نامههای منتشر نشده مجنون
«هی برمیگردیم سر سطر و هی مینویسیم عشق. تازه به خودمان که میآییم میبینیم این همه سال فقط چشمهایش را کشیده ایم. چشمهای لیلی را. عجب مشق سختی است سرمه کشیدن به چشمهای لیلی! این پل هزار ساله، این جادههای پیر، این ریلهای خسته هنوز در راهند و لیلی اما... ،گناه این نرسیدنها را بگذار به حساب پای پیادهی مجنون یا تیشه بی رمق فرهاد وگرنه این چند هزار سال در راه را باید، کسی به گوشهی لب شیرین ختم میکرد.»
کد خبر :
528969
سرویس سبک زندگی فردا؛ عطیه سادات فتحی: «هی برمیگردیم سر سطر و هی مینویسیم عشق. تازه به خودمان که میآییم میبینیم این همه سال فقط چشمهایش را کشیده ایم. چشمهای لیلی را. عجب مشق سختی است سرمه کشیدن به چشمهای لیلی! این پل هزار ساله، این جادههای پیر، این ریلهای خسته هنوز در راهند و لیلی اما... ،گناه این نرسیدنها را بگذار به حساب پای پیادهی مجنون یا تیشه بی رمق فرهاد وگرنه این چند هزار سال در راه را باید، کسی به گوشهی لب شیرین ختم میکرد.»
آنچه خواندیم بخشی از کتاب «نامههای منتشر نشدهی مجنون» به قلم اسماعیل فیروزی است که چند سالیست به همت نشر حوض نقره به بازار عرضه شده است. نگارنده در این کتاب از عشق میگوید که چگونه تار و پود الفت و انس را در هم تنیده و مانند حریری نرم و روشن روی روزها کشیده میشود. آنچه در بخش آغازین کتاب به تحریر درآمده، مجموعه نامه هاییست برآمده از جان مجنون معاصر که سر زلف سخن را به هنر شانه زده و لیلی را حسن ختام و هسته مرکزی قرار داده است. نامه هایی که با شمارش یک، دو، سه شروع شده و بعد با عناوینی مثل «نامه نمیدانم چندم» ادامه مییابد و بعد فصل اول این روایت با
نامههای «برگشتی» آذین میشود. فارغ از هنر نگارنده در ارائه تصویرهای ناب از دید عاشق و جادوی کلام، باید به معجزه تلفیق خوف و رجاء پنهان در سطور نامهها اشاره کرد. نمی توان به راحتی از کنار تصویرسازی نابی گذشت که میگوید: « این نامه را از پیش حافظ مینویسم. اگر دستهایم بوی ترنج میدهند بگذار به حساب غزلی که تفأل زدهام.» یا چشم بر روی سحر عبارتی چون «شرمندهام اگر "باید بروی" را میروم.» بست.
گذشته از نگارش استادانه نامهها که بوی بهار میدهد و عشقِ با چاشنی دلتنگی و زخم، باید به پیوندی اشاره کرد که میان فصل اول با دو فصل دیگر برقرار است. آنجا که عشق از «صبورانه» ها میگذرد، در«توضیحاتی دربارهی مجنون و جنون» اوج میگیرد و بعد با اشاره ای به « توضیحاتی درباره چند مجنون دیگر» به بار مینشیند. در واقع فیروزی با نگارش این کتابچه کوچک، رسالت تحریر عشق را از گذشته تا حال به صورت فاخر و خلاصه به انجام میرساند و جرعه جرعه این نوشدارو را در جام ذوق ادبی خواننده سر ریز میکند. قطعاً کوتاهی روایات، موجز بودن نثر و شاعرانگیهای دمادم را میتوان از
نقاط برتر این کتاب به شمار آورد. اینکه قلم نویسنده شما را به دنبال ترسیم دایرههای عشق میکشاند و تخیل مخاطب را برای بازسازی فضای دلدادهگی های کهن آماده میکند، اینکه گام اول آشنایی با هر کتاب، لمس جلد آن است که در این مورد کاملاً متبحرانه از جنس چرمی استفاده شده و با خط نستعلیق طراحی شده، همه و همه بیانگر ذوق هنری و هوش نهفته در کنه نگارش و طراحی اثریست که با در دست گرفتن آن، همه آنچه تاکنون از عشق شنیدهایم را ملموستر تجربه میکنیم.
در فصل دوم و سوم رویارویی با مفهوم عشق در عبارات و حکایات گذشته با روایات امروزی عشق پیوند میخورد و چهره کهن و نو از این مفهوم را به صورت یکپارچه ارائه میدهد و جالبتر اینکه بینامتنیت، کمک شایانی به نگارش این کتاب کرده است. رگه هایی از عشق های دیرین که تا امروز ما کشیده شده است و حسی آشنا را القاء میکند.
«مجنون مگر در این سوزش بود، گفتند: لیلی آمد.
گفت: من خود لیلیام.
و سر به گریبان قرابت فرو برد.»
حکایاتی از این دست که آشناترین حالات یکی شدن در عشق را یادآوری میکند، لابهلای دیگر روایات گنجانده شده و از خستگی مخاطب جلوگیری می کند. آنچه مسلم است، مخاطب از آغاز تا انجام با حالاتی درونی همذات پنداری می کند که غریب و در عین حال آشناست و این بازی دوگانه، به زیبایی اثر افزوده است.
خلاصه آن که اگر کتاب چرمی کوچک معرفی شده را دست گرفتید و نخ چرمی گره خورده به سیاق نامههای گذشتگانش را لمس کردید، اگر تورقی کردید و بوی کاغذهای کاهی مشامتان را پر کرد، آن زمانی که میان تصویرهای ریشه دار در هنر مینیاتور کتاب سیر می کردید، وقتی نگاهی به شمارهبندیهای هنرمندانه پای هر صفحه انداختید یادتان باشد خطی میان همه این روایات بود که باید به خاطر سپرد. خطی که میگفت : «مادربزرگ همیشه میگفت جای زخم تن خوب میشود جای زخم زبان نه!» . کسی چه میداند؟ شاید شما هم مثل ما به صفحه پایانی کتاب که با مصرعی معروف از حافظ قاب گرفته شده خیره بمانید و زیر لب زمزمه
کنید :
« هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما.»
کتاب را ببندید اما انگشت اشاره را در صفحه پایانی جا بگذارید و در دل نجوا کنید: «لیلی، کاش قصه نبودیم.»