاوت کرده و شرارت به عریانی گذشته پیدا نیست. بلکه در لفافهای از تمدن و سیاست پیچیده شده و همین شکل هولناکتری به آن بخشیده است.
فیلم به تعارضات قانون نیز اشاره میکند. اینکه علیرغم تلاش برای احقاق حقوق شهروندان فارغ از جنسیت، نژاد و عقیده جهان هنوز نتوانسته است این تعارضات را برطرف نماید. وجود چنین لایهها متنوع و عمیقی در یک انیمیشن تعجببرانگیز است. اما نکته حیرتانگیز زوتُپیا اینجاست که این مضامین متنوع و پیچیده را چنان مفرح و جذاب مطرح میکند که لحظهای باعث خستگی تماشاگران (به خصوص کودکان)نمیشود.
تیم انیمیشن پیکسار و دیزنی به چنان قلل مرتفعی در ساخت انیمیشن دست یافتهاند که رقیبی برای آنها متصور نیست. این تیم در حال رقابت با خود برای ساختن شاهکارهای بیشتر است و شگفتا که در این راه همواره موفق بوده است. سازندگان این اثر با هوشمندی از تلخی موجود در مضامین مطرح شده در فیلمشان میکاهند. عقده گذشته نیک وایلد با پیدا کردن مسیر درست، باعث رستگاری و خوشبختی او میشود. توصیه سازندگان کنار آمدن با ترسها برای غلبه بر آنها و خوشبختی است.
انیمیشنهای این تیم دیگر چیزی شبیه انیمیشنهای گذشته نیست. آثاری صرفاً کودکانه و معمولی که با رنگ و نور سعی در پند دادن به کودکان داشتند. بلکه آثاری پیچیده هستند برای تمام سنین. آثاری که جهان انیمیشنها را متحول کرده است. این آثار کارتونهای معمولی نیستند بلکه آثاری درخشان هستند همپای بزرگترین فیلمهایی که در طول این سالها ساخته شدهاند.