افتخارِ قهرمانی با لباس تیم رقیب!
ورزشکاری را تصور کنید که در اوج دوران بلوغ ورزشیاش با دریافت مبلغی با پیراهن کشوری دیگر و برای اهداف جایی جز وطن خودش در مسابقات بینالمللی شرکت کند...
یکم: برای روشنتر شدن تاریخچه بحث بیایید ابتدا کمی به عقب برگردیم، به حدود ۴ سال قبل، مهر و ابان و اذر سال ۹۱ و در اوج جنجالهای فیلم مهم «یک خانوادهی محترم»، وقتی در سیر اتفاقات و وقایع آن روزها به یکباره مفهوم «سینمای سفارتی»(واژهای که به نقش پررنگ سفارتهای غربی در سرمایههای خارجی سینمای ایران اشاره داشت) وارد ادبیات سینمایی مملکت شد، خود مبدعان این مفهوم هم شاید گمان نمیکردند که موضوع "پول خارجی در سینمای ایران" پاسخ بسیاری از ابهامات اساسی چرخهی معیوب و گاهی عجیب سینمای ایران باشد و پرتاب مفهوم «سینمای سفارتی» به ادبیات سینمایی کشور مساوی باشد با بازشدن در صندوقچهی اسرار هنری شبهروشنفکران غربزدهی وطنی و فلشی به یکی از اصلیترین مسائل و معضلات هنری مملکت. اما طرح و ردگیری مسئلهی سرمایههای خارجی سینمای ایران پاسخی برای بسیاری از چراهای سینمای مملکت بود و باید مدتی زمان میگذشت و از هیجانات پدیدهی «یک خانواده محترم» فاصله میگرفتیم تا عمق اهمیت ماجرا خود را نمایان سازد.
حالا، پس از طرح این موضوع، حساب و کتابهای مربوط به چرخهی اقتصادی سینمای ایران کمی منطقیتر و قابل تحلیلتر به نظر میرسید و جُز این، طرح بحث سرمایهگذاری خارجی حتی توانست بسیاری از سوالات و شبهههای محتوایی را هم پاسخ دهد و به تحلیل و تفسیر جریانهای سینمایی کشور نیز کمک کند.
«سینمای سفارتی» و خاستگاه اقتصادیش در واقع پاسخی به پرسشهای بیجواب سینمای ایران بود. واضح بود که آن مناسبات اقتصادی جهتگیریهای محتوایی مطلوب غرب را هم به سینمای ایران تزریق خواهد کرد و البته این هم واضح بود که شبهروشنفکران ظاهرا مستقل ایرانی برای بدست آوردن دلارهای سفارتخانههای اروپایی تبدیل شدهاند به «سفارشیساز»های اتحادیه اروپا و تنها فرقشان با کسانی که سالها در ایران با برچسب «سفارشیساز» و «فیلمساز نفتی» مورد انتقاد قرار میدادند این بود که اینها متصل به پول نفت جمهوری اسلامی بودند و آنها روزیخوران سفرهی مالیاتدهندگان اروپائی.
دوم: آن روزها البته شبهروشنفکران با آنکه از اصل ماجرا خبر داشتند، سعی میکردند «هنر سفارتی» را جعلی ژورنالیستی از سوی رسانههای طرف مقابل جا بزنند که تنها به کار سیاستبازی میاید و بس. به همین خاطر هم هیچگاه خطدهی محتوایی از سوی سرمایهگذار و سفارشدهنده و تهیهکننده خارجی را نپذیرفتند، بیاطلاع از اینکه بزرگان خودشان سالها قبل از تولید و جنجالی شدن آثاری مثل «یک خانواده محترم» به این موضوع اعتراف و حتی به آن انتقاد کردهاند.
ناصر تقوایی پس از ساخت آخرین فیلمش؛ «کاغذ بیخط» در ابتدای دهه هشتاد در مصاحبهای میگوید: «سرمایهی اغلب فیلمهای فرهنگی ما، توسط خارجیها تامین میشود. این از یک طرف ضایعهی بزرگی است برای سینمای ایران چون باورها و چیزهای دیگری به فیلمسازان ما تزریق میشود، ولی از طرف دیگر اگر آنها سرمایه ندهند همین فیلمهای معدود هم تولید نمیشوند. اما تکلیف فردای ما چه میشود؟» (به روایت ناصر تقوایی، گفتگوی احمد طالبی نژاد و ناصر تقوایی)
سوم: سوال مهمی است؛ "تکلیف فردای ما چه میشود؟" خب، فردایی که تقوایی منتظرش بود امروز رسیده است و حالا مهمترین چالش، مناقشه و معضل سینمای ایران همین اثاریاند که سرمایهشان توسط خارجیها تامین شده است. از قضا بحث هم در مورد چیزی است که تقوایی به صراحت به آن اذعان میکند و باقی روشنفکران حاضر به پذیرش آن نیستند؛ جهتگیری محتوایی مطلوب سرمایهگذار: «این ضایعهی بزرگی است برای سینمای ایران چون باورها و چیزهای دیگری به فیلمسازان ما تزریق میشود.» (به روایت ناصر تقوایی)
برگردیم به موضوع ابتدای مطلب. به دو بحث اصلی این روزهای سینمای ایران یعنی «دونده زمین» کمال تبریزی و «فروشنده» اصغر فرهادی. تبریزی با سرمایهی ژاپن فیلمی ساخته که در آن یک ژاپنی منجی ایرانیانیست که زندگی را فراموش کردهاند. مردگانی متحرکاند. خندیدن را بلد نیستند و در تلویزیون برفک میبینند. ادعای فیلمساز اما در کمال تعجب نقد دولت احمدینژاد است، یعنی منِ مخاطب باید بپذیرم سرمایهگذار ژاپنی حاضرشده پول ساخت دغدغههای سیاسی شخصی فیلمساز ایرانی را پرداخت کند! ولی حاصل کار فیلمی از آب درآمده که اساسا ربطی به سیاست ندارد و علیه مردم است، علیه همه مردم(با تعمیم). خب حالا نام چنین فیلمسازی را که حاضر است با دریافت اندکی سرمایه تصویری انقدر عقبمانده از مردمش به نمایش بگذارد چه باید گذاشت؟
اما اصغر فرهادی هم که پیش از این بخشی از سرمایه فیلم فرانسویش را به دلیل «تلاش برای ترویج فرهنگ اروپایی» از اتحادیه اروپا گرفت و فیلمی با نگاه فرانسوی به مسئله مهاجرت و مهاجران (مهاجران یکی از مسائل اجتماعی اصلی فرانسه هستند) ساخت، اینبار با سرمایهگذاری خواهر امیر قطر فیلمی ظاهرا علیه خشونت ساخته، به گفتهی خودش خشونتی که باعث پدید آمدن معضلاتی مثل داعش و گروههای تندرو میشود. فیلم فرهادی را البته قبل از هرگونه قضاوتی باید دید، اما همین جالب نیست که نزدیکترین موسسه فیلمسازی به حکومت قطر که یکی از بزرگترین حامیان داعش است بر فیلمی سرمایهگذاری کرده است علیه خشونت آنهم در ایران؟
به خاطر میآورم چند سال قبل محمود عزیزی برای ساخت فیلمش به طعنه گفته بود؛ «فعلا که منابع مالی در اختیار نیست و البته تهیهکنندگان هم برای سرمایهگذاری و همکاری در هر پروژهای به تضمین احتیاج دارند. شاید باید امیدوار به پیدا کردن یک سرمایه گذار عرب باشم تا پولی برای ساخت فیلمم در اختیار ما گذارد.» و حالا معتبرترین کارگردان ایرانی- به ادعای طرفدارانش- فیلمساز همین اعراب شده است.
چهارم: "پول خارجی در سینمای ایران" نخ تسبیح و پیونددهندهی بسیاری از بحثها و جدلها و کمکشهای این روزهای سینمای ایران است که بسیاری از موضوعات را میتوان با آن تحلیل کرد، از جمله پدیده "سینمای جشنوارهای" را که ظاهرا موضوعی قدیمی است، اما از همین منظر به سادگی قابل ارزیابیست. جالب نیست که سرمایهی ۹ فیلم از ده فیلم ایرانی حاضر در بخش اصلی کن در ادوار این جشنواره با سرمایهای اروپایی- ۸ فیلم با سرمایه فرانسوی- ساخته شدهاند؟ و باز جالب نیست که «جدایی نادر از سیمین» به عنوان تنها فیلم ایرانی که در محافل آمریکایی بسیار دیده شد با کمک مالی "انجمن فیلم آمریکا" ساخته شده است؟
از این منظر بحث جشنوارههای خارجی به موضوع افتخار ایرانیان از این جوایز هم گره خواهد خورد. ورزشکاری را تصور کنید که در اوج دوران بلوغ ورزشیاش با دریافت مبلغی با پیراهن کشوری دیگر و برای اهداف جایی جز وطن خودش در مسابقات بینالمللی شرکت کند و افتخار کسب کند، آیا در این حالت ما از قهرمان شدن یک ایرانی احساس افتخار خواهیم کرد؟
سینمای جشنوارهای، فیلمهای زیرزمینی، جریان فیلمهای مشابه هم با مضامین سیاسی و اجتماعی و …. بسیاری از مسائل سینمای ایران از منظر "سرمایهگذاری خارجی" به هم مرتبطاند و فیلم وطنفروشی که باعث ایجاد جنجالهای اخیر به بهانه برنامه هفت شده تنها یکی از خروجیهای این جریان است. این موضوعی است که تا امروز کمتر به آن پرداخته شده و از این به بعد باید بیشتر در مورد آن صحبت کرد.